Total search result: 236 (41 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
liberalised |
رفع ممانعت کردن |
liberalises |
رفع ممانعت کردن |
liberalising |
رفع ممانعت کردن |
liberalize |
رفع ممانعت کردن |
liberalized |
رفع ممانعت کردن |
liberalizes |
رفع ممانعت کردن |
liberalizing |
رفع ممانعت کردن |
|
|
Search result with all words |
|
check |
ممانعت کردن |
checked |
ممانعت کردن |
checks |
ممانعت کردن |
arrest |
جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت |
arrested |
جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت |
arrests |
جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت |
obstruction |
حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت |
obstructions |
حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت |
impede |
ممانعت کردن |
impeded |
ممانعت کردن |
impedes |
ممانعت کردن |
hinder |
ممانعت کردن جلوگیری کردن |
hindered |
ممانعت کردن جلوگیری کردن |
hindering |
ممانعت کردن جلوگیری کردن |
hinders |
ممانعت کردن جلوگیری کردن |
stall |
ماندن ممانعت کردن |
stalling |
ماندن ممانعت کردن |
prevent |
مانع شدن ممانعت کردن |
prevented |
مانع شدن ممانعت کردن |
preventing |
مانع شدن ممانعت کردن |
prevents |
مانع شدن ممانعت کردن |
forestall |
پیش افتادن ممانعت کردن |
forestalled |
پیش افتادن ممانعت کردن |
forestalls |
پیش افتادن ممانعت کردن |
blocking and chocking |
ممانعت و راه بندی کردن |
forfend |
ممانعت کردن |
interdict |
ممانعت کردن اجرای عملیات ممانعتی |
interdiction |
ممانعت کردن عملیات یا اتش ممانعتی |
realistic deterrence |
میخکوب کردن حقیقی استراتژی سد کردن پیشروی کمونیسم در دنیا ممانعت حقیقی از پیشرفت کمونیسم |
Other Matches |
|
prevention |
ممانعت |
debarment |
ممانعت |
block age |
ممانعت |
molestation |
ممانعت |
withheld |
ممانعت |
withholding |
ممانعت |
withholds |
ممانعت |
withhold |
ممانعت |
restraints |
ممانعت |
forbiddance |
ممانعت |
restraint |
ممانعت |
interdict |
ممانعت |
obstruction |
ممانعت |
interdiction |
ممانعت |
obstructions |
ممانعت |
exclusion |
ممانعت |
trade barrier |
ممانعت تجاری |
hanging prevention |
ممانعت از تعلیق |
denial measures |
اصول ممانعت |
area interdiction |
ممانعت منطقهای |
steric hindrance |
ممانعت فضایی |
area interdiction |
ممانعت در منطقه |
preventer |
ممانعت کننده |
turn a deaf ear to <idiom> |
ممانعت از شنیدن |
interference |
ممانعت غیرمجاز |
liberalizer |
رافع ممانعت |
prohibition |
تحریم ممانعت |
annoyance |
ممانعت ازردگی |
blockages |
ممانعت دریایی |
blockage |
ممانعت دریایی |
write inhibit ring |
حلقه ممانعت از نوشتن |
hindered rotation |
چرخش ممانعت شده |
rein |
ممانعت لجام زدن |
denial |
ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی |
forclosure |
سلب حق اقامه دعوی ممانعت |
mutual exclusion |
ناسازگاری دو جانبه ممانعت متقابل |
denials |
ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی |
denial measures |
تدابیر ممانعت ازنفوذ دشمن |
competition clause |
شرط ممانعت از دخول دیگران |
preventive |
عامل ممانعت جلوگیری کننده |
blankest |
ممانعت از امتیاز گیری حریف |
blank |
ممانعت از امتیاز گیری حریف |
stramline flow |
جریان موازی یابی ممانعت |
precluded |
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی |
survives |
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ |
surviving |
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ |
survive |
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ |
preclude |
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی |
survived |
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ |
clearing block |
قطعه ممانعت از بسته شدن کولاس |
precludes |
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی |
precluding |
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی |
stickers |
اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن |
sticker |
اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن |
terrain avoidance |
ممانعت خودکار هواپیما ازنزدیک شدن به زمین |
back pressure valve |
سوپاپ مخصوص ممانعت ازپس زنش مایعات در داخل لوله |
censeur |
ممانعت قدرت حاکمه یک کشور ازنشر عقاید مخالفین به هرشکلی که باشد |
interlock |
وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن |
interlocked |
وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن |
interlocking |
وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن |
interlocks |
وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن |
prevention of stripping |
ممانعت از کار وسایل اکتشافی دشمن یا اکتشاف وسایل مخابراتی و رادارخودی |
inhibitor |
کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال |
contact burst preclusion |
ضامن ضد انفجار ضربتی وسیله ممانعت از انفجار دراثر اصابت |
counterflak |
اتش خنثی کننده توپخانه پدافندهوایی ضد پدافند هوایی عملیات ممانعت از پدافندهوایی |
air interdiction |
عملیات ممانعتی هوایی ممانعت هوایی |
detention of pay |
ممانعت ازپرداخت حقوق توقیف حقوق |
obstructions |
خطای قرارگرفتن بین گوی و حریفی که به سمت گوی می دودبقصد ممانعت حریف نه گرفتن گوی هر مانع بزرگ در مسیر قایق |
obstruction |
خطای قرارگرفتن بین گوی و حریفی که به سمت گوی می دودبقصد ممانعت حریف نه گرفتن گوی هر مانع بزرگ در مسیر قایق |
trapping |
اختلاف در امواج رادار ممانعت از پخش امواج رادار |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
endorsed |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
endorse |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
evaporate |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
justify |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
justifies |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
compensated |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
evaporated |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
evaporates |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |