Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English
Persian
to linger on a subject
روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
Other Matches
lobbied
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbies
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobby
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
tarried
درنگ کردن
loitered
: درنگ کردن
lingers
درنگ کردن
swither
درنگ کردن
loiter
: درنگ کردن
linger
درنگ کردن
lingered
درنگ کردن
lingering
درنگ کردن
loiters
: درنگ کردن
demurring
درنگ کردن
demurs
درنگ کردن
demur
درنگ کردن
tarrying
درنگ کردن
loitering
: درنگ کردن
tarries
درنگ کردن
demurred
درنگ کردن
tarry
درنگ کردن
stick around
درنگ کردن
let
درنگ کردن مانع
lets
درنگ کردن مانع
letting
درنگ کردن مانع
snap shoting
بی درنگ شلیک کردن
clangorous
درنگ درنگ کننده
demurs
تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurred
تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurring
تقاضای درنگ یا مکث کردن
demur
تقاضای درنگ یا مکث کردن
To follow up (trace) a matter (case).
موضوعی را دنبال کردن
to approach
[a topic]
ذکر کردن
[موضوعی]
to grasp an idea
موضوعی رادرک کردن
To raise a question . To bring up a matter .
موضوعی رامطرح کردن
to touch upon
[a topic]
ذکر کردن
[موضوعی]
to rule on something
حکم کردن در موضوعی
[قانون]
nial a line to the counter
کذب موضوعی را ثابت کردن
To deliberately fudge the issue . To gloss it over .
موضوعی را ماست مالی کردن
To discuss a question with someone .
موضوعی را با کسی مطرح کردن
to over a subject
موضوعی را با خنده بحث کردن
to sit
درباره موضوعی جلسه کردن
to e. a person an a subject
کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
to row back
<idiom>
<verb>
نقض کردن
[موضوعی در مقابل حریف]
to paint a rosy picture of something
امیدوارانه به چیزی
[موضوعی]
نگاه کردن
to backtrack
<idiom>
<verb>
نقض کردن
[موضوعی در مقابل حریف]
submission
موضوعی رابه داوری ارجاع کردن
rogatory commission
موضوعی را ازمحکمهای به دادگاه دیگراحاله کردن
to argue for
[against]
something
بطرفداری از
[برضد ]
موضوعی استدلال کردن
to argue the case for
[against]
something
بطرفداری از
[برضد ]
موضوعی استدلال کردن
dismiss
منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
dismisses
منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
dismissing
منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
talk out
بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
to make a pause
درنگ کردن تامل کردن
make a diplomatic representation
به دولتی تذکر دادن یا توجه دولتی را به موضوعی جلب کردن
illuminate
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
loiteringly
با درنگ
hertzprung russel diagram
درنگ
pause
درنگ
tarriance
درنگ
halts
درنگ
halted
درنگ
paused
درنگ
pauses
درنگ
pausing
درنگ
instantaneous
<adj.>
بی درنگ
intuitive
<adj.>
بی درنگ
unintermediate
<adj.>
بی درنگ
right off
بی درنگ
right away
بی درنگ
immediate
<adj.>
بی درنگ
cut-offs
درنگ
cut-off
درنگ
juncture
درنگ
without demur
بی درنگ
hesitance
درنگ
halt
درنگ
straight away
بی درنگ
tarrying
درنگ
delays
درنگ
tarry
درنگ
tarries
درنگ
hesitation
درنگ
eftsoons
بی درنگ
hesitancy
درنگ
tarried
درنگ
right off the bat
<idiom>
بی درنگ
delay
درنگ
delaying
درنگ
right away
<idiom>
فورا ،بی درنگ
retardment
درنگ تاخیر
lingerer
درنگ کننده
retardative
درنگ کننده
hesitant
درنگ کننده
retardatory
درنگ کننده
directly
یکراست بی درنگ
real time
بلا درنگ
hey presto
برگرد درنگ
loiteringly
درنگ کنان
apace
باشتاب بی درنگ
unhesitatingly
بی درنگ بی تامل
two days d
دو روز درنگ
lingeringly
درنگ کنان
haw
درنگ فرمان حرکت
real time
بازده بلادرنگ بی درنگ
proceed at once to tehran
بی درنگ به تهران رهسپارشوید
up on the spot
فی المجلس مقدا بی درنگ
hawed
درنگ فرمان حرکت
haws
درنگ فرمان حرکت
to give a ready consent
بی درنگ رضایت دادن
hawing
درنگ فرمان حرکت
real time output
خروجی بلا درنگ
real time system
سیستم بلا درنگ
real time input
ورودی بلا درنگ
haltingly
درنگ کنان ازروی دودلی
locals
موضوعی
haze
موضوعی
local
موضوعی
pointlessness
بی موضوعی
thematic
موضوعی
topical
موضوعی
to snap up
بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
mistake of fact
اشتباه موضوعی
a sensitive subject
[topic]
موضوعی حساس
To let the cat out of the bag . To spI'll the beans . To give the game away .
