English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English Persian
groundwork زمینه اساس
Other Matches
substantialize اساس دادن یا اساس پیدا کردن
inversion تاثیر تلویزیونی ناشی از جابجایی رنگ نمایش متن پیش زمینه و پس زمینه
inversions تاثیر تلویزیونی ناشی از جابجایی رنگ نمایش متن پیش زمینه و پس زمینه
base course لایه اساس قشر اساس
middle distance فاصلهی میان زمینه و پیش زمینه
tone-on-tone [بکار گیری یک رنگ با پس زمینه متفاوت در زمینه فرش بطور مثال دو نوع رنگ قرمز یکی تیره و دیگری روشن]
partitions بخشی از حافظه کامپیوتر به عنوان حافظه پیش زمینه یا پس زمینه
partition بخشی از حافظه کامپیوتر به عنوان حافظه پیش زمینه یا پس زمینه
foreground سیستم کامپیوتری که در حالت اجرای برنامه ممکن است : حالت پیش زمینه برای برنامههای کاربردی محاورهای . حالت پس زمینه : برای برنامههای سیستمهای ضروری
wage fund theory of wages نظریه مزد بر اساس وجوه دستمزد براساس این نظریه که توسط استوارت میل بیان شده مزد بر اساس رابطه میان کل وجوه مربوط به پرداخت دستمزد و تعدادکارگران تعیین میشودبنابراین برای افزایش دستمزد بایستی یا کل این وجوه را بالا برد و یا اینکه تعداد کارگران را کاهش داد
unsubstantial بی اساس
root اساس
basis اساس
groundless بی اساس
ground اساس
structuring اساس
structures اساس
structure اساس
unsubstantiality بی اساس
vaporous بی اساس
bedrock اساس
element اساس
elements اساس
substantially در اساس
ill-founded بی اساس
rootless بی اساس
nucleus اساس
nuclei اساس
cornerstones اساس
cornerstone اساس
grass roots اساس
baseless بی اساس
foundation اساس
roots اساس
fundament اساس
pier foundation اساس پی
chimeric بی اساس
insubstatiality بی اساس
ill founded بی اساس
rationale اس اساس
fundamental اساس
unfounded بی اساس
groundsel اساس
delusive بی اساس
principium اس اساس
origins اساس
origin اساس
idlest بی اساس
idles بی اساس
idled بی اساس
subsistance اساس
idle بی اساس
insubstantial بی اساس بیموضوع
corpus delicti اساس جرم
corner stone بنیاد اساس
data origination اساس داده
Unfounded rumours. شایعات بی اساس
elements عنصر اساس
element عنصر اساس
tittle-tattle شایعات بی اساس
gossipry شایعات بی اساس
there is nothing in it بی اساس است
gossip شایعات بی اساس
gossiped شایعات بی اساس
gossiping شایعات بی اساس
gossips شایعات بی اساس
tittle tattle شایعات بی اساس
corpus juris اساس قانون
idle rumoues شایعات بی اساس
foundation پی ریزی اساس
ignoring بی اساس دانستن
groundlessly بطور بی اساس
ignore بی اساس دانستن
ignored بی اساس دانستن
ignores بی اساس دانستن
hot mix base اساس اسفالتی گرم
fabrics سبک بافت اساس
fabric سبک بافت اساس
gossiped شایعات بی اساس دادن
gossiping شایعات بی اساس دادن
grounded (his complaint was not grounded شکایت او بی اساس بود
rooty of sand چیز ناپایدار یا بی اساس
bedding بنیاد و اساس هرکاری
To build on sand. کار بی اساس کردن
gossip شایعات بی اساس دادن
subbase course لایه زیر اساس
gossips شایعات بی اساس دادن
demand processing پردازش بر اساس نیاز
subbase course لایه پی قشر زیر اساس
cotton grade درجه پنبه بر اساس مرغوبیت
ill founded دارای شالوده یا اساس بد بی پروپا
on an arm's length basis بر اساس مستقل و برابر بودن [در]
euhemerism اساس تاریخی برای افسانه ها
gossiper کسیکه شایعات بی اساس میدهد
