English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 93 (6 milliseconds)
English Persian
one spoonful a day روزی یک قاشق
Search result with all words
two table spoonful a day روزی دو قاشق سوپخوری
Other Matches
parlour boarder شاگرد شبانه روزی که نزدخانواده رئیس شبانه روزی زندگی میکند
to live en pension شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
it occurs twice a day روزی دوبار رخ میدهد روزی دوبار اتفاق میافتد
spooning قاشق
a spoon یک قاشق
spoon ful یک قاشق
spoons قاشق
spoon قاشق
spooned قاشق
dessert spoons قاشق دسرخوری
tablespoon قاشق سوپخوری
tablespoons قاشق سوپخوری
table spoonful قاشق سوپخوری
spoonfuls باندازه یک قاشق
bowl of a spoon گودی قاشق
silver spoon قاشق نقره
dessert spoons قاشق مرباخوری
I don't have a spoon. من قاشق ندارم.
spoonful باندازه یک قاشق
pouring cup قاشق ریزش
spooned با قاشق برداشتن
spoon با قاشق برداشتن
spoons با قاشق برداشتن
spooning با قاشق برداشتن
some time or other یک روزی
some d. یک روزی
duily bread روزی
per diem روزی
some day روزی
once upon a time روزی
per day روزی
daily bread روزی
someday روزی
some day یک روزی
tea spoon قاشق چای خوری
teaspoon قاشق چای خوری
plate basket سبد قاشق و چنگال
pouring cup قاشق ریخته گری
teaspoons قاشق چای خوری
table spoon قاشق سوپ خوری
split spoon قاشق نمونه برداری
semidiurnal کشندنیم روزی
a few days چند روزی
on a given day در روزی معین
round-the-clock شبانه روزی
perdiem بقرار روزی
hostels شبانه روزی
hostel شبانه روزی
circadian شبانه روزی
quotidian شبانه روزی
hostelry شبانه روزی
teaspoonsful بقدر یک قاشق چای خوری
tablespoonful بقدر یک قاشق سوپ خوری
teaspoonfuls بقدر یک قاشق چای خوری
tablespoonfuls بقدر یک قاشق سوپ خوری
teaspoonful بقدر یک قاشق چای خوری
tablespoonsful بقدر یک قاشق سوپ خوری
tea spoon قاشق چایخوری [غذا و آشپزخانه]
teaspoon قاشق چایخوری [غذا و آشپزخانه]
boarder شاگرد شبانه روزی
boarding schools اموزشگاه شبانه روزی
hand to mouth محتاج گنجشک روزی
boarding school اموزشگاه شبانه روزی
hand-to-mouth محتاج گنجشک روزی
boarders شاگرد شبانه روزی
semidiurnal جذر و مد نیم روزی
circadian rythm ریتم شبانه روزی
hosteler مقیم شبانه روزی
since the outbreak of the war از روزی که جنگ در گرفت
de die in diem از روزی به روز دیگر
teaspoons قاشق های چایخوری [غذا و آشپزخانه]
tea spoons قاشق های چایخوری [غذا و آشپزخانه]
it a day روزی یک فنجان چای خوری
drizzly day روزی که باران سیرمی بارد
I will be staying a few days من میخواهم چند روزی بمانم.
boarding مهمانخانه شبانه روزی پانسیون
If things changer one day then … اگر روزی ورق برگردد آنوقت ...
public school دبیرستان شبانه روزی مدرسه عمومی
red letter day <idiom> روزی که به علت واقعهای روز تاریخی است
I areraged six hours a day. روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
dies non روزی که فعالیت اقتصادی دران انجام نگیرد
rushee دانشجوی داوطلب شرکت درشبانه روزی پسرانه ودخترانه
juniorate مدرسه شبانه روزی متوسطه محصلین دو ساله مقدماتی یسوعیون
this day six months شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work! من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
trick or treat قاشق زنی وکاسه زنی دم درب خانههای مردم
flag day هر روزی که مردم برای امور خیریه پول خیرات می کنند ودر مقابل پرچم های کوچک دریافت می دارند
One day I want to have a horse of my very own. روزی من می خواهم یک اسب داشته باشم که شخصا به من تعلق داشته باشد.
what day of the week is it? امروز چند شنبه است امروزچه روزی است
youth hostel شبانه روزی جوانان مهمانسرای جوانان
youth hostels شبانه روزی جوانان مهمانسرای جوانان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com