موضوعی را لو دادن
subject schedule
برنامه موضوعی
ignorance of fact
جهل موضوعی
subject index
فهرست موضوعی
ventilation
بادگیری طرح موضوعی
extra-
موضوعی که زیادی است
extras
موضوعی که زیادی است
The subject under discrssion .
موضوعی که مطرح نیست
a matter of relative importance
موضوعی با اهمیت نسبی
put (something or someone) out of one's head (mind)
<idiom>
به موضوعی فکر نکردن
have to do with
<idiom>
پیرامون موضوعی بودن
extra
موضوعی که زیادی است
object oriented graphics
نگاره سازی موضوعی
To emborider(embellish) a subject .
به موضوعی شاخ وبرگ دادن
ring a bell
<idiom>
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
To smell out something.
از موضوعی بو بردن (اطلاع یافتن )
To drag out an affair . To go on and on .
موضوعی را کش دادن
[بدرازا کشاندن]
rule
[on something]
حکم
[در]
[مورد]
[برای]
موضوعی
rule
[on something]
دستور
[در]
[مورد]
[برای]
موضوعی
object oriented programming language
زبان برنامه نویسی موضوعی
the question referred to above
موضوعی که در بالا بدان اشاره شد
ignorance of the face is a good defence
جهل موضوعی دفاع محسوب میشود
seminar
جلسه بحث وتحقیق در اطراف موضوعی
seminars
جلسه بحث وتحقیق در اطراف موضوعی
to harp on a subject
زیادموضوعی راطول دادن به موضوعی چسبیدن
experts
شخصی که درباره موضوعی بسیار می داند
expert
شخصی که درباره موضوعی بسیار می داند
to row back
<idiom>
<verb>
عقب کشیدن
[از موضوعی در مقابل حریف]
to backtrack
<idiom>
<verb>
عقب کشیدن
[از موضوعی در مقابل حریف]
to get a general idea of something
فهمیدن موقعیتی
[موضوعی]
به طور کلی
superfix
تکرار مرتب ومداوم موضوعی درسخن
electronic
موضوعی که عنوان چند رسانهای را شرح میدهد
When wI'll the matter come up for discussion ?
موضوعی را کی برای بحث مطرح خواهند کرد ؟
point of honour
موضوعی که شرف ادمی وابسته بان است
to put somebody in a backwater
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
to put somebody on the back burner
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
to put
[throw]
[toss]
somebody on to the scrap heap
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
terminator
موضوعی در لیست داده که انتهای فایل را نشان میدهد
to shunt somebody aside
کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن
[اصطلاح مجازی]
cognizance
ابلاغ رسمی حق یا اختیارقانونی برای تعقیب موضوعی از مجاری قضائی
selector
وسیله مکانیکی که به کاربر امکان انتخاب تابع یا موضوعی را میدهد
to drag in a subject
موضوعی رابدون انکه ضرورت داشته باشد بمیان اوردن
selectors
وسیله مکانیکی که به کاربر امکان انتخاب تابع یا موضوعی را میدهد
approval
توافقنامهای که نشان میدهد یک موضوعی به طور رسمی پذیرفته شده است
approval
متنی که نشان میدهد یک موضوعی به طور رسمی پذیرفته شده است
rhetorical question
مسئله مربوط بمعانی بیان سوالی که برای تسجیل موضوعی بشود
rogue value
موضوعی درلیست داده برای نشان اینکه لیست تمام شده است
real time
اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
entity
موضوعی که داده ذخیره شده در فایل یا پایگاه داده ها به آن مراجعه میکند
entities
موضوعی که داده ذخیره شده در فایل یا پایگاه داده ها به آن مراجعه میکند
real time
با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
Ultimedia
موضوعی در چند رسانهای در IBM که صوت و تصویر و ویدیو و متن را ترکیب میکند و سخت افزار لازم برای اجرا را مشخص میکند
provided he goes at once
بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
what is the matter
جه خبر است چه موضوعی است چیست چه شده است
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com