English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
English Persian
enucleate روشن کردن توضیح دادن
Other Matches
enucleation توضیح روشن سازی
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
illustratively چنانکه روشن سازدیا توضیح دهد
explicates تاویل کردن توضیح دادن
clarify واضح کردن توضیح دادن
explicating تاویل کردن توضیح دادن
explicate تاویل کردن توضیح دادن
clarifying واضح کردن توضیح دادن
explicated تاویل کردن توضیح دادن
clarifies واضح کردن توضیح دادن
clear up <idiom> حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
statement بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
statements بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
prima facie evidence مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
enlightening روشن کردن تعلیم دادن
enlighten روشن کردن تعلیم دادن
enlightens روشن کردن تعلیم دادن
stating توضیح دادن
get across <idiom> توضیح دادن
explaining توضیح دادن
state- توضیح دادن
clearer توضیح دادن
illustrating توضیح دادن
account for توضیح دادن
explian توضیح دادن
explains توضیح دادن
state توضیح دادن
to offer an explanation توضیح دادن
point out <idiom> توضیح دادن
clearest توضیح دادن
illustrates توضیح دادن
stated توضیح دادن
clears توضیح دادن
states توضیح دادن
explained توضیح دادن
explain توضیح دادن
illustrate توضیح دادن
clear توضیح دادن
illumination by diffusion روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
elucidate توضیح دادن شفاف
spell out <idiom> واضح توضیح دادن
elucidates توضیح دادن شفاف
puts ارائه یا توضیح دادن
illustrating شرح و توضیح دادن
illustrate شرح و توضیح دادن
putting ارائه یا توضیح دادن
elucidated توضیح دادن شفاف
to give an account of گزارش و توضیح دادن
put across <idiom> به واضحی توضیح دادن
elucidating توضیح دادن شفاف
illustrates شرح و توضیح دادن
put ارائه یا توضیح دادن
To explain something in detail . چیزی را بطور مفصل ومشروح توضیح دادن
illuminate چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
daylit روز روشن روشن کردن
daylight روز روشن روشن کردن
high light تشکیل نکته روشن یاجالب دادن
explained روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining روشن کردن باتوضیح روشن کردن
azerty keyboard روشن قرار دادن کلیدها روی صفحه کلید که خط اول AZERTY آغاز میشود
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hardest که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
harder که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
illuminati روشن ضمیران روشن فکران
lightest روشن کردن
turn on روشن کردن
clearest : روشن کردن
illuminate روشن کردن
clears : روشن کردن
to fire up روشن کردن
clear : روشن کردن
ignite روشن کردن
brightens روشن کردن
illumines روشن کردن
elucidated روشن کردن
illume روشن کردن
lighted روشن کردن
igniting روشن کردن
to bring tl light روشن کردن
light روشن کردن
elucidate روشن کردن
to shed light on روشن کردن
illumined روشن کردن
elucidates روشن کردن
illumine روشن کردن
refresh روشن کردن
power on روشن کردن
clarifies روشن کردن
power up روشن کردن
lumine روشن کردن
ignites روشن کردن
relume روشن کردن
clarify روشن کردن
clearer : روشن کردن
ignited روشن کردن
clarifying روشن کردن
refreshes روشن کردن
illumining روشن کردن
refreshed روشن کردن
fire up روشن کردن
brighten روشن کردن
illuminates روشن کردن
brightened روشن کردن
to clear up روشن کردن
emblaze روشن کردن
brightening روشن کردن
to switch on روشن کردن
elucidating روشن کردن
illuminating روشن کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to light a cigarette سیگاری را روشن کردن
clarifying روشن کردن یا شدن
explicates روشن کردن فاهرکردن
refurbished روشن و تازه کردن
restart روشن کردن دوباره
to play with fire آتش روشن کردن
igniting روشن کردن گیراندن
clarify روشن کردن یا شدن
To light ( kindle) a fire. آتش روشن کردن
to make oneself clear <idiom> منظور را روشن کردن
lightened درخشیدن روشن کردن
clarifies روشن کردن یا شدن
turn over <idiom> موتور را روشن کردن
ignite روشن کردن گیراندن
to kindle آتش روشن کردن
To light a fire . آتش روشن کردن
refurbishes روشن و تازه کردن
refurbish روشن و تازه کردن
refurbishing روشن و تازه کردن
cold start دوباره روشن کردن
to bring out in relief برجسته یا روشن کردن
explicating روشن کردن فاهرکردن
illuminating روشن کردن منطقه
ignited روشن کردن گیراندن
colder روشن کردن یک کامپیوتر
ignites روشن کردن گیراندن
colds روشن کردن یک کامپیوتر
lightening درخشیدن روشن کردن
illuminates روشن کردن منطقه
coldest روشن کردن یک کامپیوتر
owl light کمی روشن کردن
cold روشن کردن یک کامپیوتر
lightens درخشیدن روشن کردن
illuminate روشن کردن منطقه
to make something clear چیزی را روشن کردن
explicate روشن کردن فاهرکردن
explicated روشن کردن فاهرکردن
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
lighten درخشیدن روشن کردن
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearer روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clears روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
half tone screen صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
clearest پیام کشف روشن کردن
upstart یکه خوردن روشن کردن
alight روشن کردن اتش زدن
mezzotint نقاشی سایه روشن کردن
clears پیام کشف روشن کردن
upstarts یکه خوردن روشن کردن
to turn on روشن کردن [کلید الکتریکی]
shine براق کردن روشن شدن
shines براق کردن روشن شدن
clear پیام کشف روشن کردن
illumination روشن کردن منطقه روشنایی
turn on بجریان انداختن روشن کردن
highlighting روشن ساختن مشخص کردن
alighted روشن کردن اتش زدن
mezzotinto نقاشی سایه روشن کردن
alights روشن کردن اتش زدن
alighting روشن کردن اتش زدن
clearer پیام کشف روشن کردن
search light illumination روشن کردن منطقه با نورافکن
illuminations روشن کردن منطقه روشنایی
run به کار انداختن روشن کردن موتور
illume منور کردن روشن فکر ساختن
to put one's affairs in order [to settle one's business] تکلیف کار خود را روشن کردن
refreshed از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refresh از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
illumination plan طرح روشن کردن منطقه نبرد
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
runs به کار انداختن روشن کردن موتور
refreshes از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
powered روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
talk out بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
to switch on the dipped [dimmed] headlights چراغ نور پایین [ماشین] را روشن کردن
powering روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
power روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powers روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
vignetting سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
illumination by reflection روشن کردن منطقه از طریق انعکاس یا شکست نور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com