English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (32 milliseconds)
English Persian
ignite روشن کردن گیراندن
ignited روشن کردن گیراندن
ignites روشن کردن گیراندن
igniting روشن کردن گیراندن
Other Matches
illumination by diffusion روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
illuminate چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylight روز روشن روشن کردن
daylit روز روشن روشن کردن
explaining روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains روشن کردن باتوضیح روشن کردن
hardest که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
harder که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
illuminati روشن ضمیران روشن فکران
illumining روشن کردن
illuminating روشن کردن
to shed light on روشن کردن
illume روشن کردن
clarifies روشن کردن
clearer : روشن کردن
to fire up روشن کردن
clarify روشن کردن
illuminate روشن کردن
emblaze روشن کردن
power up روشن کردن
power on روشن کردن
relume روشن کردن
clear : روشن کردن
refreshes روشن کردن
illumined روشن کردن
illumine روشن کردن
brightens روشن کردن
to switch on روشن کردن
brightening روشن کردن
brightened روشن کردن
to clear up روشن کردن
refresh روشن کردن
illuminates روشن کردن
brighten روشن کردن
refreshed روشن کردن
illumines روشن کردن
clarifying روشن کردن
elucidate روشن کردن
turn on روشن کردن
ignited روشن کردن
lumine روشن کردن
light روشن کردن
lightest روشن کردن
elucidates روشن کردن
ignite روشن کردن
elucidated روشن کردن
lighted روشن کردن
fire up روشن کردن
ignites روشن کردن
igniting روشن کردن
to bring tl light روشن کردن
elucidating روشن کردن
clearest : روشن کردن
clears : روشن کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
To light ( kindle) a fire. آتش روشن کردن
refurbished روشن و تازه کردن
refurbishes روشن و تازه کردن
explicate روشن کردن فاهرکردن
cold start دوباره روشن کردن
colds روشن کردن یک کامپیوتر
to light a cigarette سیگاری را روشن کردن
owl light کمی روشن کردن
explicating روشن کردن فاهرکردن
lighten درخشیدن روشن کردن
explicated روشن کردن فاهرکردن
refurbishing روشن و تازه کردن
to bring out in relief برجسته یا روشن کردن
explicates روشن کردن فاهرکردن
lightens درخشیدن روشن کردن
lightening درخشیدن روشن کردن
lightened درخشیدن روشن کردن
refurbish روشن و تازه کردن
clarify روشن کردن یا شدن
illuminates روشن کردن منطقه
clarifies روشن کردن یا شدن
cold روشن کردن یک کامپیوتر
illuminating روشن کردن منطقه
coldest روشن کردن یک کامپیوتر
to kindle آتش روشن کردن
to play with fire آتش روشن کردن
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
To light a fire . آتش روشن کردن
illuminate روشن کردن منطقه
colder روشن کردن یک کامپیوتر
turn over <idiom> موتور را روشن کردن
to make oneself clear <idiom> منظور را روشن کردن
to make something clear چیزی را روشن کردن
restart روشن کردن دوباره
clarifying روشن کردن یا شدن
clearer روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clears روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
half tone screen صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
alight روشن کردن اتش زدن
alighted روشن کردن اتش زدن
turn on بجریان انداختن روشن کردن
alighting روشن کردن اتش زدن
alights روشن کردن اتش زدن
upstart یکه خوردن روشن کردن
upstarts یکه خوردن روشن کردن
search light illumination روشن کردن منطقه با نورافکن
to turn on روشن کردن [کلید الکتریکی]
clears پیام کشف روشن کردن
enlightens روشن کردن تعلیم دادن
enlighten روشن کردن تعلیم دادن
clearer پیام کشف روشن کردن
clear پیام کشف روشن کردن
highlighting روشن ساختن مشخص کردن
enucleate روشن کردن توضیح دادن
mezzotinto نقاشی سایه روشن کردن
clearest پیام کشف روشن کردن
shines براق کردن روشن شدن
illuminations روشن کردن منطقه روشنایی
shine براق کردن روشن شدن
enlightening روشن کردن تعلیم دادن
illumination روشن کردن منطقه روشنایی
mezzotint نقاشی سایه روشن کردن
run به کار انداختن روشن کردن موتور
runs به کار انداختن روشن کردن موتور
refreshed از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refreshes از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refresh از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
illume منور کردن روشن فکر ساختن
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
to put one's affairs in order [to settle one's business] تکلیف کار خود را روشن کردن
illumination plan طرح روشن کردن منطقه نبرد
powers روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powering روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powered روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
power روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
talk out بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
to switch on the dipped [dimmed] headlights چراغ نور پایین [ماشین] را روشن کردن
vignetting سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
cold fault نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
cold boot روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
format تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
shadow RAM ROM به یک قطعه RAMسریع تر در هنگام روشن کردن کامپیوتر
illumination by reflection روشن کردن منطقه از طریق انعکاس یا شکست نور
switched روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
cold خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colder خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
coldest خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colds روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
switch روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
coldest روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
switches روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
formats تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
colder روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
to goose [American E] the engine موتور [ماشین] را روشن کردن [که صدا مانند زوزه بدهد]
to rev [British E] the engine موتور [ماشین] را روشن کردن [که صدا مانند زوزه بدهد]
sensed روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
sense روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
autos امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
auto امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
senses روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
squawking در رهگیری هوایی یعنی روشن کردن دستگاه شناسایی دشمن و خودی و کار با ان
to jump-start someone's car کمک برای روشن کردن [خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
pictured که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
pictures که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picture که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picturing که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
flares گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
flare گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
monitor برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitors برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitored برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
kernel تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
kernels تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
smoke test بررسی تصادفی برای اینکه ماشین باید در صورتی که هنگام روشن کردن دود ایجاد نشود کار کند
course light روشنایی باند فرودگاه چراغهای مخصوص روشن کردن باند فرود
liberal education اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
to jump-start an engine موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
wands دستگاه ورودی خواندن برچسبهای رمزی شمش نوری به وسیله حس کردن الگوهای نوری فضاهای تیره و روشن
wand دستگاه ورودی خواندن برچسبهای رمزی شمش نوری به وسیله حس کردن الگوهای نوری فضاهای تیره و روشن
chain-smokes سیگار را با سیگار قبلی روشن کردن
chain-smoked سیگار را با سیگار قبلی روشن کردن
chain-smoking سیگار را با سیگار قبلی روشن کردن
chain-smoke سیگار را با سیگار قبلی روشن کردن
touches وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
prima facie evidence مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
elucidates روشن
diaphanous روشن
elucidated روشن
shrillest روشن
shriller روشن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com