English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English Persian
whoopee زمان خوشی
Search result with all words
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
Other Matches
fools paradise خوشی بی اساس یا خیالی الکی خوشی
line haul زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
cache memory مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
realtime زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuit روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
access time کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
presented زمان حاضر زمان حال
presenting زمان حاضر زمان حال
arrivals زمان حضور زمان رسیدن
arrival زمان حضور زمان رسیدن
present زمان حاضر زمان حال
seek time زمان جستجو زمان طلب
presents زمان حاضر زمان حال
response time زمان جواب زمان پاسخگویی
read time زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
gladsomeness خوشی
splurges خوشی
joy خوشی
joys خوشی
splurging خوشی
frolicking خوشی
cheer خوشی
cheered خوشی
frolicked خوشی
delectation خوشی
pleasures خوشی
splurged خوشی
joyously با خوشی
enjoyment خوشی
mirth خوشی
frolics خوشی
ploy خوشی
euphoria خوشی
curvet خوشی
spree خوشی
merry making خوشی
bliss خوشی
splurge خوشی
felicities خوشی
felicity خوشی
pleasance خوشی
well-being خوشی
sprees خوشی
merry-making خوشی
pleasure خوشی
cheerfulness خوشی
happiness خوشی
mirthfully با خوشی
gust خوشی
joyfully <adv.> با خوشی
happily <adv.> با خوشی
fortunately <adv.> با خوشی
glee خوشی
gusts خوشی
brannigan خوشی
merriness خوشی
mirthless بی خوشی
meat and drink خوشی
delight خوشی
delighting خوشی
galas خوشی
gala خوشی
delights خوشی
rollick خوشی
hilarity خوشی
randan خوشی
larks خوشی
cheers خوشی
joyousness خوشی
joyfulness خوشی
joyance خوشی
jovially با خوشی
joviality خوشی
lark خوشی
jollification خوشی
ploys خوشی
jollity خوشی
jocundness خوشی
frolic خوشی
frolicsomeness خوشی
gayety خوشی
tour of duty زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
disported خوشی کردن
disports خوشی کردن
disport خوشی کردن
exultantly خوشی کنان
gladsome خوشی اور
the picture of joy خوشی مجسم
disporting خوشی کردن
exultingly خوشی کنان
felicific خوشی اور
goluptious خوشی اور
goloptious خوشی اور
paradise سعادت خوشی
rejoice خوشی کردن
rejoiced خوشی کردن
rejoices خوشی کردن
blithely بطور خوشی
f.mirth خوشی عید
to make merry خوشی کردن
jobilate خوشی کردن
blessedness مبارکی خوشی
the picture of joy مظهر خوشی
rollick خوشی کردن
bender خوشی ونشاط
jollify خوشی دادن به
benders خوشی ونشاط
winsome با مسرت و خوشی
to beentranced withjoy از خوشی غش کردن
rejoicingly خوشی کنان
material to happiness لازمه خوشی
married happiness خوشی زناشویی
the p of hoppiness منتهادرجه خوشی
humored خوشمزگی خوشی دادن
gratifyingly چنانکه خوشی دهد
It doesnt look nice . It is useemly. صورت خوشی ندارد
humouring خوشمزگی خوشی دادن
I am sore at her. Iam bitter about her. ازاودل خوشی ندارم
humoured خوشمزگی خوشی دادن
to burst with joy از خوشی در پوست خودنگنجیدن
to break forth in to joy از خوشی فریاد کردن
humors خوشمزگی خوشی دادن
humour خوشمزگی خوشی دادن
jet set دایم در سفر و خوشی
paint the town red <idiom> اوقات خوشی داشتن
jamboree مجمع پیشاهنگان خوشی
to shout for joy از خوشی فریاد زدن
humoring خوشمزگی خوشی دادن
wellbeing سلامتی و خوشی خوشبختی
hedonics اصول خوشی ولذت
a land of milk and honey <idiom> جای سعادت و خوشی
i wish you happiness خوشی شما راخواستارم
humours خوشمزگی خوشی دادن
jamborees مجمع پیشاهنگان خوشی
delightful لذت بخش خوشی اور
overjoyed از فرط خوشی از خود بیخودشد
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
It wI'll come to a bad end. It is foredoomed. اینکار عاقبت ( خوشی ) ندارد
give oneself up to <idiom> اجازه خوشی را به کسی دادن
luse طاعون نا خوشی واگیره دار
i wish you happiness خوشی یا سعادت شما را می خواهم
humor خوشی دادن راضی نگاهداشتن
high time هنگام خوشی وعیش ونوش
we made a night of it چه شب خوشی گذراندیم چه شبی کردیم
To feign I'llness. خود رابنا خوشی زدن
he is transported with joy ازفرط خوشی بی خودشده است
times مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
timed مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
no new is good new یارویدادتازه خودیک خبر خوشی است
we had a good time خوش گذشت وقت خوشی داشتیم
crumpled rose leaf چیزی که خوشی انسان رامنغض میکند
jobilate شادی کردن از خوشی فریاد زدن
imprescriptible وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
exults جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
exulting جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
exulted جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
exult جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
eudemonism اخلاقیاتی که منظوران فراهم کردن خوشی وسعادت است
hedonism فلسفه خوشی پرستی وتمتع ازلذایذ دنیای زودگذر
to gild the pill چیزناگواری راکه انسان ناچاراست تحمل نمایدبصورت خوشی دراوردن
production cycle زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
eudaemonism اخلاقیاتی که منظور ان فراهم کردن خوشی و سعادت است اخلاقیات ارسطو
eudaimonism اخلاقیاتی که منظور ان فراهم کردن خوشی و سعادت است اخلاقیات ارسطو
interlook dormant period زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequency زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequencies زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
the joy overpays the toil خوشی این کار رنج انراکه جبران میکندسهل است برانهم می چربد
splits زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
yoicks علامت تعجب درهیجان و خشم و خوشی ووجد.فریاد تحریک و تشویق برای تازی شکاری مخصوص
short cycle annealing سخت گردانی در زمان کم سخت گردانی در مدت زمان کوتاه
cryptoperiod زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
early time زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
to pretend illness نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
tense زمان فعل تصریف زمان فعل
tensed زمان فعل تصریف زمان فعل
tensing زمان فعل تصریف زمان فعل
tensest زمان فعل تصریف زمان فعل
tenses زمان فعل تصریف زمان فعل
tenser زمان فعل تصریف زمان فعل
angular velocity sight زمان سنج رهایی بمب دوربین زمان سنج زاویه رهایی بمب
station time زمان اماده شدن برای پرواز زمان بارگیری و اماده شدن هواپیما برای پرواز
ticker [colloquial] [watch] زمان
term زمان
clock زمان
synchrone هم زمان
synchronous هم زمان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com