Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
drizzly day
روزی که باران سیرمی بارد
Other Matches
parlour boarder
شاگرد شبانه روزی که نزدخانواده رئیس شبانه روزی زندگی میکند
to live en pension
شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
bard cannon theory
نظریه بارد- کنون
it occurs twice a day
روزی دوبار رخ میدهد روزی دوبار اتفاق میافتد
the streets are paved with gold
<idiom>
از در و دیوار شهر پول می بارد
For the unlucky man adversity comes from all direc.
<proverb>
براى آدم بدبخت از در و دیوار مى بارد.
rainsquall
باد و باران باران شدید
rainstorm
باد و باران باران شدید
rainstorms
باد و باران باران شدید
some time or other
یک روزی
someday
روزی
some day
یک روزی
some d.
یک روزی
some day
روزی
duily bread
روزی
daily bread
روزی
per day
روزی
once upon a time
روزی
per diem
روزی
on a given day
در روزی معین
round-the-clock
شبانه روزی
quotidian
شبانه روزی
perdiem
بقرار روزی
hostelry
شبانه روزی
hostels
شبانه روزی
hostel
شبانه روزی
semidiurnal
کشندنیم روزی
circadian
شبانه روزی
one spoonful a day
روزی یک قاشق
a few days
چند روزی
boarding schools
اموزشگاه شبانه روزی
boarding school
اموزشگاه شبانه روزی
since the outbreak of the war
از روزی که جنگ در گرفت
hand-to-mouth
محتاج گنجشک روزی
semidiurnal
جذر و مد نیم روزی
hand to mouth
محتاج گنجشک روزی
circadian rythm
ریتم شبانه روزی
boarder
شاگرد شبانه روزی
two table spoonful a day
روزی دو قاشق سوپخوری
boarders
شاگرد شبانه روزی
hosteler
مقیم شبانه روزی
de die in diem
از روزی به روز دیگر
I will be staying a few days
من میخواهم چند روزی بمانم.
it a day
روزی یک فنجان چای خوری
boarding
مهمانخانه شبانه روزی پانسیون
public school
دبیرستان شبانه روزی مدرسه عمومی
If things changer one day then …
اگر روزی ورق برگردد آنوقت ...
dies non
روزی که فعالیت اقتصادی دران انجام نگیرد
I areraged six hours a day.
روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
red letter day
<idiom>
روزی که به علت واقعهای روز تاریخی است
rushee
دانشجوی داوطلب شرکت درشبانه روزی پسرانه ودخترانه
juniorate
مدرسه شبانه روزی متوسطه محصلین دو ساله مقدماتی یسوعیون
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work!
من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
this day six months
شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
rainy
پر باران
rains
باران
pluvine
باران زا
pluvian
باران زا
pluvial
باران زا
rain proof
ضد باران
hydrometeor
باران
fine rain
باران
drizzle
نم نم باران
rain water
آب باران
rainless
بی باران
rained
باران
rainwater
اب باران
drizzling
نم نم باران
drizzles
نم نم باران
drizzled
نم نم باران
rain
باران
raining
باران
flag day
هر روزی که مردم برای امور خیریه پول خیرات می کنند ودر مقابل پرچم های کوچک دریافت می دارند
mizzle
باران ریز
rain cats and dogs
<idiom>
باران شدید
orographic rain
باران کوهزاد
rain gauge
باران سنج
much rain
باران بسیار
ombrometer
باران سنج
ombrology
مبحث باران
raintight
باران ناپذیر
much rain
باران زیاد
killdeer
مرغ باران
pash
باران شدید
rain shower
باران شدید
pluviometer
باران سنج
pluvial dendation
باران ستردگی
rainfall recorder
باران نگار
rainfall index
نمایه باران
udometer
باران سنج
rainfall gauge
باران سنج
pluviometry
باران سنجی
pluviosity
باران خیزی
pride of the morning
مه یا باران بامداد
