Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (29 milliseconds)
English
Persian
head
ریاست داشتن بر رهبری کردن
Other Matches
lead
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
leads
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
take the chair
ریاست انجمنی را بر عهده داشتن
presiding
ریاست جلسه را بعهده داشتن
presides
ریاست جلسه را بعهده داشتن
presided
ریاست جلسه را بعهده داشتن
preside
ریاست جلسه را بعهده داشتن
presided
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
preside
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presides
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presiding
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
prefectural
وابسته به مقام ریاست یادوره ریاست
prefecture
مقام ریاست دوره ریاست
lead
رهبری کردن
direct
رهبری کردن
directs
رهبری کردن
leads
رهبری کردن
directed
رهبری کردن
administering
رهبری کردن
shapherd
رهبری کردن
administer
رهبری کردن
administered
رهبری کردن
conduce
رهبری کردن
administers
رهبری کردن
leads
رهبری کردن راهنمایی
lead
رهبری کردن راهنمایی
to take the lead
ریاست کردن
to fill the chair
ریاست کردن
superintended
ریاست کردن
matronize
ریاست کردن
superintends
ریاست کردن
superintend
ریاست کردن
superintending
ریاست کردن
conducting
انتقال دادن رهبری کردن
coaches
رهبری عملیات ورزشی را کردن
coached
رهبری عملیات ورزشی را کردن
conduct
انتقال دادن رهبری کردن
conducts
انتقال دادن رهبری کردن
conducted
انتقال دادن رهبری کردن
coach
رهبری عملیات ورزشی را کردن
spearheads
هر چیز نوک تیز رهبری کردن
spearhead
هر چیز نوک تیز رهبری کردن
spearheaded
هر چیز نوک تیز رهبری کردن
spearheading
هر چیز نوک تیز رهبری کردن
bosses
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossing
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossed
برجسته کاری ریاست کردن بر
boss
برجسته کاری ریاست کردن بر
favorite son
نامزد ریاست جمهوری کاندیدای ریاست جمهوری
superintended
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintend
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintending
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintends
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
conducting
رفتار کردن رهبری کردن
leadoff
عزیمت کردن رهبری کردن
conducted
رفتار کردن رهبری کردن
head
رهبری کردن مقاومت کردن
pilots
رهبری کردن خلبانی کردن
piloted
رهبری کردن خلبانی کردن
pilot
رهبری کردن خلبانی کردن
conducts
رفتار کردن رهبری کردن
conduct
رفتار کردن رهبری کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
chairman
ریاست کردن اداره کردن
chairmen
ریاست کردن اداره کردن
pacemaking
رهبری
steers
رهبری
steered
رهبری
lead
رهبری
conduction
رهبری
aim
رهبری
aimed
رهبری
headship
رهبری
aims
رهبری
headships
رهبری
steer
رهبری
direction
رهبری
leadership
رهبری
leads
رهبری
leadoff
رهبری
steering committee
کمیته رهبری
democratic leadership
رهبری دموکراتیک
precentorship
رهبری سرایندگان
lead
: راهنمایی رهبری
democratic leadership
رهبری مردمی
guidance
راهنما رهبری
tactics
رهبری ماهرانه
leads
: راهنمایی رهبری
apostolate
رسالت رهبری
direction
هدایت رهبری
price leadership
رهبری قیمت
principalship
ریاست
presidentship
ریاست
superintendence
ریاست
directorship
ریاست
generalship
ریاست
managership
ریاست
managerial
ریاست
presidency
ریاست
superiority
ریاست
matronship
ریاست
matronhood
ریاست
headships
ریاست
headship
ریاست
directorships
ریاست
administratorship
ریاست
chairmanships
ریاست
chairmanship
ریاست
abbay
ریاست دیر
abbotship
ریاست دیر
magistrature
ریاست کلانتری
mayorship
ریاست شهرداری
captainship
ریاست بزرگتری
chieftaincy
ریاست قبیله
captaincy
ریاست بزرگتری
prefecture
اداره ریاست
patriarchate
ریاست طایفه
superintendence
ریاست مدیریت
chieftainship
ریاست قبیله
superintendency
ریاست مدیریت
patriarchate
ریاست خانواده
command of execution
ریاست اجرایی
mayoralty
ریاست شهرداری
postmastership
ریاست پست
wardenship
مقام ریاست
vice president
نیابت ریاست
speakership
مقام ریاست مجلس
bossiness
متمایل به ریاست مابی
rectorate
ریاست بنگاه مذهبی
bossy
متمایل به ریاست مابی
prioship
سمت ریاست دیر
presidentship
مقام ریاست جمهور
You sure have a nerve to ask become a director.
