English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
to be ill towardsany thing روی مساعدنسبت بچیزی نشان ندادن
Other Matches
conceals پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
conceal پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
blanking نشان ندادن یک کاراکتر یا ترک یک فضا در صفحه نمایش
to hang on to anything بچیزی چسبیدن
tolaugh.atany thing بچیزی خندیدن
to run the hazard بچیزی تن دردادن
hang on to something بچیزی چسبیدن
to take a pride in any thing بچیزی فخرکردن
to fool with anything بچیزی ور رفتن
to follow up the scent بچیزی پی بردن
to fall across anything بچیزی برخوردن
get wind of something پی بچیزی بردن
to take a pride in any thing بچیزی بالیدن
to have a look at something بچیزی نگاه کردن
allergy حساسیت نسبت بچیزی
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
to wish for something میل بچیزی داشتن
rigid adherence to a thing سفت چسبیدن بچیزی
allergies حساسیت نسبت بچیزی
inclination for any thing تمایل یا میل بچیزی
to lay stress on something بچیزی اهمیت دادن
to havealiking for anything میل بچیزی داشتن
to get used to anything بچیزی خوگرفتن یاعادت کردن
to have views upon somthing چشم یاطمع بچیزی داشتن
prenotion احساس قبلی نسبت بچیزی
to have a thing at heart بچیزی زیاد دلبستگی داشتن
to hang on to anything بچیزی خوب گوش دادن
to play with something چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to set one's mind on anything ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
object glass عدسی دوربین یاریزبین که نزدیک تراست بچیزی که میخواهندببند
to prick at something بچیزی سوزن یا تیغ زدن چیزیرا کمی سوراخ کردن
to freshen rope جای طنابی راکه بواسطه خوردن بچیزی ساییده میشودعوض کردن
to catch at something برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
to keep it up شل ندادن
to keep at arms length <idiom> رو ندادن
lobes اویز بخش پهن وگردی که بچیزی اویخته یا پیش امده باشد لخته
lobe اویز بخش پهن وگردی که بچیزی اویخته یا پیش امده باشد لخته
retain از دست ندادن
forbid اجازه ندادن
to w one's consent رضایت ندادن
forbids اجازه ندادن
to let slid اهمیت ندادن به
to take time by the forelock را ازدست ندادن
playdown اهمیت ندادن
retained از دست ندادن
retaining از دست ندادن
to make light of اهمیت ندادن
To play safe . Not to swallow the bait. Not to commit oneself . Not to rise to the bait. دم به تله ندادن
discontinue ادامه ندادن
discontinued ادامه ندادن
retains از دست ندادن
discontinues ادامه ندادن
discontinuing ادامه ندادن
to set at d. اهمیت ندادن
puncuation نشان گذاری نقطه و نشان هایی که برای بخش ها بکار میرود
hold-out <idiom> باموقعیت وفق ندادن
absconds دررفتن رونشان ندادن
stopped انجام ندادن عملی
wink at <idiom> اجازه دخالت ندادن
stop انجام ندادن عملی
stopping انجام ندادن عملی
stops انجام ندادن عملی
underact درست انجام ندادن
absconding دررفتن رونشان ندادن
absconded دررفتن رونشان ندادن
garters عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
garter عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
will not hear of <idiom> رسیدگی ویا اجازه ندادن
underdog فرصت برد به حریف ندادن
buggered قطعا کاریرا انجام ندادن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
underdogs فرصت برد به حریف ندادن
The best advice is, not to give any <idiom> بهترین اندرز ندادن آن است
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
miscarrying نتیجه ندادن عقیم ماندن
miscarry نتیجه ندادن عقیم ماندن
miscarries نتیجه ندادن عقیم ماندن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
discounting match ادامه ندادن به مسابقه کشتی
to make noyhing of ناچیز شمردن اهمیت ندادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
discretionary خط پیوندی که نشان دهنده قط ع شدن کلمه در آخر خط است ولی در حالت معمولی نشان داده نمیشود
silver star نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی
scarry دارای نشان داغ یا نشان جراحت وزخم
underplayed نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplaying نقش خود رابخوبی انجام ندادن
(not) move a muscle <idiom> حرکت ندادن حتی به مقدار اندک
to put somebody on the back burner به کسی حق تقدم ندادن [اصطلاح مجازی]
excludes راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap به کسی حق تقدم ندادن [اصطلاح مجازی]
underplays نقش خود رابخوبی انجام ندادن
exclude راه ندادن به بیرون نگاه داشتن از
cut (someone) off <idiom> اجازه گفتن چیزی به کسی ندادن
to shunt somebody aside به کسی حق تقدم ندادن [اصطلاح مجازی]
to shut out راه ندادن ازمدنظر راندن یادورکردن
to put somebody in a backwater به کسی حق تقدم ندادن [اصطلاح مجازی]
to refuse somebody entry [admission] اجازه ندادن ورود کسی [به کشوری]
underplay نقش خود رابخوبی انجام ندادن
lock out درتنگنا قراردادن یا بمحل کار راه ندادن
ignoring تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignored تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignore تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignores تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
presentiments عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
to stand in one's light جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
hang وارد کردن حلقه بی انتها و پاسخ ندادن به دستورات بعدی
hangs وارد کردن حلقه بی انتها و پاسخ ندادن به دستورات بعدی
to press against any thing بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
let go <idiom> به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
poniter نشان دهنده نشان گیرنده
markings نشان دار سازی نشان
marking نشان دار سازی نشان
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
supervisory 1-سیگنالی که نشان میدهد آیا مدار مشغول است یا خیر. 2-سیگنالی که وضعیت وسیله را نشان میدهد
to impress a mark on something نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
disoblige دل کسی راشکستن تقاضای کسی را انجام ندادن منت ننهادن بر
marks نشان کردن نشان
mark نشان کردن نشان
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
indicator نشان دهنده دستگاه نشان دهنده
altitude azimuth عقربه نشان دهنده ارتفاع هواپیما دستگاه نشان دهنده ارتفاع هواپیما
grammalogue نشان
insigne نشان
targetted نشان
targetting نشان
ensign نشان
ensigns نشان
hallmarks نشان
hallmark نشان
badge نشان
signal نشان
targets نشان
target نشان
indice نشان
indicium نشان
ear mark نشان
symbol نشان
hash mark خط نشان
benchmark نشان
targeted نشان
benchmarks نشان
cicatrice نشان
marks نشان
medals نشان
mark نشان
medal نشان
plaque نشان
caret نشان
indication نشان
refrigerent تب نشان
refrigeratory تب نشان
cicatricial نشان
cicatricle نشان
tract نشان
printless بی نشان
tracts نشان
icon نشان
icons نشان
ikons نشان
plaques نشان
impressing نشان
banners نشان
banner نشان
emblems نشان
targeting نشان
signalled نشان
badges نشان
shew نشان
bench mark نشان
savorŠetc نشان
impresses نشان
impressed نشان
emblem نشان
impress نشان
signaled نشان
tallies نشان
stamps نشان
slurred نشان
stamp نشان
vexillum نشان
slurring نشان
slurs نشان
insignia نشان
brands نشان
branding نشان
untitled بی نشان
slur نشان
tallies خط نشان
tokens نشان
token نشان
tally نشان
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com