Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 343 (37 milliseconds)
English
Persian
light
روشن کردن
lighted
روشن کردن
lightest
روشن کردن
illuminate
روشن کردن
illuminates
روشن کردن
illuminating
روشن کردن
illumine
روشن کردن
illumined
روشن کردن
illumines
روشن کردن
illumining
روشن کردن
clarifies
روشن کردن
clarify
روشن کردن
clarifying
روشن کردن
ignite
روشن کردن
ignited
روشن کردن
ignites
روشن کردن
igniting
روشن کردن
brighten
روشن کردن
brightened
روشن کردن
brightening
روشن کردن
brightens
روشن کردن
elucidate
روشن کردن
elucidated
روشن کردن
elucidates
روشن کردن
elucidating
روشن کردن
refresh
روشن کردن
refreshed
روشن کردن
refreshes
روشن کردن
emblaze
روشن کردن
fire up
روشن کردن
illume
روشن کردن
lumine
روشن کردن
power on
روشن کردن
power up
روشن کردن
relume
روشن کردن
to bring tl light
روشن کردن
to clear up
روشن کردن
to fire up
روشن کردن
to shed light on
روشن کردن
to switch on
روشن کردن
turn on
روشن کردن
to start
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
to turn on
روشن کردن
[کلید الکتریکی]
Search result with all words
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
harder
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hardest
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
sense
روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
sensed
روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
senses
روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
monitor
برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitored
برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitors
برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
clear
: روشن کردن
clear
پیام کشف روشن کردن
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearer
: روشن کردن
clearer
پیام کشف روشن کردن
clearer
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest
: روشن کردن
clearest
پیام کشف روشن کردن
clearest
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clears
: روشن کردن
clears
پیام کشف روشن کردن
clears
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
power
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powered
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powering
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powers
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
upstart
یکه خوردن روشن کردن
upstarts
یکه خوردن روشن کردن
picture
که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
pictured
که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
pictures
که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picturing
که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
auto
امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
autos
امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
daylight
روز روشن روشن کردن
kernel
تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
kernels
تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
illuminate
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate
روشن کردن منطقه
illuminates
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates
روشن کردن منطقه
illuminating
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating
روشن کردن منطقه
cold
روشن کردن یک کامپیوتر
cold
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder
روشن کردن یک کامپیوتر
colder
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colder
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest
روشن کردن یک کامپیوتر
coldest
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
coldest
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds
روشن کردن یک کامپیوتر
colds
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colds
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
lighten
درخشیدن روشن کردن
lightened
درخشیدن روشن کردن
lightening
درخشیدن روشن کردن
lightens
درخشیدن روشن کردن
highlighting
روشن ساختن مشخص کردن
clarifies
روشن کردن یا شدن
clarify
روشن کردن یا شدن
clarifying
روشن کردن یا شدن
refurbish
روشن و تازه کردن
refurbished
روشن و تازه کردن
refurbishes
روشن و تازه کردن
refurbishing
روشن و تازه کردن
explicate
روشن کردن فاهرکردن
explicated
روشن کردن فاهرکردن
explicates
روشن کردن فاهرکردن
explicating
روشن کردن فاهرکردن
explain
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
enlighten
روشن کردن تعلیم دادن
enlightening
روشن کردن تعلیم دادن
enlightens
روشن کردن تعلیم دادن
ignite
روشن کردن گیراندن
ignited
روشن کردن گیراندن
ignites
روشن کردن گیراندن
igniting
روشن کردن گیراندن
alight
روشن کردن اتش زدن
alighted
روشن کردن اتش زدن
alighting
روشن کردن اتش زدن
alights
روشن کردن اتش زدن
run
به کار انداختن روشن کردن موتور
runs
به کار انداختن روشن کردن موتور
switch
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switched
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switches
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
squawking
در رهگیری هوایی یعنی روشن کردن دستگاه شناسایی دشمن و خودی و کار با ان
wand
دستگاه ورودی خواندن برچسبهای رمزی شمش نوری به وسیله حس کردن الگوهای نوری فضاهای تیره و روشن
wands
دستگاه ورودی خواندن برچسبهای رمزی شمش نوری به وسیله حس کردن الگوهای نوری فضاهای تیره و روشن
format
تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
formats
تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
refresh
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refreshed
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
Other Matches
illumination by diffusion
روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
daylit
روز روشن روشن کردن
illuminati
روشن ضمیران روشن فکران
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
owl light
کمی روشن کردن
To light ( kindle) a fire.
آتش روشن کردن
restart
روشن کردن دوباره
cold start
دوباره روشن کردن
to bring out in relief
برجسته یا روشن کردن
to start a car
[to crank a car]
[American English]
ماشینی را روشن کردن
turn over
<idiom>
موتور را روشن کردن
to make oneself clear
<idiom>
منظور را روشن کردن
to play with fire
آتش روشن کردن
to light a cigarette
سیگاری را روشن کردن
To light a fire .