آخر تورا چه ره ریاست
presidential
وابسته به ریاست جمهور
abbatial or abbatical
مربوط به ریاست دیر
he has passed the chair
ریاست داشته است
the party is led by him
او بر ان حزب ریاست دارد
quarterback
بازیگری که توپ را میگیرد وبازی را رهبری میکند
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
quarterbacks
بازیگری که توپ را میگیرد وبازی را رهبری میکند
take the chair
ریاست انجمنی را دارا بودن
magistracy
ریاست کلانتری یا دادگاه بخش
capital
رئیسی ریاست مابانه عمده
presidency
مقام یا دوره ریاست جمهوری
deanship
مقام ریاست دانشکده یا کلیسا
directorates
مقام ریاست هیئت مدیره
rectorate
مقام ریاست دانشکده یااموزشگاه
directorate
مقام ریاست هیئت مدیره
marshalsea
دادگاهی که marshal knightبر ان ریاست داشت
masterfully
بطور تحکم امیز ریاست مابانه
The presidensial election is the topic of the day.
انتخاب ریاست جمهوری موضوع روز است
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
interlocking directorate
حالتی که شخص واحد ریاست چندین کمپانی رقیب را داشته باشد
vacillated
دل دل کردن تردید داشتن
vacillates
دل دل کردن تردید داشتن
vacillating
دل دل کردن تردید داشتن
vacillate
دل دل کردن تردید داشتن
rage
غضب کردن شدت داشتن
persuade
بران داشتن ترغیب کردن
to feel fear
احساس ترس کردن
[داشتن]
importing
دخل داشتن به تاثیر کردن در
inform
مستحضر داشتن اگاه کردن
trut
اطمینان داشتن توکل کردن
partook
بهره داشتن طرفداری کردن
aspiring
ارزو کردن اشتیاق داشتن
informs
مستحضر داشتن اگاه کردن
imported
دخل داشتن به تاثیر کردن در
informing
مستحضر داشتن اگاه کردن
To wish (long) for something.
آرزوی چیزی را کردن (داشتن )
import
دخل داشتن به تاثیر کردن در
persuades
بران داشتن ترغیب کردن
persuading
بران داشتن ترغیب کردن
kithe
اعلام داشتن اعتراف کردن
raged
غضب کردن شدت داشتن
treats
بحث کردن سروکار داشتن با
treated
بحث کردن سروکار داشتن با
treat
بحث کردن سروکار داشتن با
rages
غضب کردن شدت داشتن
hold forth
پیشنهاد کردن انتظار داشتن
evincing
معلوم کردن ابراز داشتن
evinces
معلوم کردن ابراز داشتن
evinced
معلوم کردن ابراز داشتن
evince
معلوم کردن ابراز داشتن
snifter
خرخر کردن زکام داشتن
retaining
ابقاء کردن نگاه داشتن
withhold
مضایقه داشتن خودداری کردن
retains
ابقاء کردن نگاه داشتن
aspire
ارزو کردن اشتیاق داشتن
impounded
ضبط کردن نگه داشتن
diverted
متوجه کردن معطوف داشتن
celebrating
نگاه داشتن تقدیس کردن
withheld
مضایقه داشتن خودداری کردن
divert
متوجه کردن معطوف داشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com