English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
found زمان ماضی واسم فعول find
founds زمان ماضی واسم فعول find
Other Matches
had زمان ماضی واسم مفعول فعل have
should زمان ماضی واسم مفعول فعل معین shall
fought زمان ماضی واسم مفعول فعل fight
met زمان ماضی واسم مفعول فعل meet
the past tense زمان ماضی ماضی مطلق
preterit زمان ماضی
hung زمان ماضی فعل
ran زمان ماضی فعل run
tore زمان ماضی فعل tear
flew زمان ماضی فعل fly
led زمان ماضی فعل lead
rang زمان ماضی فعل ring
felt :زمان ماضی فعل feel
hove زمان ماضی فعل heave
ground زمان ماضی فعل grind
bade زمان ماضی فعل bid
left : زمان ماضی فعل leave
grew زمان ماضی فعل grow
bad زمان ماضی قدیمی فعل bid
aoristic وابسته به زمان ماضی غیر معین
find فرمان FIND
finds فرمان FIND
present perfect مربوط به ماضی نقلی ماضی نقلی
past ماضی
the preterite tense ماضی مطلق
past perfect tense ماضی بعید
did not ماضی منفی do
knew ماضی فعل Know
past perfect ماضی بعید
perfect tense ماضی قریب
past or preterite d. ماضی مطلق
present perfect tense ماضی کامل
present perfect tense ماضی قریب
perfect tense ماضی کامل
line haul زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
aorist ماضی غیر معین
pluperfect فعل ماضی بعید
leant ماضی فعل lean
present progressive ماضی قریب استمراری
preterit وابسته بفعل ماضی
cache مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
i wish you would go بجای ماضی استمراری در موردتمنی یا ارزو
primary tenses زمانها یاصلی و گذشته وماضی قریب و ماضی بعید
realtime زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
perfect participle وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
perfect infinitive مصدری که با اسم مفعول ساخته میشودو جای ماضی کامل را میگیرد
circuits روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuit روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
access time کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
present زمان حاضر زمان حال
presenting زمان حاضر زمان حال
response time زمان جواب زمان پاسخگویی
arrivals زمان حضور زمان رسیدن
presented زمان حاضر زمان حال
seek time زمان جستجو زمان طلب
arrival زمان حضور زمان رسیدن
presents زمان حاضر زمان حال
read time زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
were گذشته فعل be to و جمع فعل ماضی was
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
timed مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
times مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
equation of time خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
unemployment compensation پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
production cycle زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequency زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequencies زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
splits زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
short cycle annealing سخت گردانی در زمان کم سخت گردانی در مدت زمان کوتاه
cryptoperiod زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
early time زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
tenser زمان فعل تصریف زمان فعل
tensed زمان فعل تصریف زمان فعل
tenses زمان فعل تصریف زمان فعل
tensing زمان فعل تصریف زمان فعل
tensest زمان فعل تصریف زمان فعل
tense زمان فعل تصریف زمان فعل
angular velocity sight زمان سنج رهایی بمب دوربین زمان سنج زاویه رهایی بمب
station time زمان اماده شدن برای پرواز زمان بارگیری و اماده شدن هواپیما برای پرواز
tempos زمان
time-consuming زمان بر
time consuming زمان بر
stroking زمان
strokes زمان
stroked زمان
stroke زمان
cotemporaneous هم زمان
synchrone هم زمان
whene'er هر زمان
thitherto تا ان زمان
cycle time زمان
simultaneously در یک زمان
clocks زمان ها
term زمان
termed زمان
tempo زمان
period زمان
coinstantaneous هم زمان
periods زمان
time of blowing زمان دم
away از ان زمان
thence از ان زمان
contemporaneous هم زمان
yet تا ان زمان
terming زمان
time زمان
timed زمان
clock زمان
ticker [colloquial] [watch] زمان
time-piece زمان
zeitgeist زمان
dates زمان
date زمان
times زمان
timepiece زمان
synchronous هم زمان
turnaround time زمان برگشت
coking time زمان کک سازی
coking period زمان کک سازی
universal time زمان عام
clocked با سنجش زمان
chronograph زمان نگار
clk زمان سنج
cycle time زمان تناوب
whoopee زمان خوشی
chronoscope زمان نما
chronophobia زمان هراسی
chronoscope زمان سنج
civil time زمان عرفی
cutting time زمان برش
dead time زمان مرده
correlation time زمان همبستگی
contemporize هم زمان کردن
cycle time زمان دوره
turn around time زمان برگشت
lapses گذشت زمان
transition time زمان انتقال
transition time زمان تحول
dead time زمان گمگشته
turnaround time زمان گردش
lapsing گذشت زمان
connect time زمان اتصال
lapse گذشت زمان
cutting time زمان اصلی
cooling period زمان انتظار
compile time زمان کامپایل
compilation time زمان کامپایل
cycle time زمان سیکل
zeitgeist روح زمان
adaptation time زمان انطباق
add time زمان افزایش
add time زمان جمع
adverb of time فرف زمان
all crash زمان فوریت
time lag زمان مرده
allocated time زمان نامی
real time زمان حقیقی
local time زمان محلی
within resonable time طی زمان معقول
activity time زمان هر فعالیت
PR زمان حال
pt زمان گذشته
reasonable time زمان معقول
time lags زمان تاخیر
acceleration time زمان شتاب
access time زمان دستیابی
time lags زمان مرده
time lag زمان تاخیر
word time زمان کلمه
waiting time زمان انتظار
wartime زمان جنگ
blue moon زمان دراز
yesterday زمان گذشته
budget period زمان بودجه
chromometer زمان سنج
past tense زمان گذشته
tea-time زمان چای
chronometer زمان سنج
time of one's life <idiom> زمان عالی
scheduling زمان بندی
licensing hours زمان مجاز
association time زمان تداعی
whenever هر زمان که هرگاه
With passage of time . با گذشت زمان
attack timing زمان بندی تک
wait time زمان انتظار
base period زمان مبنا
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com