English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
highlighting روشن ساختن مشخص کردن
Other Matches
illume منور کردن روشن فکر ساختن
ditinct روشن مشخص
illuminate روشن ساختن
pictures روشن ساختن
picturing روشن ساختن
illuminates روشن ساختن
pictured روشن ساختن
picture روشن ساختن
illuminating روشن ساختن
illustrate بامثال روشن ساختن
illustrates بامثال روشن ساختن
illustrating بامثال روشن ساختن
illumination by diffusion روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
illuminate چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylit روز روشن روشن کردن
daylight روز روشن روشن کردن
locating تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locate تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
scareup فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
root of title منشاء سمت در CL فروشنده اراضی بایدترتیب ایادی را ضمن 03سال گذشته در موقع معامله روشن و منشاء سمت مالکیت خود را مشخص کند
explained روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining روشن کردن باتوضیح روشن کردن
algorithm قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
algorithms قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
harder که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hardest که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
illuminati روشن ضمیران روشن فکران
justifications مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
justification مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
set up مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
banding روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن
arm 1-فراهم کردن وسیله یا ماشین یا تابع برای عمل یا ورودی ها 2-مشخص کردن خط وط وقفه فعال
to clear up روشن کردن
ignite روشن کردن
fire up روشن کردن
refreshes روشن کردن
illumines روشن کردن
clears : روشن کردن
illumined روشن کردن
clarifies روشن کردن
turn on روشن کردن
to fire up روشن کردن
illumining روشن کردن
lumine روشن کردن
elucidated روشن کردن
clearest : روشن کردن
refreshed روشن کردن
clear : روشن کردن
ignites روشن کردن
ignited روشن کردن
to bring tl light روشن کردن
to switch on روشن کردن
elucidate روشن کردن
igniting روشن کردن
relume روشن کردن
brightening روشن کردن
illume روشن کردن
power up روشن کردن
power on روشن کردن
brightens روشن کردن
illuminates روشن کردن
illuminating روشن کردن
clarify روشن کردن
clearer : روشن کردن
clarifying روشن کردن
illuminate روشن کردن
to shed light on روشن کردن
refresh روشن کردن
emblaze روشن کردن
elucidating روشن کردن
elucidates روشن کردن
illumine روشن کردن
lighted روشن کردن
lightest روشن کردن
brighten روشن کردن
light روشن کردن
brightened روشن کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
specify مشخص کردن
defines مشخص کردن
defined مشخص کردن
individuate مشخص کردن
definitions مشخص کردن
delineate مشخص کردن
to create an image for oneself as somebody مشخص کردن
delineated مشخص کردن
definition مشخص کردن
delineates مشخص کردن
delineating مشخص کردن
specifying مشخص کردن
specifies مشخص کردن
identifying مشخص کردن
denotes مشخص کردن
denoted مشخص کردن
lay down مشخص کردن
denote مشخص کردن
defining مشخص کردن
identifies مشخص کردن
earmarking مشخص کردن
define مشخص کردن
identify مشخص کردن
identified مشخص کردن
lightened درخشیدن روشن کردن
To light ( kindle) a fire. آتش روشن کردن
lightening درخشیدن روشن کردن
lighten درخشیدن روشن کردن
colds روشن کردن یک کامپیوتر
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
illuminate روشن کردن منطقه
to make something clear چیزی را روشن کردن
illuminates روشن کردن منطقه
ignited روشن کردن گیراندن
to make oneself clear <idiom> منظور را روشن کردن
turn over <idiom> موتور را روشن کردن
colder روشن کردن یک کامپیوتر
clarifies روشن کردن یا شدن
cold روشن کردن یک کامپیوتر
owl light کمی روشن کردن
cold start دوباره روشن کردن
ignite روشن کردن گیراندن
explicate روشن کردن فاهرکردن
to bring out in relief برجسته یا روشن کردن
explicated روشن کردن فاهرکردن
to kindle آتش روشن کردن
to play with fire آتش روشن کردن
explicates روشن کردن فاهرکردن
explicating روشن کردن فاهرکردن
lightens درخشیدن روشن کردن
coldest روشن کردن یک کامپیوتر
refurbished روشن و تازه کردن
refurbishes روشن و تازه کردن
clarify روشن کردن یا شدن
refurbish روشن و تازه کردن
refurbishing روشن و تازه کردن
clarifying روشن کردن یا شدن
restart روشن کردن دوباره
to light a cigarette سیگاری را روشن کردن
To light a fire . آتش روشن کردن
igniting روشن کردن گیراندن
ignites روشن کردن گیراندن
illuminating روشن کردن منطقه
criss-crossed با ضربدر مشخص کردن
typified بانمونه مشخص کردن
mean مشخص کردن چیزی
criss-crosses با ضربدر مشخص کردن
meaner مشخص کردن چیزی
criss-cross با ضربدر مشخص کردن
typifies بانمونه مشخص کردن
call one's shot مشخص کردن هدف
typify بانمونه مشخص کردن
typifying بانمونه مشخص کردن
meanest مشخص کردن چیزی
criss-crossing با ضربدر مشخص کردن
frequency designation مشخص کردن فرکانس
clearer روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clears روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
specifies مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifying مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specify مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
half tone screen صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
alighting روشن کردن اتش زدن
clears پیام کشف روشن کردن
clearer پیام کشف روشن کردن
shine براق کردن روشن شدن
turn on بجریان انداختن روشن کردن
shines براق کردن روشن شدن
alight روشن کردن اتش زدن
alighted روشن کردن اتش زدن
upstarts یکه خوردن روشن کردن
enucleate روشن کردن توضیح دادن
enlightening روشن کردن تعلیم دادن
search light illumination روشن کردن منطقه با نورافکن
mezzotint نقاشی سایه روشن کردن
clear پیام کشف روشن کردن
illumination روشن کردن منطقه روشنایی
enlighten روشن کردن تعلیم دادن
enlightens روشن کردن تعلیم دادن
mezzotinto نقاشی سایه روشن کردن
alights روشن کردن اتش زدن
upstart یکه خوردن روشن کردن
clearest پیام کشف روشن کردن
to turn on روشن کردن [کلید الکتریکی]
illuminations روشن کردن منطقه روشنایی
cells جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cell جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
margin مشخص کردن اندازه و حاشیه
costing مشخص کردن هزینه عملیات
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com