English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
English Persian
refurbish روشن و تازه کردن
refurbished روشن و تازه کردن
refurbishes روشن و تازه کردن
refurbishing روشن و تازه کردن
Other Matches
illumination by diffusion روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
illuminating چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylight روز روشن روشن کردن
daylit روز روشن روشن کردن
explained روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains روشن کردن باتوضیح روشن کردن
enactory دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new blood <idiom> جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
new coined تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed تازه داماد تازه عروس
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
fresh تازه کردن
refreshes تازه کردن
freshest تازه کردن
refresh تازه کردن
freshen تازه کردن
freshens تازه کردن
fresh- تازه کردن
freshening تازه کردن
freshened تازه کردن
refreshed تازه کردن
hardest که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
harder که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
illuminati روشن ضمیران روشن فکران
refreshed تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refresh تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refreshes تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
reman دارای نفرات تازه کردن مردانگی کردن
repave تازه سنگفرش کردن
initiate تازه وارد کردن
resurface روکش تازه کردن
resurfaced روکش تازه کردن
resurfaces روکش تازه کردن
refinish روکاری تازه کردن
initiated تازه وارد کردن
To catch ones breath . نفس تازه کردن
initiating تازه وارد کردن
initiates تازه وارد کردن
redecorated تزئینات تازه کردن
redecorating تزئینات تازه کردن
redecorate تزئینات تازه کردن
to take breath نفس تازه کردن
redecorates تزئینات تازه کردن
hobbledehoy کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
refresh روشن کردن
illuminating روشن کردن
elucidate روشن کردن
to switch on روشن کردن
elucidated روشن کردن
clears : روشن کردن
illumine روشن کردن
turn on روشن کردن
elucidating روشن کردن
elucidates روشن کردن
illumining روشن کردن
ignites روشن کردن
illumines روشن کردن
illumined روشن کردن
to bring tl light روشن کردن
to shed light on روشن کردن
power up روشن کردن
refreshes روشن کردن
illuminate روشن کردن
clear : روشن کردن
igniting روشن کردن
fire up روشن کردن
illuminates روشن کردن
illume روشن کردن
power on روشن کردن
refreshed روشن کردن
lumine روشن کردن
to fire up روشن کردن
brighten روشن کردن
clearer : روشن کردن
lighted روشن کردن
to clear up روشن کردن
brightening روشن کردن
ignited روشن کردن
brightens روشن کردن
ignite روشن کردن
clarify روشن کردن
clearest : روشن کردن
clarifying روشن کردن
brightened روشن کردن
lightest روشن کردن
light روشن کردن
emblaze روشن کردن
relume روشن کردن
clarifies روشن کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
respiring امید تازه پیدا کردن
hit the spot <idiom> نیروی تازه وارد کردن
To opev someones wound. داغ کسی را تازه کردن
scratch the surface <idiom> تازه شروع به کار کردن
interpolating باعبارت تازه تحریف کردن
interpolate باعبارت تازه تحریف کردن
interpolated باعبارت تازه تحریف کردن
respired امید تازه پیدا کردن
interpolates باعبارت تازه تحریف کردن
reengine دارای موتور تازه کردن
respire امید تازه پیدا کردن
respires امید تازه پیدا کردن
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
to light a cigarette سیگاری را روشن کردن
clarify روشن کردن یا شدن
explicates روشن کردن فاهرکردن
ignite روشن کردن گیراندن
To light ( kindle) a fire. آتش روشن کردن
explicated روشن کردن فاهرکردن
to play with fire آتش روشن کردن
ignited روشن کردن گیراندن
clarifying روشن کردن یا شدن
owl light کمی روشن کردن
colder روشن کردن یک کامپیوتر
lighten درخشیدن روشن کردن
illuminate روشن کردن منطقه
to kindle آتش روشن کردن
to make oneself clear <idiom> منظور را روشن کردن
lightened درخشیدن روشن کردن
lightening درخشیدن روشن کردن
explicate روشن کردن فاهرکردن
clarifies روشن کردن یا شدن
coldest روشن کردن یک کامپیوتر
lightens درخشیدن روشن کردن
to bring out in relief برجسته یا روشن کردن
igniting روشن کردن گیراندن
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
cold روشن کردن یک کامپیوتر
ignites روشن کردن گیراندن
colds روشن کردن یک کامپیوتر
illuminating روشن کردن منطقه
cold start دوباره روشن کردن
To light a fire . آتش روشن کردن
illuminates روشن کردن منطقه
explicating روشن کردن فاهرکردن
restart روشن کردن دوباره
to make something clear چیزی را روشن کردن
turn over <idiom> موتور را روشن کردن
clearer روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clears روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
refreshed نیروی تازه دادن تقویت کردن
to move in بخانه تازه اسباب کشی کردن
refresh نیروی تازه دادن تقویت کردن
move in به خانه تازه اسباب کشی کردن
refreshes نیروی تازه دادن تقویت کردن
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
half tone screen صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
enlightens روشن کردن تعلیم دادن
shine براق کردن روشن شدن
mezzotinto نقاشی سایه روشن کردن
enlighten روشن کردن تعلیم دادن
mezzotint نقاشی سایه روشن کردن
clearer پیام کشف روشن کردن
shines براق کردن روشن شدن
illumination روشن کردن منطقه روشنایی
search light illumination روشن کردن منطقه با نورافکن
alighting روشن کردن اتش زدن
enucleate روشن کردن توضیح دادن
highlighting روشن ساختن مشخص کردن
clears پیام کشف روشن کردن
alights روشن کردن اتش زدن
enlightening روشن کردن تعلیم دادن
illuminations روشن کردن منطقه روشنایی
upstart یکه خوردن روشن کردن
alighted روشن کردن اتش زدن
turn on بجریان انداختن روشن کردن
upstarts یکه خوردن روشن کردن
to turn on روشن کردن [کلید الکتریکی]
clear پیام کشف روشن کردن
alight روشن کردن اتش زدن
clearest پیام کشف روشن کردن
reincarnate تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
to reseat a theatre صندلیهای تازه برای تماشاخانهای فراهم کردن
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
illumination plan طرح روشن کردن منطقه نبرد
to put one's affairs in order [to settle one's business] تکلیف کار خود را روشن کردن
refreshed از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refresh از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
runs به کار انداختن روشن کردن موتور
run به کار انداختن روشن کردن موتور
illume منور کردن روشن فکر ساختن
refreshes از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
proselyte عضو تازه حزب بدین تازهای وارد کردن
to refresh [jog] your memory خاطره خود را تازه کردن [ که دوباره یادشان بیاید]
converting معکوس کردن تازه کردن
convert معکوس کردن تازه کردن
converted معکوس کردن تازه کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com