Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 62 (7 milliseconds)
English
Persian
imprisonment
زندانی شدن
Search result with all words
habeas corpus
دستور احضار زندانی دستوری که دادگاه به زندان محل توقیف زندانی یی که توقیفش را غیر قانونی می داند
probationer
زندانی ازاد شده بقیدشرف
probationer
زندانی مشروطی که برای کار اعزام میشود
probationers
زندانی ازاد شده بقیدشرف
probationers
زندانی مشروطی که برای کار اعزام میشود
quad
زندانی کردن در زندان افکندن
quads
زندانی کردن در زندان افکندن
extradition
تسلیم اسیر یا زندانی
bar
جای ویژه زندانی درمحکمه
bars
جای ویژه زندانی درمحکمه
prisoner
زندانی
prisoners
زندانی
gaoled
زندانی کردن
gaoling
زندانی کردن
gaols
زندانی کردن
jail
زندانی کردن
jailed
زندانی کردن
jailing
زندانی کردن
jails
زندانی کردن
inmate
اهل بیت زندانی
inmates
اهل بیت زندانی
send up
زندانی کردن
send-up
زندانی کردن
send-ups
زندانی کردن
run in
زندانی کردن
run-in
زندانی کردن
run-ins
زندانی کردن
incarcerate
زندانی کردن حبس کردن
incarcerate
زندانی کردن
incarcerated
زندانی کردن حبس کردن
incarcerated
زندانی کردن
incarcerates
زندانی کردن حبس کردن
incarcerates
زندانی کردن
incarcerating
زندانی کردن حبس کردن
incarcerating
زندانی کردن
politic
زندانی سیاسی
prisoner of war
زندانی جنگی
prisoners of war
زندانی جنگی
gaolbirds
زندانی
jailbird
زندانی
jailbirds
زندانی
administrative segregation
زندانی کردن به طور انفرادی تفکیک اداری
arraign
احضار متهم زندانی به دادگاه جهت پاسخگویی به مفاد کیفرخواست تعقیب یا متهم کردن به طور اعم
black flag
پرچمی که نشانی اعدام زندانی است
escort guard
محافظ زندانی جنگی بدرقه زندانی
gaol
زندانی کردن
immure
زندانی کردن
jailŠetc
زندانی
local parole
زندانی که به قید ضمانت محلی ازاد میشود
prisoner's dilemma
معمای زندانی
qoud
درزندان افگندن زندانی کردن
releasing a prisoner
ازادسازی زندانی
serve a sentence
به حکم دادگاه زندانی شدن دوره حبس خود را طی کردن
short term
حداقل مدت تنبیه و زندانی
take prisoner
زندانی کردن
termer
زندانی
ticket of leave
سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
to put in to prison
زندانی کردن حبس کردن
to serve time
زندانی بودن
wear stripes
دوره زندانی را گذراندن زندانی بودن
The fujitive ( elusive ) prisoner .
زندانی فراری
Partial phrase not found.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com