plenty of rain
باران کافی
plenty of rain
باران فراوان
rain check
بلیط باران
to send down rain
باران فرستادن
rain laden
باران ساز
sand blast
شن باران کردن
rain gage
باران سنج
rainproof
عایق باران
rainmaking
ایجاد باران
petrel
مرغ باران
rainmaker
باران ساز
rainfall area
پهنه باران
bombards
گلوله باران
raindrops
قطره باران
raindrop
قطره باران
acid rain
باران اسیدی
drizzling
نرمه باران
sleet
برف و باران
drizzles
نرمه باران
sleeted
برف و باران
sleeting
برف و باران
sleets
برف و باران
sprinkle
پوش باران
bombardments
گلوله باران
bombarding
گلوله باران
rainstorm
طوفان باران
rainstorms
طوفان باران
bombarded
گلوله باران
bombard
گلوله باران
storm water overflow
سرریز اب باران
bombardment
گلوله باران
sprinkles
پوش باران
sprinkled
پوش باران
drizzled
نرمه باران
drizzle
نرمه باران
blood rain
باران سرخ
golden rain
آتش باران
fall out
باران رادیواکتیو
fine rain
باران ریز
shower
درشت باران
hydrometer
باران سنج
hyetometer
باران سنج
pluvimeter
باران سنج
rain ga
باران سنج
plovers
مرغ باران
plover
مرغ باران
showered
درشت باران
showers
درشت باران
catchment
باران گیر
cyclonic rain
باران چرخهای
showering
درشت باران
dotterel
مرغ باران
One day I want to have a horse of my very own.
روزی من می خواهم یک اسب داشته باشم که شخصا به من تعلق داشته باشد.
what day of the week is it?
امروز چند شنبه است امروزچه روزی است
A wolf which has been drenched by rain .
<proverb>
گرگ باران دیده .
standard rain gage
باران سنج معمولی
rainsquall
باران توام باتوفان
storm sewer
لوله فاضلاب اب باران
weather moulding
سنگی که اب باران راردمیکند
storm water retention tank
منبعهای نگهدارنده اب باران
totalizer
باران سنج دخیرهای
too much rain
باران بیش از اندازه
shoots
تیر باران کردن
missiles
موشک باران کردن
pitter-patter
چک چک باران و غیره ضربان
slug
گلوله باران کردن
shoot
تیر باران کردن
slugged
گلوله باران کردن
Not all clouds bring rain.
<proverb>
هر ابرى باران نیاورد.
missile
موشک باران کردن
pitter patter
چک چک باران و غیره ضربان
It was raining hard.
باران سختی می با رید
It was raining fast.
باران تندی می آمد
intermittent rain
بارش متناوب باران
continuous rain
بارش باران دائمی
weatherbeaten
باد و باران دیده
slugs
گلوله باران کردن
stager
گرگ باران دیده
killdee
یکجور مرغ باران
raindrop impressions
اثرهای چکه باران
raindrop imprints
اثرهای چکه باران
rainfall
ریزش باران بارنغگی
monsoon
باد و باران موسمی
typhoon
توفان همراه با باران
monsoons
باد و باران موسمی
rainproof
مانع نفوذ باران
isohyetal map
نقشه خطوط هم باران
cannonade
گلوله باران کردن
rain prints
اثرهای چکه باران
rain or shine
چه باران باشد چه آفتاب
rainstorms
باران بوام باتوفان
isoheyt
خط شاخص نقاط هم باران
nimbus
وندی به معنای باران زا
nimbuses
وندی به معنای باران زا
rainstorm
باران بوام باتوفان
rain gauge station
ایستگاه باران سنجی
typhoons
توفان همراه با باران
impluvium
حوض باران گیر
shell off
گلوله باران کردن
pluviograph
باران سنج خودکار
rain wash
فرسایش ناشی از ریزش باران
We were caught in the rain ( rainstorm) .
وسط باران گیر کردیم
rainwash
شستشوی چیزی بوسیله باران
window panes
باران با صدا به پنجره می خورد
adjustable leaping weir
سر ریز آب باران با تیغه متحرک
dripstone
سنگی که اب باران راردمیکند ابریز
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com