Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 188 (9 milliseconds)
English
Persian
finance
رسته دارایی دارایی
financed
رسته دارایی دارایی
finances
رسته دارایی دارایی
financing
رسته دارایی دارایی
Other Matches
economizing
صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment
توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
he inherited a large fortune
دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
property
دارایی
pursing
دارایی
estates
دارایی
estate
دارایی
asset
دارایی
purses
دارایی
financed
دارایی
finances
دارایی
financing
دارایی
finance
دارایی
purse
دارایی
means
دارایی
pursed
دارایی
holding
دارایی
portfolios
دارایی
fortunes
دارایی
possession
دارایی
fortune
دارایی
portfolio
دارایی
wealth
دارایی
assets and equities
دارایی ودیون
circulating asset
دارایی جاری
current asset
دارایی جاری
circulating asset
دارایی در گردش
capital goods
دارایی ثابت
temporality
دارایی دینوی
personal chattels
دارایی منقول
cham cell or of the e.
وزیر دارایی
Chancellors of the Exchequer
وزیر دارایی
Chancellor of the Exchequer
وزیر دارایی
weal
ثروت دارایی
weals
ثروت دارایی
property tax
مالیات دارایی
current assets
دارایی جاری
private property
دارایی شخصی
personalty
دارایی شخصی
ministry of f.
وزارت دارایی
money bag
دارایی دولت
personal state
دارایی منقول
liabilities and assets
بدهی و دارایی
intendant
پیشکار دارایی
finance ministry
وزارت دارایی
the furniture of ones pocket
دارایی جیب
finance office
اداره دارایی
finance officer
افسر دارایی
to take an inventory of
صورت دارایی
financial agency
اداره دارایی
hab
داشتن دارایی
thing
اسباب دارایی
hereditament
دارایی غیرمنقول
assets
مایملک دارایی
installation property
دارایی قسمت
equity
دارایی شرکاء
inventory
دفتر دارایی
equities
دارایی شرکاء
fortunes
دارایی ثروت
possession
دارایی متصرفات
fortune
دارایی ثروت
private property
دارایی شخصی بلامعارض
real property
دارایی غیر منقول
hotch
سرجمع کردن دارایی
church warden
متصدی دارایی کلیسا
personal property
دارایی شخصی منقول
capital account
حساب دارایی وسرمایه
paraphernal
وابسته به دارایی شخصی زن
hereditaments
دارایی غیر منقول
personal chattels
دارایی شخصی منقول
property book
دفتر دارایی یکان
financed
قسمت مالی یا دارایی
dedicated assets
دارایی وقف شده
finance
قسمت مالی یا دارایی
financing
قسمت مالی یا دارایی
to come into a property
دارایی را بدست اوردن
immovable
دارایی غیر منقول
draw up inventory
تنظیم صورت دارایی
jointure
دارایی مشترک زن و شوهر
disinvestment
خرج دارایی بی چیزی
inventory
صورت دارایی موجودی
real account
حساب دارایی غیرمنقول
finances
قسمت مالی یا دارایی
holding
دراختیار داشتن دارایی
belonging
متعلقات واموال دارایی
inventorial
مربوط به دفتر دارایی فهرستی
heir in tail
وارث دارایی حبس شده
contents of a vessel
دارایی یامحتویات فرف مظروف
inventory reconciliation
تطابق موجودی با دارایی یکان
installation property book
دفتر دارایی قسمت یا یکان
impropriator
تفریط کننده دارایی کلیسا
state of in her itance
ملک یا دارایی قابل توارث
realty
دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
appreciation
افزایش ارزش دارایی و موجودی
to sell up a debtor
دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
realty
دارایی غیر منقول ملک
chattel
مال منقول دارایی شخصی
appreciations
افزایش ارزش دارایی و موجودی
The ministry of economic affairs and finance
وزارت امور اقتصاد و دارایی
assets
ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
benefical owner of an estate
مالک بهره برداریک دارایی
i parted from
تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
sell up a debtor
دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
finances
علم دارایی تهیه پول کردن
heirloom
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
financed
علم دارایی تهیه پول کردن
finance
علم دارایی تهیه پول کردن
heirlooms
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
capitalization unit
هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
financing
علم دارایی تهیه پول کردن
jus mariti
حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
adventitious property
دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
all that property
تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
impropriation
دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
chancery
مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
hotchpot
سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
insured
کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
capital assets
دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
capitalized expense
در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
to make a f.
دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
dowager
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
onerous property
دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
dowagers
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
parapherna
بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
levy a sum on a person's property
به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
an insolvent estate
دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
current liability
اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
asset
جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
assessed value
ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
paraphernalia
دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
dower
درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
accelerated depreciation
استهلاک زودرس
[روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
current maturity
قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
escheat
حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
inventory control
کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
current ratio
نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
capital gain
منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
he was proud of his wealth
بدارایی خود مغرور بود مست دارایی خود بود
profession of arms
شناخت رسته ها اشنایی با رسته ها
arm
رسته
Corp
رسته
guild
رسته
guilds
رسته
duty branch
رسته
branch
رسته
branches
رسته
overgrown
فزون رسته
categorization
رسته بندی
artillery
رسته توپخانه
veterinary corps
رسته دامپزشکی
class
رسته گروه
signal corps
رسته مخابرات
classed
رسته گروه
ordnance
رسته اردنانس
conifers
رسته درختانی
conifer
رسته درختانی
signalled
رسته مخابرات
classing
رسته گروه
signal
رسته مخابرات
signaled
رسته مخابرات
combat arms
رسته رزمی
basic branch
رسته اولیه
artillery corps
رسته توپخانه
artillery branch
رسته توپخانه
duty branch
رسته خدمتی
acrogenous
از انتها رسته
armor
رسته زرهی
classes
رسته گروه
combat support arms
رسته پشتیبانی رزمی
field officer
افسر رسته رزمی
medical badge
علامت رسته پزشکی
quartermaster
رسته سررشته داری
quartermasters
رسته سررشته داری
infantry
رسته پیاده نظام
no branch
شغل بدون رسته
communication and electronics
رسته مخابرات و الکترونیک
divisions
بخش رسته تقسیم کردن
division
بخش رسته تقسیم کردن
division officer
فرمانده قسمت افسر رسته
no branch
شغلی که احتیاج به رسته تخصصی ندارد
engineered
قسمت مهندسی رسته مهندسی
engineer
قسمت مهندسی رسته مهندسی
air branch
قسمت هوایی رسته هوایی
engineers
قسمت مهندسی رسته مهندسی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com