Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English
Persian
check up
رسیدگی کامل کردن ازمایش کردن
Other Matches
to verify the accounts
رسیدگی به محاسبات کردن حساب ها را رسیدگی یا ممیزی کردن
assays
محک زدن تحقیق و ازمایش کردن ازمایش فلز
assay
محک زدن تحقیق و ازمایش کردن ازمایش فلز
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
verifies
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifying
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verified
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verify
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
to try out
خوب ازمایش کردن کاملاازمودن تصفیه کردن گداختن
inquire
باز جویی کردن رسیدگی کردن
enquired
باز جویی کردن رسیدگی کردن
enquires
باز جویی کردن رسیدگی کردن
inquired
باز جویی کردن رسیدگی کردن
inquires
باز جویی کردن رسیدگی کردن
flight test
ازمایش هواپیما برای پرواز ازمایش پرواز کردن
analyze
باتجزیه ازمایش کردن فرگشایی کردن
checks
سرزنش کردن رسیدگی کردن
checked
سرزنش کردن رسیدگی کردن
supervises
برنگری کردن رسیدگی کردن
supervise
برنگری کردن رسیدگی کردن
supervised
برنگری کردن رسیدگی کردن
check
سرزنش کردن رسیدگی کردن
supervising
برنگری کردن رسیدگی کردن
indagate
تجسس کردن رسیدگی کردن
minding
نگهداری کردن رسیدگی کردن به
mind
نگهداری کردن رسیدگی کردن به
minds
نگهداری کردن رسیدگی کردن به
consider
رسیدگی کردن
examine
رسیدگی کردن
examine
با into رسیدگی کردن
examined
رسیدگی کردن
examined
با into رسیدگی کردن
auditing
رسیدگی کردن
investigating
رسیدگی کردن
investigates
رسیدگی کردن
audited
رسیدگی کردن
considers
رسیدگی کردن
to llok
رسیدگی کردن
attend
رسیدگی کردن
examining
با into رسیدگی کردن
examining
رسیدگی کردن
to go into
رسیدگی کردن
examines
با into رسیدگی کردن
attending
رسیدگی کردن
examines
رسیدگی کردن
audit
رسیدگی کردن
investigated
رسیدگی کردن
try
رسیدگی کردن
verifying
رسیدگی کردن
attends
رسیدگی کردن
deal with
رسیدگی کردن
inspect
رسیدگی کردن
go into
رسیدگی کردن
verified
رسیدگی کردن
verifies
رسیدگی کردن
verify
رسیدگی کردن
inspected
رسیدگی کردن
to see to
رسیدگی کردن
to do for
رسیدگی کردن به
inspects
رسیدگی کردن
audits
رسیدگی کردن
investigate
رسیدگی کردن
inspecting
رسیدگی کردن
to see about
رسیدگی کردن
to look in to
رسیدگی کردن
look into
رسیدگی کردن
tries
رسیدگی کردن
experiment
تجربه کردن ازمایش کردن
experimenting
تجربه کردن ازمایش کردن
experiments
تجربه کردن ازمایش کردن
experimented
تجربه کردن ازمایش کردن
attends
توجه یا رسیدگی کردن
auditing
ممیزی رسیدگی کردن
attending
توجه یا رسیدگی کردن
audited
ممیزی رسیدگی کردن
audits
ممیزی رسیدگی کردن
attend
توجه یا رسیدگی کردن
audit
ممیزی رسیدگی کردن
look into
<idiom>
رسیدگی یا وارسی کردن
to go through
رسیدگی کردن گذشتن از
think over
<idiom>
با دقت رسیدگی کردن
prejudge
بدون رسیدگی قضاوت کردن
cut both ways
<idiom>
به هردوطرف دعوا رسیدگی کردن
to go to
رسیدگی کردن انجام دادن
to check up
درست رسیدگی یاحساب کردن
prejudging
بدون رسیدگی قضاوت کردن
to go into the matter
به این مطلب رسیدگی کردن
prejudges
بدون رسیدگی قضاوت کردن
prejudged
بدون رسیدگی قضاوت کردن
to w up a company
امورشرکتی را رسیدگی وانرامنحل کردن
integrating
کامل کردن درست کردن
integrates
کامل کردن درست کردن
integrate
کامل کردن درست کردن
spot checks
سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
spot check
سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
tests
ازمایش کردن
examine
ازمایش کردن
gauge
ازمایش کردن
gage
ازمایش کردن
tested
ازمایش کردن
to bring to the proof
ازمایش کردن
examined
ازمایش کردن
approve
ازمایش کردن
