English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 302 (40 milliseconds)
English Persian
daylight روز روشن روشن کردن
daylit روز روشن روشن کردن
Search result with all words
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
harder که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hardest که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
sense روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
sensed روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
senses روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
monitor برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitored برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitors برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
clear : روشن کردن
clear پیام کشف روشن کردن
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearer : روشن کردن
clearer پیام کشف روشن کردن
clearer روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest : روشن کردن
clearest پیام کشف روشن کردن
clearest روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clears : روشن کردن
clears پیام کشف روشن کردن
clears روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
power روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powered روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powering روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powers روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
upstart یکه خوردن روشن کردن
upstarts یکه خوردن روشن کردن
picture که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
pictured که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
pictures که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picturing که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
light روشن کردن
lighted روشن کردن
lightest روشن کردن
auto امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
autos امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
kernel تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
kernels تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
illuminate روشن کردن
illuminate چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate روشن کردن منطقه
illuminates روشن کردن
illuminates چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates روشن کردن منطقه
illuminating روشن کردن
illuminating چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating روشن کردن منطقه
cold روشن کردن یک کامپیوتر
cold خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder روشن کردن یک کامپیوتر
colder خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colder روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest روشن کردن یک کامپیوتر
coldest خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
coldest روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds روشن کردن یک کامپیوتر
colds خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colds روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
lighten درخشیدن روشن کردن
lightened درخشیدن روشن کردن
lightening درخشیدن روشن کردن
lightens درخشیدن روشن کردن
highlighting روشن ساختن مشخص کردن
illumine روشن کردن
illumined روشن کردن
illumines روشن کردن
illumining روشن کردن
clarifies روشن کردن
clarifies روشن کردن یا شدن
clarify روشن کردن
clarify روشن کردن یا شدن
clarifying روشن کردن
clarifying روشن کردن یا شدن
refurbish روشن و تازه کردن
refurbished روشن و تازه کردن
refurbishes روشن و تازه کردن
refurbishing روشن و تازه کردن
explicate روشن کردن فاهرکردن
explicated روشن کردن فاهرکردن
explicates روشن کردن فاهرکردن
explicating روشن کردن فاهرکردن
explain روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains روشن کردن باتوضیح روشن کردن
enlighten روشن کردن تعلیم دادن
enlightening روشن کردن تعلیم دادن
enlightens روشن کردن تعلیم دادن
ignite روشن کردن گیراندن
ignite روشن کردن
ignited روشن کردن گیراندن
ignited روشن کردن
ignites روشن کردن گیراندن
ignites روشن کردن
igniting روشن کردن گیراندن
igniting روشن کردن
Other Matches
illumination by diffusion روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
illuminati روشن ضمیران روشن فکران
half tone screen صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
vignetting سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
flare گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
flares گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
brightened روشن کردن
to clear up روشن کردن
elucidating روشن کردن
brightening روشن کردن
refresh روشن کردن
relume روشن کردن
refreshes روشن کردن
emblaze روشن کردن
refreshed روشن کردن
brighten روشن کردن
illume روشن کردن
power up روشن کردن
fire up روشن کردن
lumine روشن کردن
to switch on روشن کردن
to shed light on روشن کردن
elucidates روشن کردن
to fire up روشن کردن
elucidated روشن کردن
brightens روشن کردن
power on روشن کردن
to bring tl light روشن کردن
elucidate روشن کردن
turn on روشن کردن
To light a fire . آتش روشن کردن
