Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
grown
رسیده جوانه زده
Other Matches
gemmulation
جوانه کوچک ایجادموجود تازه توسط جوانه سلولی
tiller
جوانه جوانه زدن
tillers
جوانه جوانه زدن
seedlings
جوانه
gemma
جوانه
gemmiferous
جوانه زن
seedling
جوانه
bud
جوانه
offshoot
جوانه
budded
جوانه
buds
جوانه
shootings
جوانه
offshoots
جوانه
shooting
جوانه
youngling
جوانه
burgeoning
جوانه زدن
burgeoned
جوانه زدن
sprouted
جوانه زدن
sprouting
جوانه زدن
sprout
جوانه زدن
sprouted
جوانه شاخه
bud
جوانه زدن
erupted
جوانه زدن
germination
جوانه زنی
germinating
جوانه زدن
germinates
جوانه زدن
germinated
جوانه زدن
germinate
جوانه زدن
erupting
جوانه زدن
erupts
جوانه زدن
erupt
جوانه زدن
sprout
جوانه شاخه
sprouts
جوانه شاخه
burgeons
جوانه زدن
sprit
جوانه زدن
gemmiparous
جوانه دار
germin
جوانه زدن
germinant
جوانه زننده
burgeon
جوانه زدن
pullulate
جوانه زدن
pullulation
جوانه زنی
pululate
جوانه زدن
ratoon
جوانه گیاه
ratoon
جوانه زدن
shots
جوانه زده
shot
جوانه زده
gemmiparous
جوانه اور
gemmation
جوانه زنی
sprouts
جوانه زدن
leaf
جوانه زدن
budded
جوانه زدن
taste bud
جوانه چشایی
taste buds
جوانه چشایی
buds
جوانه زدن
acrospire
جوانه زدن
gemmate
جوانه دار
repullulate
دوباره جوانه زدن
sprit
جوانه یا شاخه کوچک
spurted
جهش جوانه زدن
spurting
جهش جوانه زدن
spurts
جهش جوانه زدن
A aron's rod
[میله ای با برگ و جوانه گل]
seedling
جوانه کوچک درخت
seedlings
جوانه کوچک درخت
spurt
جهش جوانه زدن
chrysalises
شفیره حشرات جوانه
nips
کش رفتن جوانه زدن
nip
کش رفتن جوانه زدن
nipped
کش رفتن جوانه زدن
shoots
جوانه زدن انشعاب
shoot
جوانه زدن انشعاب
chrysalis
شفیره حشرات جوانه
peeped
جوانه زدن اشکار شدن
peep
جوانه زدن اشکار شدن
peeping
جوانه زدن اشکار شدن
peeps
جوانه زدن اشکار شدن
blastogenesis
تکثیر از راه جوانه زدن
branches
جوانه زدن براه جدیدی رفتن
branch
جوانه زدن براه جدیدی رفتن
proliferous
بارور شونده بوسیله پیازیا جوانه زنی وامثال ان
consummated
رسیده
consummate
رسیده
headed
رسیده
consummating
رسیده
mellowed
رسیده
consummates
رسیده
mellow
رسیده
riper
رسیده
ripest
رسیده
mellows
رسیده
mellowing
رسیده
ripe
رسیده
ripely
بطور رسیده
floor length
رسیده بکف
culminant
باوج رسیده
agreed
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
allowed
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
approved
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
climactic
باوج رسیده
authorised
[British]
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
authorized
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
new come
تازه رسیده
over ripe
زیاد رسیده
in-
:رسیده امده
It's time
وقتش رسیده که
overripe
بسیار رسیده
knee high
بزانو رسیده
in
:رسیده امده
jack in office
رسیده است
maturation
رسیده شدن
new arrived
تازه رسیده
importing
کالای رسیده
overdue
موعد رسیده
fullest
بالغ رسیده
full
بالغ رسیده
Inc
به ثبت رسیده
import
کالای رسیده
imported
کالای رسیده
in wards
کالای رسیده
full fledged
بالغ رسیده
approvingly
به تایید رسیده
full-fledged
بالغ رسیده
approved
به تایید رسیده
passed
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
I am fed up to the back teeth . I cant stomack it any more.
