English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 119 (2 milliseconds)
English Persian
to take time by the forelock را ازدست ندادن
Other Matches
disposable ازدست دادنی
give away ازدست دادن
give-away ازدست دادن
give-aways ازدست دادن
loss ازدست دادن
get the sack <idiom> ازدست کار
forfoitable ازدست دادنی
lapsable ازدست رفتنی
to give away ازدست دادن
to let ship ازدست دادن
to chuck away ازدست دادن
miss out on <idiom> ازدست دادن فرصت
tumble ازدست دادن تعادل
tumbled ازدست دادن تعادل
tumbles ازدست دادن تعادل
miss the boat <idiom> ازدست دادن فرصت
etiolation ازدست دادن رنگ
to miss the buy فرصت را ازدست دادن
I am tired of him . ازدست اوخسته شده ام
to game away one's money درقمارپول ازدست دادن
revendication استردادزمین ازدست رفته
to guzzle away one's money پول خودرادرمیگساری ازدست دادن
to lose the t. of a discourse رشته سخن را ازدست دادن
let off steam <idiom> ازدست دادن انرژی اضافه
effete نیروی خود را ازدست داده
spent نیروی خود را ازدست داده
lose ground فرصت خود را ازدست دادن
to lose one's reason عقل خود را ازدست دادن
elapsation ازدست رفتن حق به واسطه مرور زمان
lose track of <idiom> ازدست دادن تماس باکسی یاچیزی
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
i parted from تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
toss out <idiom> مجبور به ترک شدن ،ازدست دادن
to lose face نام نیک یا اعتبارخودرا ازدست دادن
deflorate تصرف شده بکارت ازدست داده
creep رها شدن ناخواسته تیر ازدست تیرانداز
creeps رها شدن ناخواسته تیر ازدست تیرانداز
She was crying over her misfortunes. ازدست بدبختی هایش ناله وفریاد داشت
to barter away بطریق معاوضه ازدست دادن باکالای دیگرمعاوضه کردن
to keep it up شل ندادن
to keep at arms length <idiom> رو ندادن
retaining از دست ندادن
To play safe . Not to swallow the bait. Not to commit oneself . Not to rise to the bait. دم به تله ندادن
forbids اجازه ندادن
forbid اجازه ندادن
to let slid اهمیت ندادن به
to make light of اهمیت ندادن
to w one's consent رضایت ندادن
playdown اهمیت ندادن
to set at d. اهمیت ندادن
retained از دست ندادن
discontinue ادامه ندادن
retains از دست ندادن
retain از دست ندادن
discontinuing ادامه ندادن
discontinues ادامه ندادن
discontinued ادامه ندادن
to catch out a batsman گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد
underact درست انجام ندادن
stop انجام ندادن عملی
stops انجام ندادن عملی
stopping انجام ندادن عملی
absconded دررفتن رونشان ندادن
stopped انجام ندادن عملی
hold-out <idiom> باموقعیت وفق ندادن
absconds دررفتن رونشان ندادن
absconding دررفتن رونشان ندادن
wink at <idiom> اجازه دخالت ندادن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
buggered قطعا کاریرا انجام ندادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
will not hear of <idiom> رسیدگی ویا اجازه ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
The best advice is, not to give any <idiom> بهترین اندرز ندادن آن است
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
miscarrying نتیجه ندادن عقیم ماندن
underdog فرصت برد به حریف ندادن
to make noyhing of ناچیز شمردن اهمیت ندادن
underdogs فرصت برد به حریف ندادن
miscarries نتیجه ندادن عقیم ماندن
miscarry نتیجه ندادن عقیم ماندن
discounting match ادامه ندادن به مسابقه کشتی
underplay نقش خود رابخوبی انجام ندادن
to shunt somebody aside به کسی حق تقدم ندادن [اصطلاح مجازی]
(not) move a muscle <idiom> حرکت ندادن حتی به مقدار اندک
underplayed نقش خود رابخوبی انجام ندادن
to put somebody on the back burner به کسی حق تقدم ندادن [اصطلاح مجازی]
to refuse somebody entry [admission] اجازه ندادن ورود کسی [به کشوری]
to put somebody in a backwater به کسی حق تقدم ندادن [اصطلاح مجازی]
underplaying نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplays نقش خود رابخوبی انجام ندادن
exclude راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
excludes راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
to shut out راه ندادن ازمدنظر راندن یادورکردن
to be ill towardsany thing روی مساعدنسبت بچیزی نشان ندادن
cut (someone) off <idiom> اجازه گفتن چیزی به کسی ندادن
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap به کسی حق تقدم ندادن [اصطلاح مجازی]
lock out درتنگنا قراردادن یا بمحل کار راه ندادن
ignore تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignored تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignores تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
conceal پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
conceals پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
ignoring تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
blanking نشان ندادن یک کاراکتر یا ترک یک فضا در صفحه نمایش
curie point دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
hangs وارد کردن حلقه بی انتها و پاسخ ندادن به دستورات بعدی
hang وارد کردن حلقه بی انتها و پاسخ ندادن به دستورات بعدی
to stand in one's light جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
let go <idiom> به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
disoblige دل کسی راشکستن تقاضای کسی را انجام ندادن منت ننهادن بر
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
hinting در فن چاپ دیجیتال یا رقمی کاهش وزن یا میزان طرح حرف بطوریکه فونتهای کوچک از نظر اندازه بدون ازدست دادن جزئیات خود روی چاپگرهای dpi003 قابل چاپ باشند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com