Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 233 (17 milliseconds)
English
Persian
lead time
زمان انجام کار
Search result with all words
circuit
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
duration
براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
operate
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operates
کل زمان لازم برای انجام یک کار
schedule
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
scheduled
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedules
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
add
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adding
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adds
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
idle
نشانه یا کدی که به معنای انجام هیچ عمل است یا کدی که وقتی ارسال میشود که هیچ دادهای برای ارسال در آن زمان آماده نیست
idled
نشانه یا کدی که به معنای انجام هیچ عمل است یا کدی که وقتی ارسال میشود که هیچ دادهای برای ارسال در آن زمان آماده نیست
idles
نشانه یا کدی که به معنای انجام هیچ عمل است یا کدی که وقتی ارسال میشود که هیچ دادهای برای ارسال در آن زمان آماده نیست
idlest
نشانه یا کدی که به معنای انجام هیچ عمل است یا کدی که وقتی ارسال میشود که هیچ دادهای برای ارسال در آن زمان آماده نیست
fix
1-فرآیندی که در آن هر عمل در یک زمان مشخص انجام میشود. 2-عملیاتی در یک فرآیند که همان با ساعت هستند
fixes
1-فرآیندی که در آن هر عمل در یک زمان مشخص انجام میشود. 2-عملیاتی در یک فرآیند که همان با ساعت هستند
course of dealing
زمان انجام معامله
duty rated
بیشترین تعداد عملیات که یک وسیله در یک زمان با مشخصات معلوم میتواند انجام دهد
future perfect tense
زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
i/o
پردازندهای که پردازش کمی را انجام میدهد چرا که زمان آن برای خواندن یا نوشتن داده از پورت ورودی / خروجی صرف میشود
internal lead time
زمان انجام سفارشهای داخلی
lead time
زمان انجام سفارش
learning curve
منحنی که نمودار این مطلب است که باتکرار یک عمل زمان انجام ان عمل کوتاهتر می گردد
order processing time
زمان انجام سفارش
procurement lead time
زمان انجام خرید
run duration
که زمان اجرای برنامه انجام می شوند
subroutine
بخشی از برنامه که تابع مورد نظر را انجام میدهد و در هر زمان از داخل برنامه اصلی قابل فراخوانی است
work load
مقدارکاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
high time
<idiom>
زمان قبل از اینکه کاری بیش ازآن انجام شده
Other Matches
line haul
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
cache memory
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
realtime
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
road time
یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automating
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
access time
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM
فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
seek time
زمان جستجو زمان طلب
presents
زمان حاضر زمان حال
presenting
زمان حاضر زمان حال
presented
زمان حاضر زمان حال
present
زمان حاضر زمان حال
arrival
زمان حضور زمان رسیدن
arrivals
زمان حضور زمان رسیدن
response time
زمان جواب زمان پاسخگویی
read time
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
timed
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
times
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule
جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible
وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation
پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time
خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
production cycle
زمان یا دوره بافت یک فرش
[این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequency
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequencies
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
retention money
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
querying
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
splits
زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
short cycle annealing
سخت گردانی در زمان کم سخت گردانی در مدت زمان کوتاه
early time
زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
cryptoperiod
زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
tenses
زمان فعل تصریف زمان فعل
tensest
زمان فعل تصریف زمان فعل
tensing
زمان فعل تصریف زمان فعل
tenser
زمان فعل تصریف زمان فعل
tensed
زمان فعل تصریف زمان فعل
tense
زمان فعل تصریف زمان فعل
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
angular velocity sight
زمان سنج رهایی بمب دوربین زمان سنج زاویه رهایی بمب
station time
زمان اماده شدن برای پرواز زمان بارگیری و اماده شدن هواپیما برای پرواز
coinstantaneous
هم زمان
away
از ان زمان
time-piece
زمان
timepiece
زمان
ticker
[colloquial]
[watch]
زمان
time
زمان
thitherto
تا ان زمان
tempo
زمان
clocks
زمان ها
clock
زمان
strokes
زمان
cotemporaneous
هم زمان
term
زمان
stroke
زمان
termed
زمان
stroking
زمان
terming
زمان
time consuming
زمان بر
time-consuming
زمان بر
cycle time
زمان
time of blowing
زمان دم
synchrone
هم زمان
synchronous
هم زمان
stroked
زمان
simultaneously
در یک زمان
date
زمان
zeitgeist
زمان
dates
زمان
thence
از ان زمان
period
زمان
contemporaneous
هم زمان
yet
تا ان زمان
tempos
زمان
whene'er
هر زمان
timed
زمان
times
زمان
periods
زمان
cycle time
زمان دوره
civil time
زمان عرفی
response time
زمان پاسخ
physiological time
زمان فیزیولوژیکی
clk
زمان سنج
cycle time
زمان سیکل
inoperative time
زمان کسرخدمت
whenever
هر زمان که هرگاه
inlet time
زمان ورود
transition time
زمان انتقال
clock
زمان سنج
instruction time
زمان دستورالعمل
turn around time
زمان برگشت
executes
زمان اجرا
executed
زمان اجرا
input time
زمان اولیه
transit time
زمان گذار
transition time
زمان تحول
installation time
زمان نصب
transit time
زمان عبور
execute
زمان اجرا
training time
زمان تمرین
turnaround time
زمان گردش
fire time
زمان انفجار
clocked
با سنجش زمان
turnaround time
زمان برگشت
clocks
زمان سنج
transfer time
زمان انتقال
cutting time
زمان اصلی
cutting time
زمان برش
floor to floor time
زمان اصلی
executing
زمان اجرا
cycle time
زمان تناوب
hereunto
تا این زمان
whoopee
زمان خوشی
period
گذشت زمان
time period
گذشت زمان
period/stretch/lapse of time
گذشت زمان
time span
فاصله زمان
period
فاصله زمان
time period
فاصله زمان
period/stretch/lapse of time
فاصله زمان
time span
گذشت زمان
past tense
زمان گذشته
orthogenesis
جبر زمان
contemporize
هم زمان کردن
scheduling
زمان بندی
yesterday
زمان گذشته
time span
دوره زمان
period
دوره زمان
handleing time
زمان بررسی
greenwich time
زمان گرینیچ
correlation time
زمان همبستگی
licensing hours
زمان مجاز
fuze setting
زمان ماسوره
return perion
زمان برگشت
peace time
در زمان صلح
peace time
زمان صلح
cooling period
زمان انتظار
passtime
زمان گذارستون
recurrence interval
زمان برگشت
reference time
زمان مرجع
pt
زمان گذشته
time period
دوره زمان
period/stretch/lapse of time
دوره زمان
recovery time
زمان بهبود
real time
زمان حقیقی
olden
زمان پیش
head seek time
زمان جستجوی هد
reflex time
زمان بازتاب
fusing time
زمان ذوب
PR
زمان حال
wartime
زمان جنگ
reasonable time
زمان معقول
nonsynchronous
ناهم زمان
wait time
زمان انتظار
waiting time
زمان انتظار
an outstanding time
زمان معرکه
a terrific time
زمان معرکه
present
زمان حال
presented
زمان حال
presenting
زمان حال
presents
زمان حال
in the length of time
<adv.>
در طول زمان
coking time
زمان کک سازی
at another time
در زمان دیگری
vicissitudes of time
انقلابات زمان
incidentals time
زمان اتفاقی
incidentals time
زمان ضمنی
inactive time
زمان غیرفعال
in process of time
بمرور زمان
With passage of time .
با گذشت زمان
idle time
زمان بی باری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com