Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
mean solar time
زمان متوسط شمسی
Other Matches
mean solar day
روز متوسط شمسی
solar time
زمان شمسی
mean time
زمان متوسط
meanest
متوسط زمان که وسیلهای عمل میکند
mean
متوسط زمان که وسیلهای عمل میکند
meaner
متوسط زمان که وسیلهای عمل میکند
meanest
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
failures
متوسط زمان که یک وسیله بین دو قط عی میتواند کار کند
meaner
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
failure
متوسط زمان که یک وسیله بین دو قط عی میتواند کار کند
mean
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
mtbf
متوسط زمان که یک قطعه بین دو خرای کار میکند
meanest
مدت زمان متوسط ی که یک قطعه بین دو خرابی کار میکند
meaner
مدت زمان متوسط ی که یک قطعه بین دو خرابی کار میکند
mean
مدت زمان متوسط ی که یک قطعه بین دو خرابی کار میکند
pitch speed
حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
actual address
تعداد متوسط بیت دادهای که در یک زمان مشخص ارسال شده اند
averaged
متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
average
متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
averages
متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
averaging
متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
planetary system
شمسی
solar
شمسی
heliac
شمسی
heliacal
شمسی
month
ماه شمسی
lunisolar
شمسی وقمری
months
ماه شمسی
apparent solar year
سال شمسی
solar system
منظومه شمسی
solar year
سال شمسی
solar time
ساعت شمسی
ultramundane
ماورا منظومه شمسی
Solar ( lunar ) month .
ماه شمسی ( قمری )
inner space
داخل منظومه شمسی
apparent solar year
سال فاهری شمسی
deep space
فضای خارج از منضومه شمسی
apparent solar
روز شمسی فاهری روزشمسی
line haul
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
cache memory
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
helical
ستارهای که قبل از طلوع یا افول خورشید قابل رویت است شمسی
realtime
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuit
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time
یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
access time
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM
فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
presents
زمان حاضر زمان حال
response time
زمان جواب زمان پاسخگویی
presenting
زمان حاضر زمان حال
presented
زمان حاضر زمان حال
present
زمان حاضر زمان حال
arrivals
زمان حضور زمان رسیدن
seek time
زمان جستجو زمان طلب
arrival
زمان حضور زمان رسیدن
read time
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
mean sea level
ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
timed
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule
جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
times
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible
وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation
پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time
خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
salor
سالور
[از قدیمی ترین ایل های ترکمن که به قرن چهارم هجری شمسی باز می گردند. عده ای هم در افغانستان زندگی می کنند. نگاره خاص فرش های آنها گل های هشت ضلعی است.]
production cycle
زمان یا دوره بافت یک فرش
[این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
sundial
ساعت خورشیدی ساعت شمسی ساعت فلی
sundials
ساعت خورشیدی ساعت شمسی ساعت فلی
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequency
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequencies
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
intermedial
متوسط
averaging
حد متوسط
moderates
متوسط
average limit of ice
حد متوسط یخ
life expectancies
سن متوسط
moderating
متوسط
moderate
متوسط
moderated
متوسط
osculant
متوسط
tolerable
متوسط
modals
متوسط
modal
متوسط
medium gravle
شن متوسط
mesne
متوسط
intermediate
متوسط
meant
متوسط
mediocre
متوسط
medium
متوسط
mediums
متوسط
life expectancy
سن متوسط
average
متوسط
meanest
متوسط
averages
متوسط
averaged
حد متوسط
averaged
متوسط
average
حد متوسط
averaging
متوسط
averages
حد متوسط
meaner
متوسط
mean
متوسط
splits
زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
mid range
برد متوسط
medium scale
در مقیاس متوسط
medium voltage
ولتاژ متوسط
medium carbon steel
فولادباکربن متوسط
median income
درامد متوسط
mediterranean sea
بحر متوسط
medium artillery
توپخانه متوسط
medium cloud
ابرهای متوسط
medium frequency
بسامد متوسط
average
مقدار متوسط
median gray
خاکستری متوسط
middle price
قیمت متوسط
a modest income
درآمدی متوسط
over-average
<adj.>
بیشتر از حد متوسط
above average
<adj.>
بیش از حد متوسط
above-average
<adj.>
بیش از حد متوسط
over-average
<adj.>
بیش از حد متوسط
above-average
<adj.>
بیشتر از حد متوسط
above average
<adj.>
بیشتر از حد متوسط
intermediate hurdle
مانع متوسط
moderate speed
سرعت متوسط
averaged
میانه متوسط
monthly average
متوسط ماهیانه
above average
<adj.>
بالاتر از حد متوسط
above-average
<adj.>
بالاتر از حد متوسط
over-average
<adj.>
بالاتر از حد متوسط
medium
متوسط معتدل
meanest
میانه متوسط
mediums
متوسط معتدل
mediums
مقدار متوسط
intermediately
بطور متوسط
normal
میانه متوسط
intermediate pressure
فشار متوسط
sort of
بمیزان متوسط
intermediate lampholder
سر پیچ متوسط
sort of
بمقدار متوسط
intermediate high voltage line
خط فشار متوسط
medium
مقدار متوسط
medium wave
موج متوسط
duffer
بازیگر متوسط
mediocrity
اندازه متوسط
middle classes
طبقه متوسط
middle class
طبقه متوسط
par
میزان متوسط
halftones
رنگ متوسط
halftone
رنگ متوسط
duffers
بازیگر متوسط
intermediate contrast
تغایر متوسط
meaner
میانه متوسط
weighted average
متوسط وزنی
average
میانه متوسط
mean speed
سرعت متوسط
mean stress
خستگی متوسط
mean time
ساعت متوسط
mean value
مقدار متوسط
mean variation
تغییر متوسط
mean velocity
سرعت متوسط
medial
میانه متوسط
mean price
قیمت متوسط
mean life
عمر متوسط
girder bridge
پل بیلی متوسط
m.f.
بسامد متوسط
m.f.
فرکانس متوسط
true power
توان متوسط
mean chord
وتر متوسط
mean daily
متوسط روزانه
mean depth
عمق متوسط
mean
میانه متوسط
mean income
درامد متوسط
medially
بطورمیانه یا متوسط
average price
قیمت متوسط
average total cost
هزینه متوسط کل
average payment
پرداخت متوسط
average efficiency
بازده متوسط
average value
مقدار متوسط
average discharge
بده متوسط
average output
محصول متوسط
average variable cost
هزینه متوسط
average life
عمر متوسط
average voltage
ولتاژ متوسط
averages
مقدار متوسط
average deviation
انحراف متوسط
averagely
بطور متوسط
a medium sized car
یک اتومبیل متوسط
averages
میانه متوسط
average input
نهاده متوسط
average latency
رکود متوسط
average return
بازده متوسط
average yield
بازده متوسط
average latency
تاخیر متوسط
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com