English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
work breakdown روش تقسیم یک عمل به اجزای مشخص و کوچک
Other Matches
diagonal matrix ماتریسی که همه اجزای ان به جز اجزای قطر اصلی صفر باشد
hyphenation تنظیم خط وط با پهنای مشخص به تقسیم کلمات طولانی در انتهای هر خط به درستی
lobulation تقسیم به مقاطع کوچک
versicular division تقسیم به بیتهای کوچک
phalanstery تقسیم جامعه باجزاء کوچک
bulk production تقسیم سوخت درفروف کوچک
business کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
businesses کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
design heuristics راهنمایی هایی که به هنگام تقسیم یک مسئله یا برنامه بزرگ به قسمتهای کوچک وکنترل شدنی می توان از انهااستفاده کرد
mouse وسیله ورودی کوچک دستی که روی سطح صاف حرکت میکند تا محل نشانه گر در صفحه را مشخص کند
mouses وسیله ورودی کوچک دستی که روی سطح صاف حرکت میکند تا محل نشانه گر در صفحه را مشخص کند
paging روش حافظه مجازی برای تقسیم حافظه به بلاکهای کوچک
fractions بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fraction بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
segment فضای آدرس حافظه که به فضاهایی به نام سگمنت تقسیم میشود. آدرس دادن به یک محل خاص , مقدار سگمنت و امنت باید مشخص باشند
segments فضای آدرس حافظه که به فضاهایی به نام سگمنت تقسیم میشود. آدرس دادن به یک محل خاص , مقدار سگمنت و امنت باید مشخص باشند
ikons نشانه نگرافیکی یا تصویر کوچک روی صفحه نمایش که در سیستم کامپیوتری محاورهای به کار می رود تا یک تابع را به راحتی مشخص کند
icons نشانه نگرافیکی یا تصویر کوچک روی صفحه نمایش که در سیستم کامپیوتری محاورهای به کار می رود تا یک تابع را به راحتی مشخص کند
icon نشانه نگرافیکی یا تصویر کوچک روی صفحه نمایش که در سیستم کامپیوتری محاورهای به کار می رود تا یک تابع را به راحتی مشخص کند
B register 1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
fragmentation حافظه اختصاص یافته به چندین فایل که به بخشهای آزاد و کوچکتری تقسیم میشود و آن قدر کوچک هستند که قابل استفاده نیستند ولی کلا فضای زیادی اشغال می کنند
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
algorithms قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
algorithm قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
frequency component اجزای فرکانس
building component اجزای ساختمان
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
composition نسبت اجزای سازنده
assets اجزای داده جدا
bag تعدادی از اجزای نا مرتب
bags تعدادی از اجزای نا مرتب
compositions نسبت اجزای سازنده
explosion لیست اجزای بکاررفته در یک محصول
explosions لیست اجزای بکاررفته در یک محصول
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
azimuth resolution اجزای سمتی هواپیما کوچکترین احادسمتی
arrays محدودیت برای تعداد اجزای یک آرایه
entoptics شناسایی وفایف اجزای درونی چشم
array محدودیت برای تعداد اجزای یک آرایه
azimuth micrometer وسیله نشان دهنده اجزای سمت هواپیما
to orient compound نسبت اجزای ترکیبی را بایکدیگر تعیین کردن
bridges تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridge تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridged تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
cell جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cells جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
colds اجزای اجرا میدهد ولی دادههای فرار را از دست می دهند
coldest اجزای اجرا میدهد ولی دادههای فرار را از دست می دهند
consumables موضوعات سادهای که در اجزای هر روزه سیستم کامپیوتری لازم اند
colder اجزای اجرا میدهد ولی دادههای فرار را از دست می دهند
cold اجزای اجرا میدهد ولی دادههای فرار را از دست می دهند
fitting shop کارگاهی که در انجا اجزای ماشین را سوار میکنند کارگاه مونتاژ
quartz clock بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
descriptor کدی که مشخص کننده نام فایل یا نام برنامه یا کد رمز به فایل را مشخص میکند
petty cash صندوق ویژه وجوه کوچک حساب هزینه های کوچک
gemmule یاخته کوچک که ازان جانورتازه پدیدمیاید غنچه کوچک
widget آلت کوچک [ابزار ] [اسباب مکانیکی کوچک]
increments فواصل کوچک کیسههای کوچک خرج
pig board تخته کوچک برای موجهای کوچک
increment فواصل کوچک کیسههای کوچک خرج
jigger بادبان کوچک یکجور کرجی کوچک
incorporating mill کارخانهای که اجزای باروت دران امیخته میشوند کارخانه باروت سازی
bridges سخت افزار یا نرم افزاری که به اجزای یک سیستم قدیمی اجازه استفاده در سیستم جدید میدهد
