English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (26 milliseconds)
English Persian
schedule زمان بندی کردن
scheduled زمان بندی کردن
schedules زمان بندی کردن
Search result with all words
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
Other Matches
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
scheduling queue صف زمان بندی
timing زمان بندی
scheduling زمان بندی
attack timing زمان بندی تک
schedule برنامه زمان بندی
scheduling algorithm الگوریتم زمان بندی
valve timing زمان بندی سوپاپ
scheduled برنامه زمان بندی
event scheduling زمان بندی رویدادها
schedules برنامه زمان بندی
project schedule زمان بندی پروژه
dynamic scheduling زمان بندی پویا
non scheduled زمان بندی نشده
time table جدول زمان بندی
schedule برنامه زمان بندی فهرست
schedule maintenance نگهداشت زمان بندی شده
scheduled برنامه زمان بندی فهرست
schedules برنامه زمان بندی فهرست
Manchester coding و نیمه دوم برای سیگنال زمان بندی است
hazarding خطای سخت افزاری مربوط به زمان بندی زمانی نادرست
hazards خطای سخت افزاری مربوط به زمان بندی زمانی نادرست
hazarded خطای سخت افزاری مربوط به زمان بندی زمانی نادرست
holds پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hazard خطای سخت افزاری مربوط به زمان بندی زمانی نادرست
hold پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
synchronous شبکهای که تمام اتصالات آن با یک سیگنال زمان بندی همان شده است
resource leveling زمان بندی فعالیت ها بازمان شناور به منطور بهینه سازی بهره گیری از منابع
pipelines زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
pipeline زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
isochronous network شبکهای که در آن تمام قط عات شبکه از یک ساعت عمومی استفاده می کنند تا زمان بندی یکسان باشد
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
synchronous . شبکه ارتباطی که در آن تمام عملیات شبکه با یک سیگنال زمان بندی کنترل میشود
ratings طبقه بندی کردن درجه بندی
rating طبقه بندی کردن درجه بندی
grades درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
grades دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
groups دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
group دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
timing disc علامت حک شده روی موتورپیستونی برای کمک به تعیین دقیق وضعیت زاویهای میل لنگ به منظور زمان بندی صحیح کارکرد موتور
raced وضعیت خطا در یک مدار دیجیتا که وضعیت یا خروجی مدربستگی به زمان بندی دقیق بین سیگنالهای ورودی دارد.
race وضعیت خطا در یک مدار دیجیتا که وضعیت یا خروجی مدربستگی به زمان بندی دقیق بین سیگنالهای ورودی دارد.
races وضعیت خطا در یک مدار دیجیتا که وضعیت یا خروجی مدربستگی به زمان بندی دقیق بین سیگنالهای ورودی دارد.
Windows Explorer گونهای از ویندوز که حاوی توابع ابتدایی اشتراک فایل peer-to-Peer است و نیز پست الکترونیکی , فکس و امکان زمان بندی
laggin اب بندی کردن اب بندی ناوها
downgrading کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrade کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrades کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgraded کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
crystals قطعه کوچک از کریستال کوارتز که در فرکانس خاص به لرزش در می آید که به عنوان یک سیگنال ساعت خیلی دقیق برای کامپیوتر یا سایر برنامههای کاربردی زمان بندی شده به کار می رود
crystal قطعه کوچک از کریستال کوارتز که در فرکانس خاص به لرزش در می آید که به عنوان یک سیگنال ساعت خیلی دقیق برای کامپیوتر یا سایر برنامههای کاربردی زمان بندی شده به کار می رود
gift wrap بسته بندی کردن در کاغذ بسته بندی روبان دارپیچیدن
loom time مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
line haul زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
declassification از طبقه بندی خارج کردن حذف طبقه بندی
cache مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
force tabs نمودار یا طرح گسترش یکانهایا نیروها طرح زمان بندی شده گسترش نیروها
realtime زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuits روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
synchronizes همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronised همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronize همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronises همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronising همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