predispositions زمینه
predisposition زمینه
background زمینه
outline زمینه
conspectus زمینه
contexts زمینه
context زمینه
sketches زمینه
outlined زمینه
outlines زمینه
ground note نت زمینه
sketched زمینه
setting زمینه
ichnograph زمینه
settings زمینه
flash color زمینه
flat paint زمینه
outlining زمینه
sketch زمینه
terrain زمینه
backgrounds پس زمینه
basis زمینه
designs زمینه
design زمینه
ground زمینه
tendencies زمینه
tendency زمینه
background پس زمینه
backgrounds زمینه
euhemerize اساس تاریخی قائل شدن برای
his joys p from baseless hope خوشیهای اوناشی ازامیدهای بی اساس است
average cost pricing قیمت گذاری بر اساس هزینه متوسط
elements رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
element رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
It must have a solid foundation. اساس کار باید محکم باشد
display background زمینه نمایش
ambient music موسیقی پس زمینه
figure ground شکل و زمینه
main color رنگ زمینه
ichnography زمینه سازی
ground color رنگ زمینه
host crystal بلور زمینه
dominant design زمینه اصلی
in this connextion دراین زمینه
background music موسیقی پس زمینه
background sound موسیقی پس زمینه
ground colour رنگ زمینه
protective ground زمینه حفافتی
foreground پیش زمینه
planning زمینه سازی
contrasts رنگ زمینه
contrasting رنگ زمینه
contrasted رنگ زمینه
wherein درچه زمینه
ambient پس زمینه معمولی
contrast رنگ زمینه
surveys زمینه یابی
intriguing زمینه سازی
predisposes زمینه را مهیاساختن
intrigues زمینه سازی
predispose زمینه را مهیاساختن
predisposed زمینه را مهیاساختن
predisposing زمینه را مهیاساختن
root سرچشمه زمینه
intrigue زمینه سازی
themes ریشه زمینه
roots سرچشمه زمینه
theme ریشه زمینه
background level تراز زمینه
background noise صدای پس زمینه
surveyed زمینه یابی
background noise اختلال پس زمینه
background radiation تابش زمینه
blue print زمینه ابی
survey زمینه یابی
background process فرایندهای پس زمینه
background communication ارتباط پس زمینه
background current جریان زمینه
matrix زمینه ملاط
background printing چاپ پس زمینه
matrixes زمینه ملاط
simple interest سود پول بر اساس سال 063 روزه
it was basedon evclid اساس ان روی اقلیدس گذارده شده بود
predisposing factor عامل زمینه ساز
field زمینه رزمی صحرایی
survey tests ازمونهای زمینه یابی
It is in short supply. زمینه اش دربازار کم است
survey research پژوهش زمینه یاب
contrasts زمینه طرح و سایه
spectrum of war جنگ در تمام زمینه ها
attitude survey زمینه یابی نگرش
fielded زمینه رزمی صحرایی
field lens adjustment زمینه تنظیم لنز
undertones ته صدا موجود در زمینه
undertone ته صدا موجود در زمینه
contrast زمینه طرح و سایه
background recalculation محاسبه مجدد پس زمینه
contrasted زمینه طرح و سایه
contrasting زمینه طرح و سایه
fields زمینه رزمی صحرایی
spectrum of war زمینه ها یا طیف جنگ
yarn sorting دسته بندی نخ [بر اساس ظرافت، نمره نخ، جنس و غیره]
plateform بلندی قسمتی از کف سالن یا محلی بنیاد یا اساس چیزی
He talked in this connection (vein). دراین زمینه صحبت کرد
color contrast تضاد رنگی در زمینه فرش
ich nographic وابسته به طراحی و زمینه سازی
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com