English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
to persist in something روی چیزی سماجت کردن
Other Matches
importunes سماجت کردن
persisted سماجت کردن
persist سماجت کردن
persisting سماجت کردن
persists سماجت کردن
importuned سماجت کردن
importune سماجت کردن
dun سماجت کردن
importuning سماجت کردن
flagitate سماجت کردن ابرام کردن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
insisted سماجت
insist سماجت
pertinacity سماجت
insists سماجت
insisting سماجت
persistence سماجت
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
persistency دوام سماجت
hang on سماجت ورزیدن
importunate requests خواهشهای سماجت امیز
hang out اویختن سماجت ورزیدن
importunate عاجز کننده سماجت امیز
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fraise نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
denounces علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
beck باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
to beg for a thing چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minding فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
reference توجه کردن یا کار کردن با چیزی
references توجه کردن یا کار کردن با چیزی
mind فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minds فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
defrosting یخ چیزی را اب کردن
to work out something چیزی را حل کردن
to reason out something چیزی را حل کردن
fills پر کردن چیزی
to throw something overboard چیزی را ول کردن
defrost یخ چیزی را اب کردن
defrosts یخ چیزی را اب کردن
to cut something چیزی را کم کردن
fill پر کردن چیزی
defrosted یخ چیزی را اب کردن
make something do با چیزی تا کردن
make do with something با چیزی تا کردن
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
deducting کم کردن چیزی از کل
to smell at something چیزی را بو کردن
deducted کم کردن چیزی از کل
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
deducts کم کردن چیزی از کل
deduct کم کردن چیزی از کل
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to fuck something up زیرورو کردن چیزی
hurtling با چیزی تصادف کردن
to chop something off قطع کردن چیزی
to muck up something زیرورو کردن چیزی
to bring something فراهم کردن چیزی
to mess something up زیرورو کردن چیزی
to lop something off قطع کردن چیزی
to make r. after something چیزی را جستجو کردن
to touch something لمس کردن چیزی
premise چیزی را فرض کردن
to cock something up زیرورو کردن چیزی
to atone for something جبران کردن چیزی
to point to something به چیزی اشاره کردن
To devour something . چیزی را یک لقمه کردن
To give up (overlook)something. از چیزی صرفنظر کردن
to botch things up زیرورو کردن چیزی
to make something clear چیزی را روشن کردن
to screw the pooch زیرورو کردن چیزی
to book something چیزی را رزرو کردن
to r. at something از چیزی ناله کردن
replaces چیزی را تعویض کردن
to point to something به چیزی متوجه کردن
demystified سر چیزی را برطرف کردن
replace چیزی را تعویض کردن
assume چیزی را فرض کردن
hurtles با چیزی تصادف کردن
hurtle با چیزی تصادف کردن
hurtled با چیزی تصادف کردن
to tip something [British E] ته نشین کردن چیزی
replacing چیزی را تعویض کردن
simplify ساده تر کردن چیزی
replaced چیزی را تعویض کردن
to restrict something چیزی را محصور کردن
to reason out something چیزی رامعین کردن
meaner مشخص کردن چیزی
to take exception to anything به چیزی اعتراض کردن
to confine something to something چیزی را محصور کردن
cleans تمیز کردن چیزی
mean مشخص کردن چیزی
to mull over something بازاندیشی کردن چیزی
meanest مشخص کردن چیزی
to limit something چیزی را محصور کردن
to avoid something دوری کردن از [چیزی]
simplifies ساده تر کردن چیزی
to think over something بازاندیشی کردن چیزی
to make amends for something جبران کردن چیزی
to throw something overboard چیزی را ترک کردن
To give the meaning of something . to interpret something . چیزی را معنی کردن
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
to make something چیزی را درست کردن
clean تمیز کردن چیزی
to screw something up زیرورو کردن چیزی
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
cleanest تمیز کردن چیزی
evaluating چیزی رامعین کردن
hunger [for something] هوس [چیزی را] کردن
craving [for something] هوس [چیزی را] کردن
cleaned تمیز کردن چیزی
to live through something چیزی را تحمل کردن
to obtain something فراهم کردن چیزی
to take apart something چیزی را از هم جدا کردن
try (something) out <idiom> امتحان کردن(چیزی)
to put [place] credence in something به چیزی باور کردن
to strain after anything در پی چیزی تقلا کردن
to give credence to something به چیزی باور کردن
steals بلند کردن چیزی
steal بلند کردن چیزی
demystify سر چیزی را برطرف کردن
fill up کاملاگ پر کردن چیزی
speak out <idiom> دفاع کردن از چیزی
To prepare something. To get somethings ready. چیزی را حاضر کردن
lay hands on something چیزی راتصرف کردن
to obtain something کسب کردن چیزی
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com