English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
overgrow روی چیزی را پوشانیدن
Other Matches
to put on پوشانیدن
gear پوشانیدن
inundating از اب پوشانیدن
gears پوشانیدن
wainscots پوشانیدن
wainscot پوشانیدن
inundates از اب پوشانیدن
inundated از اب پوشانیدن
endue پوشانیدن
inundate از اب پوشانیدن
geared پوشانیدن
garb جامه پوشانیدن به
drape باپارچه پوشانیدن
draped باپارچه پوشانیدن
garb لباس پوشانیدن
cases پوشانیدن صندوق
case پوشانیدن صندوق
drapes باپارچه پوشانیدن
draping باپارچه پوشانیدن
wrap قنداق کردن پوشانیدن
wraps قنداق کردن پوشانیدن
to fix up منزل دادن پوشانیدن
covers روکش کردن پوشانیدن پوشش
enclothe لباس پوشاندن رخت پوشانیدن
coverings روکش کردن پوشانیدن پوشش
cover روکش کردن پوشانیدن پوشش
crape نوار ابریشمی سیاه سیاه پوشانیدن
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
insert قرار دادن چیزی در چیزی
require نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
required نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to paint something [with something] چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
resist مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisted مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
requiring نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resists مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
(a) case in point <idiom> مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignation [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
phases معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phase معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
stuck on <idiom> دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
something like 00 rials سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
phased معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
destitution بی چیزی
indigence بی چیزی
to poke a hole in any thing چیزی را
anything چیزی
something چیزی
light purse بی چیزی
something یک چیزی
aught چیزی
no object چیزی نیست
bonking خوردن سر به چیزی
bonked خوردن سر به چیزی
bonk خوردن سر به چیزی
wriggler چیزی که می لولد
corks راه چیزی
sponsors بانی چیزی ش دن
This is more like it. Now this makes sense. حالااین شد یک چیزی
bonks خوردن سر به چیزی
spiel از چیزی دم زدن
To go after something. پی چیزی رفتن
inlaying در چیزی کارگذاشتن
To discover (realize, assess) something. به چیزی پی بردن
inlay در چیزی کارگذاشتن
to abstain from something پرهیزکردن [از چیزی]
lion's share همهی چیزی
The point is that… چیزی که هست
sponsoring بانی چیزی ش دن
sponsor بانی چیزی ش دن
coding کد گذاری چیزی
to do something wrong در چیزی دو به هم زدن
to get [be] up to mischief در چیزی دو به هم زدن
to jury-rig something چیزی را به هم پیوستن
dehumidify نم چیزی را گرفتن
to be up to something در چیزی دو به هم زدن
fills پر کردن چیزی
fill پر کردن چیزی
to toy with the idea of doing something <idiom> چیزی را در سر پروراندن
to entertain the idea of doing something <idiom> چیزی را در سر پروراندن
no matter چیزی نیست
dont mention it چیزی نیست
dehydrate اب چیزی را گرفتن
to cut something چیزی را کم کردن
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
To brag and boast . To profess something . از چیزی دم زدن
inlays در چیزی کارگذاشتن
We didnt get a share (acut). به ما چیزی نرسید
to obtain something گرفتن چیزی
to get [hold of] something گرفتن چیزی
use [of something] استفاده [از چیزی]
rejection نپذیرفتن چیزی
long haired علاقمند به چیزی
to escape [with something] گریختن [با چیزی]
the search of جستجوی چیزی
to have something چیزی داشتن
to have something at one's disposal چیزی داشتن
defrost یخ چیزی را اب کردن
defrosted یخ چیزی را اب کردن
defrosting یخ چیزی را اب کردن
not that i know of چیزی که من بدانم نه
nothing was left over چیزی زیادنیامد
mindful of anything باخبر از چیزی
mindful of anything ملتفت چیزی
i said nothing to him چیزی به او نگفتم
make something do با چیزی تا کردن
make do with something با چیزی تا کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com