Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 205 (3 milliseconds)
English	Persian
fast	روزه گرفتن
fasted	روزه گرفتن
fastest	روزه گرفتن
fasts	روزه گرفتن
to observe a fast	روزه گرفتن
Other Matches
fasting	روزه
fasts	روزه
fastest	روزه
ventage	روزه
to break ones fast	روزه
daylong	یک روزه
fast	روزه
fasted	روزه
mayfly	حشرهی یک روزه
mayflies	حشرهی یک روزه
to keep a fast	روزه داشتن
the fasting month	ماه روزه
lent	ماه روزه
may fly	حشره یک روزه
triduum	عبادت سه روزه
fasting	روزه داری
the f.month	ماه روزه
quadrages imal	چهل روزه
daylily	سوسن یک روزه
eight day	هشت روزه
ephemerid	حشره یک روزه
fast day	روز روزه
faster	روزه گیر
d. after d.	همه روزه
day fly	مگس یک روزه
faster	روزه دار
daylong	همه روزه
to observe a fast	روزه داشتن
days sight draft	برات دیداری 06 روزه
one day event	مسابقه پرش یک روزه
pentad	مدت پنج روزه
quadrages ima	یاچله روزه وپرهیزنصارا
ember days	روزهای روزه ودعا
in the next few days	درهمین چند روزه
set menu	صورت غذای هر روزه
hexaemeron	شش روزه افرینش یاتاریخ ان
hexahemeron	شش روزه افرینش یاتاریخ ان
I've been here for five days.	پنج روزه که من اینجا هستم.
wear out one's welcome <idiom>	مهمان دو روزه عزیز است
three-day measles	سرخک سه روزه [سرخجه] [پزشکی]
German measles	سرخک سه روزه [سرخجه] [پزشکی]
rubella {sg}	سرخک سه روزه [سرخجه] [پزشکی]
every dog has his day <idiom> <none>	هرکسی پنج روزه نوبت اوست
simple interest	سود پول بر اساس سال 063 روزه
madison	مسابقه دوچرخه سواری استقامت 6 روزه بین 2 تیم
quadrages imal	وابسته به چله روزه وپرهیزکه درمیان نصارامعمول است
consumables	موضوعات سادهای که در اجزای هر روزه سیستم کامپیوتری لازم اند
adjustable split die	وسیله ای برای در آوردن دنده یا روزه در سطح خارجی اجسام
three-day retreat	گردهمایی سه روزه دور از مردم عمومی [برای دعا کردن، درس دینی و عبادت]
to take medical advice	دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
gripped	طرز گرفتن وسیله گرفتن
take in <idiom>	زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
grip	طرز گرفتن وسیله گرفتن
calebrate	جشن گرفتن عید گرفتن
to seal up	درز گرفتن کاغذ گرفتن
slag	کفه گرفتن تفاله گرفتن
clams	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
clam	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
gripping	طرز گرفتن وسیله گرفتن
grips	طرز گرفتن وسیله گرفتن
To tell some one his fortune .	برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
blind	گرفتن
blinded	گرفتن
blinds	گرفتن
resuming	از سر گرفتن
to take one's stand	جا گرفتن
to take fast hold of	گرفتن
to take a wife	زن گرفتن
encumbered	گرفتن
encumber	گرفتن
resumes	از سر گرفتن
encumbers	گرفتن
to shut off	را گرفتن
resumed	از سر گرفتن
resume	از سر گرفتن
withdraw	پس گرفتن
withdraws	پس گرفتن
encumbering	گرفتن
situating	جا گرفتن
retreat	پس گرفتن
abating	اب گرفتن از
detract	گرفتن
detracted	گرفتن
detracting	گرفتن
retake	پس گرفتن
detracts	گرفتن
abated	اب گرفتن از
retaken	پس گرفتن
abate	اب گرفتن از
retakes	پس گرفتن
pushing	گرفتن
situates	جا گرفتن
situate	جا گرفتن
takes	گرفتن
take	گرفتن
to take up	گرفتن
to whisk away or off	گرفتن
tong	گرفتن
unsay	پس گرفتن
retreats	پس گرفتن
to station oneself	جا گرفتن
abates	اب گرفتن از
retreating	پس گرفتن
retreated	پس گرفتن
wive	زن گرفتن
retaking	پس گرفتن
deglutinate	گرفتن
lay to heart	به دل گرفتن
obturate	گرفتن
holds	گرفتن
hold	گرفتن
raclaim	پس گرفتن
reoccupy	از سر گرفتن
catch	گرفتن
tithes	ده یک گرفتن از
to addict oneself	خو گرفتن
skims	گرفتن کف
to begin again	از سر گرفتن
skims	کف گرفتن از
infold	در بر گرفتن
tithe	ده یک گرفتن از
withdrawal	پس گرفتن
withdrawals	پس گرفتن
despumate	کف گرفتن از
devest	گرفتن
disesteem	کم گرفتن
catch on	گرفتن
false grip	گرفتن
get at	گرفتن
capturing	گرفتن
adeem	پس گرفتن
captures	گرفتن
inclasp	در بر گرفتن
capture	گرفتن
indwell	جا گرفتن
skimmed	گرفتن کف
to break in	گرفتن
resumption	از سر گرفتن
recapturing	پس گرفتن
recaptures	پس گرفتن
recaptured	پس گرفتن
recapture	پس گرفتن
to get at	گرفتن
to hunt out	گرفتن
to lay a wager	گرفتن
corks	گرفتن
cork	گرفتن
seizes	گرفتن
seized	گرفتن
to nestle oneself	جا گرفتن
seize	گرفتن
grabs	گرفتن
to draw back	پس گرفتن
to bring to a stop	را گرفتن
to put a stop to	را گرفتن
to call back	پس گرفتن
grab	گرفتن
skimmed	کف گرفتن از
overtakes	گرفتن
to catch a fly	بل گرفتن
skim	گرفتن کف
overtaken	گرفتن
grabbed	گرفتن
overtake	گرفتن
to catch on	گرفتن
skim	کف گرفتن از
grabbing	گرفتن
acclimatising	خو گرفتن
accustom	خو گرفتن
accustoming	خو گرفتن
break out	در گرفتن
accustoms	خو گرفتن
to get used to	خو گرفتن [به]
to get accustomed to	خو گرفتن [به]
acclimatises	خو گرفتن
ceasing	گرفتن
acclimatised	خو گرفتن
ceases	گرفتن
ceased	گرفتن
cease	گرفتن
flea	کک گرفتن
nails	گرفتن
nailed	گرفتن
renovates	از سر گرفتن
renovating	از سر گرفتن
wed	گرفتن
accompanied	دم گرفتن
accompanies	دم گرفتن
accompany	دم گرفتن
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
renovated	از سر گرفتن
nail	گرفتن
puddle	گل گرفتن
acquiring	گرفتن
acquires	گرفتن
acquire	گرفتن
puddles	گل گرفتن
renovate	از سر گرفتن
fleas	کک گرفتن
reclaims	پس گرفتن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com