evaluation rating درجه بندی اطلاعات یا طبقه بندی ان از نظر اعتبار وصحت و دقت
revamps دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamping دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
rigged نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
rig نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
rigs نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
revamped دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamp دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
contemporize هم زمان کردن
bollix سرهم بندی کردن قاطی پاتی کردن
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
overpacking دوباره لفاف کردن یا بسته بندی کردن
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
classifications طبقه بندی کردن طبقه بندی
classification طبقه بندی کردن طبقه بندی
time slicing قطعه کردن زمان
add time زمان جمع کردن
waste time تلف کردن زمان
lose time تلف کردن زمان
timing زمان عمل کردن
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
carpet classification طبقه بندی [درجه بندی] فرش
access time کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
presented زمان حاضر زمان حال
response time زمان جواب زمان پاسخگویی
arrival زمان حضور زمان رسیدن
seek time زمان جستجو زمان طلب
present زمان حاضر زمان حال
presents زمان حاضر زمان حال
presenting زمان حاضر زمان حال
arrivals زمان حضور زمان رسیدن
to mull a mull of سر هم بندی کردن
caulk اب بندی کردن
to take a snack ته بندی کردن
to make a mess of سر هم بندی کردن
to nails up سر هم بندی کردن
batten down اب بندی کردن
lacevi بندی کردن
sealing اب بندی کردن
to make a muddle of سر هم بندی کردن
underpins پی بندی کردن
underpinned پی بندی کردن
underpin پی بندی کردن
seals اب بندی کردن
to pin up بی بندی کردن
seal اب بندی کردن
segregation جدا کردن درجه بندی کردن
types ماشین کردن طبقه بندی کردن
gradate درجه بندی کردن مخلوط کردن
to put on شرط بندی کردن تحمیل کردن
typed ماشین کردن طبقه بندی کردن
grade طبقه بندی کردن کلاسه کردن
vamp وصله کردن سرهم بندی کردن
type ماشین کردن طبقه بندی کردن
partitions جدا کردن جزء بندی کردن
sorted دسته کردن طبقه بندی کردن
portions تسهیم کردن سهم بندی کردن
portion تسهیم کردن سهم بندی کردن
sort دسته کردن طبقه بندی کردن
resorts جدا کردن طبقه بندی کردن
partition جدا کردن جزء بندی کردن
gaduate درجه بندی کردن تغلیظ کردن
break down تجزیه کردن طبقه بندی کردن
resorted جدا کردن طبقه بندی کردن
resort جدا کردن طبقه بندی کردن
sorts دسته کردن طبقه بندی کردن
grades طبقه بندی کردن کلاسه کردن
read time زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
categorizes رده بندی کردن
partitions جزء بندی کردن
prioritizing اولویت بندی کردن
triangulation مثلث بندی کردن
pigeonhole طبقه بندی کردن
grades درجه بندی کردن
phrase کلمه بندی کردن
phrased کلمه بندی کردن
regimentalation دسته بندی کردن
compartmentalised فصل بندی کردن
groupage دسته بندی کردن
categorizing دسته بندی کردن
grade درجه بندی کردن
format قالب بندی کردن
formats قالب بندی کردن
partition جزء بندی کردن
grades دسته بندی کردن
formulated فرمول بندی کردن
categorizing طبقه بندی کردن
formulates فرمول بندی کردن
compartmentalised بخش بندی کردن
categorizing رده بندی کردن
categorizes طبقه بندی کردن
categorizes دسته بندی کردن
formulate فرمول بندی کردن
packing بسته بندی کردن
formulating فرمول بندی کردن
grade دسته بندی کردن
group دسته بندی کردن
to form into groups گروه بندی کردن
rally دسته بندی کردن
to form into groups دسته بندی کردن
rank رتبه بندی کردن
classify طبقه بندی کردن
classify دسته بندی کردن
to erect into دسته بندی کردن به
resorts دسته بندی کردن
break down تقسیم بندی کردن
groups دسته بندی کردن
parcels بسته بندی کردن
resorted دسته بندی کردن
resort دسته بندی کردن
classifying طبقه بندی کردن
classifying دسته بندی کردن
parcel بسته بندی کردن
sort دسته بندی کردن
classifying رده بندی کردن
ranked رتبه بندی کردن
packets بسته بندی کردن
to categorize رده بندی کردن
classifies دسته بندی کردن
echelonment درجه بندی کردن
classifies رده بندی کردن
echelonment رده بندی کردن
stripping بسته بندی کردن
phrases کلمه بندی کردن
packet بسته بندی کردن
to categorize دسته بندی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com