Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (13 milliseconds)
English
Persian
machine down time
زمان توقف ماشین
machine idle time
زمان توقف ماشین
Other Matches
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
idle period
زمان توقف
down time
زمان توقف
dwelled
ساکن شدن زمان توقف
dwell
ساکن شدن زمان توقف
dwells
ساکن شدن زمان توقف
block time
زمان سپری شده ا لحظه شروع حرکت هواپیما تالحظه توقف
machine time
زمان ماشین کاری
cycled
زمان بین شروع و خاتمه یک عمل بویژه برای آدرس دهی یک محل از حافظه و بازیابی داده و سپس توقف عمل
cycles
زمان بین شروع و خاتمه یک عمل بویژه برای آدرس دهی یک محل از حافظه و بازیابی داده و سپس توقف عمل
cycle
زمان بین شروع و خاتمه یک عمل بویژه برای آدرس دهی یک محل از حافظه و بازیابی داده و سپس توقف عمل
binding time
زمان انقیاد مرحلهای که در ان مترجم شکل زبان ماشین نام ها وادرس ها را جایگزین انهامیکند
persistence
مدت زمان یک CRT یک تصویر را نمایش میدهد پس از توقف دنبال کردن مسیر اشعه تصویر روی صفحه نمایش
throughput
نرخ تولید ماشین یا سیستم که به عنوان کل اطلاعات مفید که در یک زمان پردازش میشود اندازه گیری میشود
positioned
مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
position
مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
line haul
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
cache
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
self binder
ماشین کشاورزی که هم درومیکندوهم بافه می بند د ماشین درووبسته بندی
universal
نوشتن برنامه که مخصوص یک ماشین نیست و روی چندین ماشین قابل اجرا است
The letter is well typed .
نامه قشنگ ماشین شده است (با ماشین تحریر )
realtime
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuits
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time
یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
machinist
ماشین چی چرخکار ماشین ساز ماشینیست
machinists
ماشین چی چرخکار ماشین ساز ماشینیست
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
stand fast
فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
cybernetics
مط العه روش حرکت ماشین الکترونیکی یا انسانی و نحوه تقلید ماشین الکترونیکی از رفتار و اعمال انسان
compensation trading
معاملهای که در ان فروشنده ماشین الات کارخانه متعهد میگردد تامحصول ان ماشین الات راخریداری نماید
bench lathe
ماشین تراش رومیزی ماشین تراش کوچکی که روی میز کار بسته میشود
machine
ماشین کردن با ماشین رفتن
machine
1-روش نوشتن کد ماشین . 2-کد ماشین
machines
1-روش نوشتن کد ماشین . 2-کد ماشین
machines
ماشین کردن با ماشین رفتن
machined
ماشین کردن با ماشین رفتن
machined
1-روش نوشتن کد ماشین . 2-کد ماشین
access time
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM
فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
seek time
زمان جستجو زمان طلب
arrival
زمان حضور زمان رسیدن
present
زمان حاضر زمان حال
arrivals
زمان حضور زمان رسیدن
presented
زمان حاضر زمان حال
presenting
زمان حاضر زمان حال
presents
زمان حاضر زمان حال
response time
زمان جواب زمان پاسخگویی
cross compiler
کامپایلری که روی یک ماشین اجرا میشود در حالیکه این ماشین با ماشینی که این کامپایلر برای ان طراحی شده است تا کدهایش را ترجمه کند تفاوت دارد
fax
مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
faxed
مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
faxes
مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
faxing
مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
read time
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
disassembler
برنامهای که کد زبان ماشین را گرفته و کد زبان اسمبلر راکه برنامه به زبان ماشین ازان ایجاد میشود تولید میکند
double column vertical boring mill
ماشین تراش قائم دو ستونی ماشین تراش کاروسل دوستونی
assembles
ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assembled
ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assemble
ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assembler
یک برنامه کامپیوتری که دستورالعملهای زبان غیر ماشین راتوسط استفاده کننده تهیه شده است به زبان ماشین تبدیل میکند برنامه مترجم
dive schedule
جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
times
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
timed
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible
وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation
پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time
خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
d.c. machine
ماشین جریان مستقیم ماشین جریان دائم
the machine is in operation
ماشین در گردش است ماشین دایر است
automated teller machine
ماشین سخنگوی خودکار ماشین تحویل خودکار
digital computer
ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
production cycle
زمان یا دوره بافت یک فرش
[این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
frequency
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequencies
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
commorant
توقف
pauses
توقف
interrupts
توقف
interrupting
توقف
interruptions
توقف
interrupt
توقف
pause
توقف
paused
توقف
pausing
توقف
interruption
توقف
stopped
توقف
stopping
توقف
stops
توقف
halted
توقف
suspension
توقف
suspensions
توقف
stop
توقف
stoppage
توقف
stoppages
توقف
syncope
توقف
parks
توقف
parked
توقف
halts
توقف
halt
توقف
flag stop
توقف
park
توقف
cessation
توقف
stand
توقف
stopple
توقف
suspension of payment
توقف
tarriance
توقف
stop code
کد توقف
insolvency
توقف
failures
توقف کردن
failure
توقف کردن
suspensive
درحال توقف
payment stopped
توقف پرداخت
hemostasis
توقف خونریزی
bankruptcies
توقف بازرگان
bankruptcy
توقف بازرگان
stoppage of the game
توقف بازی
program stop
توقف برنامه
slack
توقف درحرکت
parks
محل توقف
halting place
توقف گاه
bar stop
توقف میله
black induction
توقف القا
parked
محل توقف
port of call
بندر توقف
break key
کلید توقف
break point
نقطه توقف
park
محل توقف
ports of call
بندر توقف
stopcock
وسیله توقف
halt instruction
دستورالعمل توقف
continuously
بدون توقف
thermal critical point
نقطه توقف
stopcocks
وسیله توقف
stop instruction
دستورالعمل توقف
slackest
توقف درحرکت
cease
ایست توقف
ceased
ایست توقف
stop bit
بیت توقف
dead halt
توقف مطلق
until stop
[up to the stop]
تا جای توقف
lay-by
منطقه توقف
stayed
توقف مکث
stayed
توقف کردن
to sojourn
[formal]
[in a place as a visitor]
توقف کردن
come down gracefully
توقف منضبط
stay
توقف مکث
lay by
منطقه توقف
stay
توقف کردن
parking place
جایگاه توقف
stop sign
علامت توقف
stop mechanism
مکانیزم توقف
carport
توقف گاه
ceases
ایست توقف
no parking
توقف ممنوع
ceasing
ایست توقف
lay-bys
منطقه توقف
slacks
توقف درحرکت
closest
ایست توقف
sudden stoppage
توقف ناگهانی
closes
ایست توقف
closer
ایست توقف
no waiting
توقف ممنوع
close
ایست توقف
nonstop
بدون توقف
blocks
توقف رویدادن چیزی
blocked
توقف رویدادن چیزی
a thorugh train
قطار بدون توقف
whoa
امر به توقف دادن
hang-up
معوق شدن توقف
stop off
<idiom>
توقف بین راه
no end
<idiom>
پی درپی بدون توقف
hold back
توقف مانع شدن
avast
ایست توقف کنید
slow-down
<idiom>
به توقف کامل نرسیدن
measure
توقف رخ دادن چیزی
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
hang-ups
معوق شدن توقف
stop dead/cold
<idiom>
سریع توقف کردن
stop over
توقف کوتاه مدت
stopped
ایستادن توقف کردن
prevent
توقف رخ دادن چیزی
stopped
توقف انجام کار
stopping
ایستادن توقف کردن
prevented
توقف رخ دادن چیزی
stopping
توقف انجام کار
stops
ایستادن توقف کردن
preventing
توقف رخ دادن چیزی
stop
توقف انجام کار
stop
ایستادن توقف کردن
pull up
توقف کردن
[اتومبیل]
shut down point
نقطه توقف تولید
stops
توقف انجام کار
prevents
توقف رخ دادن چیزی
rests
توقف فرمان ازاد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com