English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (16 milliseconds)
English Persian
go روی دادن بران بودن
goes روی دادن بران بودن
Other Matches
lead سوق دادن بران داشتن
leads سوق دادن بران داشتن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
bendon بران
trenchant بران
added to that اضافه بران
persuades بران داشتن ترغیب کردن
there is no limit to it حدی بران متصور نیست
persuade بران داشتن ترغیب کردن
persuading بران داشتن ترغیب کردن
the price was not reasonable بهای گزافی بران گذاشته بودند
the principality استان WALES که اسما بران حکومت دارد
labarum پرچم قستنطین که نشان نصارا بران بود
the principality of wales استان WALES که اسما بران حکومت دارد
spin wall دیوار درون بنا که بران بارگذاری میشود
potter wheel صفحه افقی گردنده که کوزه گر گل بران قالب میکند
inestimably پیش ازانکه بتوان تقدیر کردیا بران بهاگذارد
plane table سه پایه نقشه برداری که الیداد بران سوار میشود
gibus کلاه نرمی که دراپرابرسرمیگذارندبرای اینکه هرچه بران مشت بزنند
gongs زنگی که عبارت است ازکاسه و چکشی که اهسته بران میزنند
gong زنگی که عبارت است ازکاسه و چکشی که اهسته بران میزنند
structures نقشه نصب کابلها در شرکت یا ساختمان بران شبکه ها کامپیوتری و تلفن
structuring نقشه نصب کابلها در شرکت یا ساختمان بران شبکه ها کامپیوتری و تلفن
structure نقشه نصب کابلها در شرکت یا ساختمان بران شبکه ها کامپیوتری و تلفن
to take the p of any one بدانگونه مشت بران کسی زدن که سخت دردگین شودیافالج گرد د
adapting وفق دادن موافق بودن
adapts وفق دادن موافق بودن
watchdog نگهبانی دادن نگهبان بودن
ablest اماده بودن ارایش دادن
abler اماده بودن ارایش دادن
to keep one's temper متین بودن نشان دادن
mind تذکر دادن مراقب بودن
able آماده بودن آرایش دادن
minding تذکر دادن مراقب بودن
minds تذکر دادن مراقب بودن
denote علامت بودن معنی دادن
to give evdience گواهی دادن مدرک بودن از
denoted علامت بودن معنی دادن
watchdogs نگهبانی دادن نگهبان بودن
denotes علامت بودن معنی دادن
matches وصلت دادن حریف کسی بودن
match وصلت دادن حریف کسی بودن
debunk توخالی بودن چیزی را نشان دادن
to lose one's temper متین بودن خونسردی نشان دادن
grid ticks علایم مخصوص نشان دادن چندشبکهای بودن نقشه
underlie در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
underlies در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
intestable وصیت کردن ناشایسته برای گواه بودن یاگواهی دادن
underlain در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
sudarium دستمال دور سر مسیح دستمالی که نقش صورت مسیح بران باشد
paced شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
pace شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
paces شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
warm boot فرایند فریب دادن کامپیوتر بااین تفکر که برق ان با وجودروشن بودن خاموش شده است راه اندازی گرم
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
consisted شامل بودن عبارت بودن از
abuts مماس بودن مجاور بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
consist شامل بودن عبارت بودن از
slouched خمیده بودن اویخته بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
agree متفق بودن همرای بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
slouching خمیده بودن اویخته بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
consisting شامل بودن عبارت بودن از
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
governs نافذ بودن نافر بودن بر
depends مربوط بودن منوط بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
include شامل بودن متضمن بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
govern نافذ بودن نافر بودن بر
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
governed نافذ بودن نافر بودن بر
includes شامل بودن متضمن بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
moon سرگردان بودن اواره بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
stand بودن واقع بودن
interdepend بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
profiteer استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteers استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com