approving
ازمایش کردن
gauged
ازمایش کردن
test
ازمایش کردن
gauges
ازمایش کردن
quiz
ازمایش کردن
quizzes
ازمایش کردن
approves
ازمایش کردن
examining
ازمایش کردن
examines
ازمایش کردن
appose
موردانتقاد و ایراد قرار گرفتن رسیدگی کردن
to revisit a criminal case
[judicial proceedings]
یک پرونده جنایی
[رسیدگی قضائی]
را بازدید کردن
tested
ازمایش کردن امتحان
test
تست کردن ازمایش
test
ازمایش کردن امتحان
essay
ازمایش کردن ازمودن
analyse
با تجزیه ازمایش کردن
tested
تست کردن ازمایش
analysed
با تجزیه ازمایش کردن
analyses
با تجزیه ازمایش کردن
analyzing
با تجزیه ازمایش کردن
to put to proof
ازمایش کردن دراوردن
analyzes
با تجزیه ازمایش کردن
trials
ازمایش کردن ازمایشی
essays
ازمایش کردن ازمودن
tests
تست کردن ازمایش
retry
دوباره ازمایش کردن
trial
ازمایش کردن ازمایشی
analysing
با تجزیه ازمایش کردن
tests
ازمایش کردن امتحان
analyzed
با تجزیه ازمایش کردن
to check off
رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
bending test
ازمایش خمش ازمون تا کردن
complement
کامل کردن
complemented
کامل کردن
complements
کامل کردن
complementing
کامل کردن
finish
کامل کردن
finishes
کامل کردن
roundest
کامل کردن
matures
کامل کردن
round
کامل کردن
totalize
کامل کردن
mature
کامل کردن
foretaste
ازمایش قبلی پیش بینی کردن
to pay home
تلافی کامل کردن
rest up
استراحت کامل کردن
to rest up
استراحت کامل کردن
overhauling
اوراق کردن کامل
overhaul
اوراق کردن کامل
overhauled
اوراق کردن کامل
overhauls
اوراق کردن کامل
use up
<idiom>
استفاده کامل کردن
to post up
مطلع کردن کامل دادن به
bleaches
سفید کردن شستن کامل
overmaster
مهارت کامل پیدا کردن در
salvage
پیاده کردن کامل قطعات
salvaged
پیاده کردن کامل قطعات
salvages
پیاده کردن کامل قطعات
bleached
سفید کردن شستن کامل
completing
کامل کردن انجام دادن
completes
کامل کردن انجام دادن
completed
کامل کردن انجام دادن
bleach
سفید کردن شستن کامل
salvaging
پیاده کردن کامل قطعات
complete
کامل کردن انجام دادن
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
optimization
کار کردن چیزی با کارایی کامل
souse
بطور کامل پوشاندن حمله کردن
pay off
با دادن مزد کامل اخراج کردن
to browse
ویرایش کامل کردن
[علوم کامپیوتر]
hitched
کامل کردن پاس به دریافت کننده
to be all eyes
موافبت کامل کردن سرتاپاچشم شدن
hitching
کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitches
کامل کردن پاس به دریافت کننده
to play one's card well
از فرصت خود استفاده کامل کردن
hitch
کامل کردن پاس به دریافت کننده
to stand the racket
ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
overhauls
پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
To perfect oneself in a foreign language .
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
overhauled
پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
overhaul
پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
overhauling
پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
cancels
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
model
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
modeled
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
modelled
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
models
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
to make the most of
به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
cancel
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancelling
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
double leg pick up
زیر و عوض کردن دست و افت کامل حریف کشتی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com