English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (12 milliseconds)
English Persian
delay allowance زمان تقسیم
Search result with all words
speed مسافت طی شده تقسیم بر زمان حرکت
speeding مسافت طی شده تقسیم بر زمان حرکت
speeds مسافت طی شده تقسیم بر زمان حرکت
multiplex روش تقسیم که بخشهای زمان را طبق نیاز به سیگنالهای اختصاص میدهد
Other Matches
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
line haul زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
cache مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
realtime زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuits روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
access time کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
present زمان حاضر زمان حال
response time زمان جواب زمان پاسخگویی
presented زمان حاضر زمان حال
arrivals زمان حضور زمان رسیدن
presenting زمان حاضر زمان حال
arrival زمان حضور زمان رسیدن
presents زمان حاضر زمان حال
seek time زمان جستجو زمان طلب
read time زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
times مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
timed مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
equation of time خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
unemployment compensation پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
production cycle زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequency زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequencies زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
splits زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
divisions تقسیم
division تقسیم
distribution تقسیم
allocate تقسیم
distributions تقسیم
dealing تقسیم
apportionment تقسیم
admensuration تقسیم
sharing تقسیم
admeasurement تقسیم
graduator خط تقسیم کن
allocating تقسیم
cleavage تقسیم
allotment تقسیم
cleavages تقسیم
repartition تقسیم
branch تقسیم
branches تقسیم
dispensation تقسیم
dispensations تقسیم
allocates تقسیم
allotments تقسیم
divider پرگار تقسیم
divider تقسیم کننده
dividing تقسیم بندی
intersected تقسیم کردن
fifty fifty تقسیم بالمناصفه
separates تقسیم کردن
market segmentation تقسیم بازار
dichotomies تقسیم به دو بخش
meiosis تقسیم سلولی
meiosis تقسیم کاهشی
sortition تقسیم با قرعه
scissor قطع تقسیم
intersect تقسیم کردن
load distribution تقسیم بار
divide تقسیم کردن
dichotomy تقسیم به دو بخش
fifty-fifty تقسیم بالمناصفه
severability قابلیت تقسیم
short division تقسیم باختصار
administers تقسیم کردن
sharing the market تقسیم بازار
administering تقسیم کردن
water point نقطه تقسیم اب
administered تقسیم کردن
administer تقسیم کردن
intersects تقسیم کردن
indistributable تقسیم نشدنی
compartment تقسیم کردن
divisive تقسیم کننده
divided تقسیم شده
compartments تقسیم کردن
hyphenation تقسیم کلمه
subdivision تقسیم مجدد
subdivisions تقسیم مجدد
regionalism تقسیم کشوربنواحی
division تقسیم [ریاضی]
divides تقسیم کردن
quartile تقسیم شده به 4/3و 4/1
division check ازمایش تقسیم
division line خط تقسیم شده
division of labor تقسیم کار
divisional مربوط به تقسیم
divisions of labour تقسیم کار
division of labour تقسیم کار
go halves <idiom> تقسیم مساوی
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
compart تقسیم کردن
zeradivide تقسیم بر صفر
clastic تقسیم شونده
allotment پخش تقسیم
graduate بدرجات تقسیم
graduates بدرجات تقسیم
graduating بدرجات تقسیم
divisibility قابلیت تقسیم
divide exception خطای تقسیم
divide exception استثناء تقسیم
denominator تقسیم کننده
denominators تقسیم کننده
demultiplexer تقسیم کننده
distributing box جعبه تقسیم
splice box جعبه تقسیم
distribution box جعبه تقسیم
distribution coefficient ضریب تقسیم
distribution of forces تقسیم نیروها
distribution of the estate تقسیم ترکه
parting تقسیم تجزیه
line graduation تقسیم بندی خط
partings تقسیم تجزیه
junction box جعبه تقسیم
distribution pannel تابلوی تقسیم
allotments پخش تقسیم
junction boxes جعبه تقسیم
dividable قابل تقسیم
busbar جعبه تقسیم
fire distribution تقسیم اتش
separated تقسیم کردن
division sign نماد تقسیم
share تقسیم کردن
shared تقسیم کردن
shares تقسیم کردن
aminister تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن
distributes تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن
partition function تابع تقسیم
o o line خط تقسیم دیدبانی
divisions عمل تقسیم
division عمل تقسیم
separate تقسیم کردن
autotomy تقسیم خودبخود
divisible قابل تقسیم
frequency division تقسیم فرکانس
frequency alloment تقسیم فرکانس
battery bus جعبه تقسیم
frequency domulipliction تقسیم فرکانس
to share out تقسیم کردن
frequency distribution تقسیم فرکانس
cryptoperiod زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
early time زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
short cycle annealing سخت گردانی در زمان کم سخت گردانی در مدت زمان کوتاه
thirds به سه بخش تقسیم کردن
long division بخش یا تقسیم بزرگ
undistributed profits سود تقسیم نشده
third به سه بخش تقسیم کردن
indivisible غیر قابل تقسیم
dividends تقسیم شده است
prorate به نسبت تقسیم کردن
redistribution of force تقسیم مجدد نیروها
proration سرشکنی تقسیم به نسبت
work unit یک واحد تقسیم کار
retained profit سود تقسیم نشده
distribution تقسیم ترکه متوفی
long divisions بخش یا تقسیم بزرگ
billionths یک تقسیم بر هزار میلیون
residuary legatee باقیمانده ماترک پس از تقسیم
undivided profit سود تقسیم نشده
sectors جزء تقسیم کردن
cleaved پیوستن تقسیم شدن
distributions تقسیم ترکه متوفی
maxwell velocity distribution تقسیم سرعت ماکسول
cleaves پیوستن تقسیم شدن
cleave پیوستن تقسیم شدن
whack up تقسیم به سهام کردن
self divison تقسیم خود بخود
sector جزء تقسیم کردن
billionth یک تقسیم بر هزار میلیون
dividend تقسیم شده است
work breakdown روش تقسیم کار
frequency dividing network شبکه تقسیم فرکانس
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com