جانم به لبم رسیده
Did it ever occur to you that …
تا کنون بفکرت رسیده که ...
saturant
بحد اشباع رسیده
indenting
سفارش رسیده از خارج
letterboxes
جعبهی نامههای رسیده
bequests
ارثی که بنابوصیت رسیده
indent
سفارش رسیده از خارج
indents
سفارش رسیده از خارج
ripen
رسیده کردن یاشدن
jumped-up
تازه به دوران رسیده
letterbox
جعبهی نامههای رسیده
on end
<idiom>
بنظر به پایان رسیده
elvis has left the building
<idiom>
[نمایش به اتمام رسیده]
raised to the purple
بپایه مترانی رسیده
bequest
ارثی که بنابوصیت رسیده
parvenus
تازه بدوران رسیده
evaluations
ارزیابی اخبار رسیده
evaluation
ارزیابی اخبار رسیده
nouveau riche
تازه بدوران رسیده
nouveau-riche
تازه بدوران رسیده
nouveaux-riches
تازه بدوران رسیده
antemortem
مرگ زود رسیده
parvenu
تازه بدوران رسیده
confirmation
تایید ازاطلاعات رسیده
aggrieved
محنت رسیده مغموم
pensionable
وقت بازنشستگی رسیده
intersection point
نقطه بهم رسیده
inwards
واردات کالای رسیده
ripens
رسیده کردن یاشدن
ripened
رسیده کردن یاشدن
ripening
رسیده کردن یاشدن
perfect
کاملا رسیده تکمیل کردن
perfected
کاملا رسیده تکمیل کردن
paprika
میوه رسیده فلفل قرمز
perfecting
کاملا رسیده تکمیل کردن
perfects
کاملا رسیده تکمیل کردن
he is up a gum tree
کاردبه استخوانش رسیده است
feed water
اب رسیده به دیگ بخار ناو
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
patentee
ذینفع اختراع به ثبت رسیده
he has been put to his trumps
کاردبه استخوانش رسیده است
syngraph
تنظیم کنندگان رسیده باشد
if i had brains
<idiom>
اگر عقلم رسیده بود
it was at its height
به منتهای درجه رسیده بود
the story is at an end
استان به پایان رسیده است
i am nat my last shifts
کارد به استخوانم رسیده است
paprica
میوه رسیده فلفل قرمز
it is high time to go
وقت رفتن رسیده است
Has a letter arrived for me?
آیا برای من نامه ای رسیده است؟
irreducibility
حالت چیزیکه به کمینه رسیده و از ان دیگرکمترنمیشود
heirlooms
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
embryonic membrane
ساختمانی که ازتخم رسیده مشتق میشود
upstarts
تازه بدوران رسیده ادم متکبر
upstart
تازه بدوران رسیده ادم متکبر
the bill has come to maturity
وعده پرداخت برات رسیده است
haricots
دانههای رسیده یانارس لوبیای سبز
backtell
ابلاغ دستورات رسیده از رده بالا
things have come to a pretty pass
کار بجای باریک رسیده است
heirloom
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
the bill of has come to mature
وعده پرداخت برات رسیده است
I have just received your letter.
کاغذت تازه به دستم رسیده است
haricot
دانههای رسیده یانارس لوبیای سبز
centralized items
اقلامی که دستور کنترل توزیع تمرکزی ان رسیده
demand frequency
نواخت تکرار درخواستها تعداد درخواستهای رسیده
ground waves
امواج سطحی رسیده به رادار یادستگاههای مخابراتی
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you !
خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
young people
دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
Now it is about time to head home!
الان وقتش رسیده به خانه برویم
[بروم]
!
It's time to prepare the meal.
وقتش رسیده است که غذا را آماده کنیم.
semifinalist
کسیکه بمرحله مسابقات نیمه نهایی رسیده
priming
استر کاری چیدن برگ رسیده تنباکو
carpetbagger
تازه بدوران رسیده وفاسد مسافر خورجین دار
carpetbaggers
تازه بدوران رسیده وفاسد مسافر خورجین دار
dowager
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
dowagers
بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
aposteriori
از معلول بعلت رسیده از مخلوق بخالق پی برده استنتاجی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com