bridge سخت افزار یا نرم افزاری که به اجزای یک سیستم قدیمی اجازه استفاده در سیستم جدید میدهد
bridged سخت افزار یا نرم افزاری که به اجزای یک سیستم قدیمی اجازه استفاده در سیستم جدید میدهد
boarded وسیله نصب مسط ح که شیارهای هادی سطح آن چاپ یا حک شده است و پس از نصب اجزای آن مدار کامل میشود
board وسیله نصب مسط ح که شیارهای هادی سطح آن چاپ یا حک شده است و پس از نصب اجزای آن مدار کامل میشود
pannikin لیوان کوچک پیمانه کوچک
knobble برامدگی کوچک گره کوچک
circuit وسیله نصب مسط ح که شیارهای هادی فلزی دارد که روی سطح آن چاپ شده اند و پس از نصب اجزای دیگر مدار کامل میشود
circuits وسیله نصب مسط ح که شیارهای هادی فلزی دارد که روی سطح آن چاپ شده اند و پس از نصب اجزای دیگر مدار کامل میشود
locating تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locate تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
nuclide کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
applet 1-برنامههای کاربردی کوچک 2-برنامه کوچک برای بهبود کارایی برنامه کاربردی وب که توسط Activex یا برنامه جا وا تامین میشود3-
components اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
component اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
nucleon اجزای داخل هسته اتمی هستک هسته اتمی
small scale طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small-scale طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
admeasurement تقسیم
distributions تقسیم
admensuration تقسیم
division تقسیم
allocating تقسیم
allocates تقسیم
cleavages تقسیم
branches تقسیم
distribution تقسیم
dealing تقسیم
branch تقسیم
divisions تقسیم
allocate تقسیم
apportionment تقسیم
dispensations تقسیم
sharing تقسیم
allotment تقسیم
allotments تقسیم
cleavage تقسیم
graduator خط تقسیم کن
dispensation تقسیم
repartition تقسیم
storage 1-حافظه داخلی کوچک با دستیابی سریع سیستم که حاوی برنامه جاری است . 2-حافظه کوچک داخلی سیستم
protasis and apodosis شرط و اجزای شرط
load distribution تقسیم بار
distribution box جعبه تقسیم
splice box جعبه تقسیم
partings تقسیم تجزیه
o o line خط تقسیم دیدبانی
distributing box جعبه تقسیم
parting تقسیم تجزیه
distribution coefficient ضریب تقسیم
divisional مربوط به تقسیم
divides تقسیم کردن
divide exception استثناء تقسیم
distribution pannel تابلوی تقسیم
divide exception خطای تقسیم
divisibility قابلیت تقسیم
distribution of the estate تقسیم ترکه
distribution of forces تقسیم نیروها
divide تقسیم کردن
division check ازمایش تقسیم
division line خط تقسیم شده
division of labor تقسیم کار
dividable قابل تقسیم
scissor قطع تقسیم
frequency division تقسیم فرکانس
frequency domulipliction تقسیم فرکانس
separated تقسیم کردن
separates تقسیم کردن
allotments پخش تقسیم
indistributable تقسیم نشدنی
to share out تقسیم کردن
allotment پخش تقسیم
junction boxes جعبه تقسیم
hyphenation تقسیم کلمه
go halves <idiom> تقسیم مساوی
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
meiosis تقسیم سلولی
division sign نماد تقسیم
meiosis تقسیم کاهشی
division of labour تقسیم کار
frequency alloment تقسیم فرکانس
separate تقسیم کردن
line graduation تقسیم بندی خط
intersects تقسیم کردن
division تقسیم [ریاضی]
divisions of labour تقسیم کار
intersected تقسیم کردن
intersect تقسیم کردن
fire distribution تقسیم اتش
water point نقطه تقسیم اب
divisible قابل تقسیم
zeradivide تقسیم بر صفر
frequency distribution تقسیم فرکانس
junction box جعبه تقسیم
market segmentation تقسیم بازار
shares تقسیم کردن
fifty fifty تقسیم بالمناصفه
busbar جعبه تقسیم
distributing تقسیم کردن
delay allowance زمان تقسیم
compart تقسیم کردن
divider تقسیم کننده
aminister تقسیم کردن
demultiplexer تقسیم کننده
subdivisions تقسیم مجدد
quartile تقسیم شده به 4/3و 4/1
compartments تقسیم کردن
fifty-fifty تقسیم بالمناصفه
severability قابلیت تقسیم
partition function تابع تقسیم
short division تقسیم باختصار
divisions عمل تقسیم
regionalism تقسیم کشوربنواحی
shared تقسیم کردن
share تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن
dividing تقسیم بندی
division عمل تقسیم
distributes تقسیم کردن
compartment تقسیم کردن
sharing the market تقسیم بازار
battery bus جعبه تقسیم
dichotomies تقسیم به دو بخش
dichotomy تقسیم به دو بخش
administer تقسیم کردن
administered تقسیم کردن
clastic تقسیم شونده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com