English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
standing operating procedures روش جاری عملیاتی
Other Matches
drivel اب دهان جاری ساختن از دهن یا بینی جاری شدن دری وری سخن گفتن
customs of the services مقررات و روشهای جاری قسمتها امور جاری نیروها
current operating allowance سهمیه موجود عملیاتی سهمیه عملیاتی فعلی
current cost accounting حسابداری هزینه جاری حسابداری براساس نرخ های جاری
area of operational interest منطقه مورد توجه عملیاتی منطقه مورد نظر عملیاتی
shedding خون جاری ساختن جاری ساختن
shed خون جاری ساختن جاری ساختن
sheds خون جاری ساختن جاری ساختن
operational عملیاتی
operational code کد عملیاتی
operations code کد عملیاتی
operation code کد عملیاتی
operating عملیاتی
operation order دستور عملیاتی
operation overlay کالک عملیاتی
operating temperature دمای عملیاتی
operation map نقشه عملیاتی
operating staff کارمندان عملیاتی
endurance برد عملیاتی
operation annexes پیوستهای عملیاتی
operating weight وزن عملیاتی
operational costs هزینههای عملیاتی
operational definition تعریف عملیاتی
operational research تحقیق عملیاتی
operational reserve احتیاط عملیاتی
operational reserve ذخیره عملیاتی
operational route مسیر عملیاتی
operational route جاده عملیاتی
operation research پژوهش عملیاتی
operationalism عملیاتی نگری
operational headquarters ستاد عملیاتی
operations code رمز عملیاتی
element عنصر عملیاتی
elements عنصر عملیاتی
operational problems مسائل عملیاتی
preoperational پیش عملیاتی
operational management مدیریت عملیاتی
operational environment محیط عملیاتی
operational readiness امادگی عملیاتی
concept of operation تدبیر عملیاتی
operating budget بودجه عملیاتی
cruising range برد عملیاتی
mission load اماد عملیاتی
incident حادثه عملیاتی
incidents حادثه عملیاتی
functional specification مشخصه عملیاتی
throughput توان عملیاتی
flowchart شمای عملیاتی
action parameters پارامترهای عملیاتی
component operation عناصر عملیاتی
operating cost هزینه عملیاتی
operating cost مخارج عملیاتی
operating profit سود عملیاتی
operating ratio نرخ عملیاتی
operating loss زیان عملیاتی
operating ratio نسبت عملیاتی
operating speed سرعت عملیاتی
staging area منطقه عملیاتی
operating expenses مخارج عملیاتی
actions کل عملیاتی که در یک عمل رخ می دهند.
fleet operating base پایگاه عملیاتی ناوگان
action کل عملیاتی که در یک عمل رخ می دهند.
operational performance category امادگی عملیاتی از طبقه
commander's concept تدبیر عملیاتی فرمانده
effective through put توان عملیاتی موثر
functional units of a computer واحدهای عملیاتی یک کامپیوتر
scheme of command طرح عملیاتی یکان
radius of action برد عملیاتی هواپیما
operational amplifier تقویت کننده عملیاتی
operational weapon جنگ افزار عملیاتی
operational command فرماندهی از نظر عملیاتی
mission load بار مبنای عملیاتی
operational performance category طبقه امادگی عملیاتی
running key [کلید جاری رمز یا دفترچه جاری کلید رمز]
game cycle دورههای عملیاتی بازی جنگ
not operationally ready غیر اماده ازنظر عملیاتی
chopped تعویض کنترل عملیاتی یکانها
base of operations پایگاه عملیاتی مبنای عملیات
zeroed out غیر عملیاتی شدن یکان
chop تعویض کنترل عملیاتی یکانها
alternate escort operating base پایگاه عملیاتی یدکی یگانهای پاسور
change of operation control تغییر در نوع کنترل عملیاتی یاتعویض ان
operationally ready حاضر به عمل اماده از نظر عملیاتی
sops رویه عملیاتی استاندارد وضعیت موجود
present work عملیاتی که اکنون انجام شده است
sop رویه عملیاتی استاندارد وضعیت موجود
sequential عملیاتی که یکی پس از دیگری اجرا می شوند
routing عملیاتی که درحین مسیریابی پیام انجام می شوند