owl light کمی روشن کردن
To light ( kindle) a fire. آتش روشن کردن
to kindle آتش روشن کردن
restart روشن کردن دوباره
to play with fire آتش روشن کردن
turn over <idiom> موتور را روشن کردن
to make oneself clear <idiom> منظور را روشن کردن
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
cold start دوباره روشن کردن
to bring out in relief برجسته یا روشن کردن
to make something clear چیزی را روشن کردن
to light a cigarette سیگاری را روشن کردن
illuminations روشن کردن منطقه روشنایی
illumination روشن کردن منطقه روشنایی
shine براق کردن روشن شدن
shines براق کردن روشن شدن
to turn on روشن کردن [کلید الکتریکی]
turn on بجریان انداختن روشن کردن
mezzotint نقاشی سایه روشن کردن
alighting روشن کردن اتش زدن
alighted روشن کردن اتش زدن
alight روشن کردن اتش زدن
mezzotinto نقاشی سایه روشن کردن
alights روشن کردن اتش زدن
search light illumination روشن کردن منطقه با نورافکن
enucleate روشن کردن توضیح دادن
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
illumination plan طرح روشن کردن منطقه نبرد
to put one's affairs in order [to settle one's business] تکلیف کار خود را روشن کردن
refreshed از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refreshes از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refresh از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
runs به کار انداختن روشن کردن موتور
run به کار انداختن روشن کردن موتور
illume منور کردن روشن فکر ساختن
to switch on the dipped [dimmed] headlights چراغ نور پایین [ماشین] را روشن کردن
talk out بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
illumination by reflection روشن کردن منطقه از طریق انعکاس یا شکست نور
cold boot روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
cold fault نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
shadow RAM ROM به یک قطعه RAMسریع تر در هنگام روشن کردن کامپیوتر
switches روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switched روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
formats تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
switch روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
format تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
to rev [British E] the engine موتور [ماشین] را روشن کردن [که صدا مانند زوزه بدهد]
to goose [American E] the engine موتور [ماشین] را روشن کردن [که صدا مانند زوزه بدهد]
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to jump-start someone's car کمک برای روشن کردن [خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
squawking در رهگیری هوایی یعنی روشن کردن دستگاه شناسایی دشمن و خودی و کار با ان
smoke test بررسی تصادفی برای اینکه ماشین باید در صورتی که هنگام روشن کردن دود ایجاد نشود کار کند
cloudless روشن
legible روشن
shriller روشن
in a good light روشن
shrillest روشن
furbisher روشن گر
fogless روشن
set روشن
vivid روشن
moonlit روشن
sharp cut روشن
clear-cut روشن
brightest روشن
elucidates روشن
diaphanous روشن
brighter روشن
elucidated روشن
elucidate روشن
elucidating روشن
definite روشن
bright روشن
eyebright روشن
on/off روشن
perspicuous روشن
explicit <adj.> روشن
notable <adj.> روشن
perspicuous <adj.> روشن
clears روشن
light روشن
lighted روشن
alights روشن
lightest روشن
luculent روشن
distinct <adj.> روشن
sunny روشن
eidetic روشن
nitid روشن
unequivocal روشن
unequivocally روشن
setting up روشن
transparently روشن
transparent روشن
sets روشن
clear روشن
clearer روشن
clearest روشن
lucid روشن
alighting روشن
alighted روشن
expressing روشن
on روشن
expresses روشن
clean cut روشن
clean-cut روشن
cleaners روشن
explicit روشن
clear cut روشن
litten روشن
shrill روشن
sunnier روشن
express روشن
sunniest روشن
expressed روشن
alight روشن
course light روشنایی باند فرودگاه چراغهای مخصوص روشن کردن باند فرود
liberal education اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
brightly بطور روشن
tone سایه روشن
vividly بطور روشن
tones سایه روشن
nacarat قرمز روشن
lightsome برنگ روشن
limpid روشن خالص
enlightens روشن فکرکردن
broad day light روز روشن
bright red قرمز روشن
In broad daylight. درروز روشن
inexplicable روشن نکردنی
mauve ارغوانی روشن
kindled روشن شدن
kindle روشن شدن
lightsome سبک روشن
picture روشن ساختن
clear روشن زدودن
clear-sighted روشن بین
clears روشن زدودن
illumination روشن سازی
clearest روشن زدودن
pictured روشن ساختن
picturing روشن ساختن
light and shade سایه روشن
to brighten up روشن شدن
pictures روشن ساختن
lucent روشن وشفاف
bertha درخشان روشن
clearer روشن زدودن
lightish نسبتا روشن
illuminations روشن سازی
broad minded روشن فکر
saturated colour رنگهای روشن
serene روشن صاف
pellucid بلورین روشن
light <adj.> رنگ روشن
illuminator روشن کننده
illuminative روشن کننده
clairvoyant روشن بین
illuminating روشن ساختن
clairvoyants روشن بین
illuminating روشن فکر
illuminates روشن ساختن
luminescence روشن تابی
fireball شهاب روشن
fireballs شهاب روشن
liberally با فکر روشن
jacinthe نارنجی روشن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com