آتش روشن کردن
to kindle
آتش روشن کردن
to make something clear
چیزی را روشن کردن
turn on
<idiom>
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
half tone screen
صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
turn on
بجریان انداختن روشن کردن
search light illumination
روشن کردن منطقه با نورافکن
enucleate
روشن کردن توضیح دادن
mezzotinto
نقاشی سایه روشن کردن
shines
براق کردن روشن شدن
illuminations
روشن کردن منطقه روشنایی
shine
براق کردن روشن شدن
illumination
روشن کردن منطقه روشنایی
mezzotint
نقاشی سایه روشن کردن
refreshes
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
illume
منور کردن روشن فکر ساختن
to kick-start a motorcycle
موتورسیکلتی را با پا هندل زدن
[روشن کردن]
to put one's affairs in order
[to settle one's business]
تکلیف کار خود را روشن کردن
illumination plan
طرح روشن کردن منطقه نبرد
talk out
بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
to switch on the dipped
[dimmed]
headlights
چراغ نور پایین
[ماشین]
را روشن کردن
vignetting
سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
cold fault
نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
cold boot
روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
shadow RAM
ROM به یک قطعه RAMسریع تر در هنگام روشن کردن کامپیوتر
illumination by reflection
روشن کردن منطقه از طریق انعکاس یا شکست نور
to goose
[American E]
the engine
موتور
[ماشین]
را روشن کردن
[که صدا مانند زوزه بدهد]
to rev
[British E]
the engine
موتور
[ماشین]
را روشن کردن
[که صدا مانند زوزه بدهد]
to jump-start someone's car
کمک برای روشن کردن
[خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
flares
گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
flare
گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
smoke test
بررسی تصادفی برای اینکه ماشین باید در صورتی که هنگام روشن کردن دود ایجاد نشود کار کند
course light
روشنایی باند فرودگاه چراغهای مخصوص روشن کردن باند فرود
liberal education
اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
to jump-start an engine
موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
chain-smokes
سیگار را با سیگار قبلی روشن کردن
chain-smoked
سیگار را با سیگار قبلی روشن کردن
chain-smoking
سیگار را با سیگار قبلی روشن کردن
chain-smoke
سیگار را با سیگار قبلی روشن کردن
touches
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
prima facie evidence
مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
elucidates
روشن
diaphanous
روشن
elucidated
روشن
shrillest
روشن
shriller
روشن
elucidating
روشن
fogless
روشن
in a good light
روشن
eyebright
روشن
vivid
روشن
furbisher
روشن گر
brightest
روشن
brighter
روشن
moonlit
روشن
definite
روشن
elucidate
روشن
bright
روشن
clear-cut
روشن
sharp cut
روشن
legible
روشن
cloudless
روشن
eidetic
روشن
transparent
روشن
alights
روشن
transparently
روشن
setting up
روشن
alighting
روشن
alighted
روشن
lighted
روشن
clearer
روشن
lightest
روشن
perspicuous
روشن
luculent
روشن
sets
روشن
clears
روشن
lucid
روشن
set
روشن
distinct
<adj.>
روشن
explicit
<adj.>
روشن
notable
<adj.>
روشن
clearest
روشن
perspicuous
<adj.>
روشن
shrill
روشن
nitid
روشن
clear
روشن
express
روشن
expressed
روشن
cleaners
روشن
explicit
روشن
clear cut
روشن
on
روشن
light
روشن
litten
روشن
unequivocal
روشن
on/off
روشن
clean-cut
روشن
sunnier
روشن
sunniest
روشن
alight
روشن
expresses
روشن
expressing
روشن
sunny
روشن
unequivocally
روشن
clean cut
روشن
In broad daylight.
درروز روشن
enlightens
روشن فکرکردن
pale varnish
لاک روشن
clear
روشن زدودن
broad minded
روشن فکر
brightly
بطور روشن
broad day light
روز روشن
bright red
قرمز روشن
vividly
بطور روشن
nacarat
قرمز روشن
limpid
روشن خالص
mauve
ارغوانی روشن
inexplicable
روشن نکردنی
clearer
روشن زدودن
lucent
روشن وشفاف
pictures
روشن ساختن
to brighten up
روشن شدن
lightish
نسبتا روشن
picture
روشن ساختن
lightsome
سبک روشن
lightsome
برنگ روشن
tones
سایه روشن
tone
سایه روشن
picturing
روشن ساختن
light and shade
سایه روشن
illumination
روشن سازی
bertha
درخشان روشن
clearest
روشن زدودن
clears
روشن زدودن
clear-sighted
روشن بین
pictured
روشن ساختن
illuminations
روشن سازی
pellucid
بلورین روشن
light
<adj.>
رنگ روشن
illuminator
روشن کننده
illuminative
روشن کننده
clairvoyant
روشن بین
Paleblue
<adj.>
<noun>
آبی روشن
illuminating
روشن ساختن
clairvoyants
روشن بین
illuminating
روشن فکر
illuminates
روشن ساختن
serene
روشن صاف
luminescence
روشن تابی
fireball
شهاب روشن
saturated colour
رنگهای روشن
liberally
با فکر روشن
second sight
روشن بینی
jacinthe
نارنجی روشن
transpicuous
روشن اشکار
transparent color
رنگ روشن
traffic signal
نشانه روشن
clear varnish
لاک روشن
clear sightedness
روشن بینی
clear sighted
روشن بین
fireballs
شهاب روشن
illuminates
روشن فکر
illuminate
روشن ساختن
phanerogamous
روشن زاد
phanerogamic
روشن زاد
pervious
روشن بین
perspicuously
بطور روشن
perspicuity
روشن بینی
burn in
ازمایش روشن
penumbra
سایه روشن
paris blue
جوهرابی روشن
enlighten
روشن فکرکردن
unambiguous
واضح روشن
enlightening
روشن فکرکردن
pick wickian
روشن بین
half tone
سایه روشن
picturesquely
بطور روشن
illuminate
روشن فکر
twilight
تاریک روشن
twilight
تاریک و روشن
twilight
صبح روشن
irradiative
روشن سازنده
keen sighted
روشن بین
illuminant
روشن کننده
yin yang
تیره و روشن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com