radiological operations عملیاتی که در ان از موادرادیواکتیو استفاده میشود عملیات رادیولوژیک
monadic مربوط است به عملیاتی که فقط از یک اپراند استفاده میکند
target offset methode روش نشان دادن هدفها روی نقشه ها یا طرحهای عملیاتی
rated through put ماکزیمم توان عملیاتی ممکن برای یک دستگاه داده پردازی
cold rolling عملیاتی که برای افزایش سختی و استکام فولاد روی ان صورت میگیرد
current cell سل جاری
currents جاری
present-day جاری
running جاری
running water اب جاری
current جاری
sister in law جاری
sluicy جاری
pourer جاری
gushing جاری
groovy جاری
actuals جاری
interfluous در هم جاری
interfluent در هم جاری
going جاری
volant جاری
fix 1-فرآیندی که در آن هر عمل در یک زمان مشخص انجام میشود. 2-عملیاتی در یک فرآیند که همان با ساعت هستند
fixes 1-فرآیندی که در آن هر عمل در یک زمان مشخص انجام میشود. 2-عملیاتی در یک فرآیند که همان با ساعت هستند
counter revolution عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
process bound برنامه عملیاتی و محاسباتی شرایطی که در ان سیستم کامپیوتری توسط سرعت پردازنده محدود میشود
AC حساب جاری
account cuurent حساب جاری
current date تاریخ جاری
current cell indicator نشانگر سل جاری
disembogue جاری شدن
demand deposit سپرده جاری
current yield بازده جاری
electrodynamics الکترسیته جاری
current income درامد جاری
current files پروندههای جاری
current expenditure هزینه جاری
standing order دستور جاری
standing orders دستور جاری
current instruction دستورالعمل جاری
current budget بودجه جاری
current ratio نسبت جاری
current جاری و روان
competitive price قیمت جاری
current liability بدهی جاری
current liabilities بدهیهای جاری
current assets دارایی جاری
current liability بدهیهای جاری
circulating asset دارایی جاری
current liabilites بدهیهای جاری
callendar year سال جاری
current loop حلقه جاری
current asset دارایی جاری
current assets دارائیهای جاری
bank overdraft حساب جاری
currents جاری و روان
current price قیمت جاری
ooze جریان جاری
yeild جاری شدن
yeild point حد جاری شدن
During (in)the current year. درسال جاری
The regulations in force . مقررات جاری
trill جاری شدن
trilled جاری شدن
trills جاری شدن
Blood was running . خون جاری شد
flowed جاری شدن
tidal volume حجم جاری
rules of procedure روش جاری
oozed جریان جاری
oozes جریان جاری
oozing جریان جاری
present consumption مصرف جاری
standing روش جاری
present income درامد جاری
yields جاری شدن
yielded جاری شدن
yield جاری شدن
flows جاری شدن
checking account حساب جاری
currently بطور جاری
routine خط مشی جاری
routine روش جاری
perfuse جاری ساختن
routinely خط مشی جاری
routinely روش جاری
flow جاری شدن
routines خط مشی جاری
routines روش جاری
excurrent جاری شونده
current account حساب جاری
checking accounts حساب جاری
current accounts حساب جاری
working capacity سرمایه جاری
liquid limit حد جاری شدن
atomic 1-مربوط به یک اتم 2-عملیاتی که اگر در حین پردازش قط ع شود داده را به وضع اولیه خود بر می گرداند
payment on open account پرداخت در حساب جاری
passbook دفتر حساب جاری
pour point نقطه جاری شدن
current rate of growth نزخ رشد جاری
pronounce the formula of a specified صیغه جاری کردن
daily routine عادت جاری روزانه
standing operating procedures روش جاری مخابرات
the th inst پنجم بماه جاری
pass book دفتر حساب جاری
sniveled ازبینی جاری شدن
instants مربوط به ماه جاری
tapped از شیر اب جاری کردن
tap از شیر اب جاری کردن
prints پس از اتمام کار جاری
printed پس از اتمام کار جاری
print پس از اتمام کار جاری
checking account حساب جاری بانکی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com