English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (8 milliseconds)
English Persian
to serve time زندانی بودن
Search result with all words
wear stripes دوره زندانی را گذراندن زندانی بودن
Other Matches
habeas corpus دستور احضار زندانی دستوری که دادگاه به زندان محل توقیف زندانی یی که توقیفش را غیر قانونی می داند
escort guard محافظ زندانی جنگی بدرقه زندانی
jailbird زندانی
gaolbirds زندانی
termer زندانی
prisoners زندانی
jailŠetc زندانی
prisoner زندانی
jailbirds زندانی
incarcerate زندانی کردن
incarcerates زندانی کردن
incarcerated زندانی کردن
run-ins زندانی کردن
prisoner's dilemma معمای زندانی
run in زندانی کردن
The fujitive ( elusive ) prisoner . زندانی فراری
gaol زندانی کردن
releasing a prisoner ازادسازی زندانی
send up زندانی کردن
send-up زندانی کردن
jails زندانی کردن
imprisonment زندانی شدن
send-ups زندانی کردن
run-in زندانی کردن
jailing زندانی کردن
take prisoner زندانی کردن
prisoner of war زندانی جنگی
politic زندانی سیاسی
incarcerating زندانی کردن
immure زندانی کردن
gaoled زندانی کردن
gaoling زندانی کردن
gaols زندانی کردن
jail زندانی کردن
jailed زندانی کردن
prisoners of war زندانی جنگی
extradition تسلیم اسیر یا زندانی
inmates اهل بیت زندانی
inmate اهل بیت زندانی
short term حداقل مدت تنبیه و زندانی
probationers زندانی ازاد شده بقیدشرف
qoud درزندان افگندن زندانی کردن
bar جای ویژه زندانی درمحکمه
quad زندانی کردن در زندان افکندن
probationer زندانی ازاد شده بقیدشرف
quads زندانی کردن در زندان افکندن
bars جای ویژه زندانی درمحکمه
black flag پرچمی که نشانی اعدام زندانی است
probationers زندانی مشروطی که برای کار اعزام میشود
local parole زندانی که به قید ضمانت محلی ازاد میشود
administrative segregation زندانی کردن به طور انفرادی تفکیک اداری
probationer زندانی مشروطی که برای کار اعزام میشود
serve a sentence به حکم دادگاه زندانی شدن دوره حبس خود را طی کردن
ticket of leave سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
arraign احضار متهم زندانی به دادگاه جهت پاسخگویی به مفاد کیفرخواست تعقیب یا متهم کردن به طور اعم
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
to put in to prison زندانی کردن حبس کردن
incarcerated زندانی کردن حبس کردن
incarcerate زندانی کردن حبس کردن
incarcerates زندانی کردن حبس کردن
incarcerating زندانی کردن حبس کردن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
consisting شامل بودن عبارت بودن از
resided ساکن بودن مقیم بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
moon سرگردان بودن اواره بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
consist شامل بودن عبارت بودن از
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
consisted شامل بودن عبارت بودن از
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
include شامل بودن متضمن بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
governs نافذ بودن نافر بودن بر
governed نافذ بودن نافر بودن بر
govern نافذ بودن نافر بودن بر
appertains مربوط بودن متعلق بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
pertains مربوط بودن متعلق بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
agree متفق بودن همرای بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
stand بودن واقع بودن
profiteers استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
profiteer استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
incompactness ول بودن
intend بر ان بودن
intending بر ان بودن
teem پر بودن
put one's cards on the table <idiom> رک بودن
intends بر ان بودن
to think ill of any one بودن
to bargain for بودن
concentricity بودن
consecutiveness پی در پی بودن
be adequate بس بودن
judders لق بودن
juddering لق بودن
stink بد بودن
juddered لق بودن
judder لق بودن
dubiosity در شک بودن
exist بودن
ween بودن
exists بودن
To be in two minds about something . To be undecided. To waver and vacI'llate. دو دل بودن
teemed پر بودن
teeming پر بودن
stinks بد بودن
teems پر بودن
to be proper for به جا بودن
to be in a bad [foul] temper بد خو بودن
To be all adrift. سر در گم بودن
existed بودن
suffices بس بودن
to hold water ضد آب بودن
to be بودن
suffice بس بودن
to be in two minds دو دل بودن
last [be enough] بس بودن
be sufficient بس بودن
be enough بس بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com