Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 155 (8 milliseconds)
English
Persian
disciplinary barracks
زندان انضباطی
disciplinary segregation
زندان انضباطی
Other Matches
breakaway
شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
misbehavior
بی انضباطی
disciplinary
انضباطی
indiscipline
بی انضباطی
indicipline
بی انضباطی
martinets
انضباطی
martinet
انضباطی
nunjudicial punishment
تنبیه انضباطی
disciplinary punishment
مجازات انضباطی
disciplinary action
تنبیه انضباطی
disciplinary
تنبیه انضباطی
disciplinary regulation
مقررات انضباطی
disciplinary punishment
کیفر انضباطی
disciplinarians
نظم دهنده انضباطی
punishment book
ایین نامه انضباطی
disciplinarian
نظم دهنده انضباطی
disciplinal
نظم دهنده انضباطی
disciplinary
نظم دهنده انضباطی
discipline and adjustment board
هیئت تدوین مقررات انضباطی
grated
زندان
dungeons
زندان
imprisonment
زندان
hothouse
زندان
grate
زندان
slammer
زندان
grates
زندان
hothouses
زندان
bridewell
زندان
calaboose
زندان
tollbooth
زندان
tolbooth
زندان
quod
زندان
qoud
زندان
presidio
زندان
pokey
زندان
house of correction
زندان
gaol
زندان
hoosegow
زندان
gaols
زندان
prison
زندان
jail
زندان
prisons
زندان
gaoled
زندان
dungeon
زندان
jailing
زندان
gaoling
زندان
jailed
زندان
jails
زندان
put in jail
در زندان افکندن
cell
زندان تکی
prison breaker
زندان گریز
house of d.
زندان موقتی
cells
زندان انفرادی
cells
زندان تکی
penology
اداره زندان
cell
زندان انفرادی
put in jail
به زندان انداختن
serve time
در زندان به سر بردن
state prison
زندان ایالتی
wards
سلول زندان
ward
سلول زندان
to cage up
در زندان افکندن
life sentence
حکم زندان
state prison
زندان دولتی
sweatbox
زندان مجرد
to break the prison
گریختن از زندان
to serve time
در زندان بسربردن
jailbreaks
فرار از زندان
jailbreak
فرار از زندان
prison camp
زندان صحرایی
prison camps
زندان صحرایی
solitary confinement
زندان انفرادی
solitary confinement
زندان مجرد
maximum security prison
زندان فوق امنیتی
prisons
زندان کردن
wardens
رئیس زندان
prison
زندان کردن
confinement
زندان بودن
prison
وابسته به زندان
can
زندان کردن
canning
زندان کردن
cans
زندان کردن
black hole
زندان تاریک
black holes
زندان تاریک
warden
رئیس زندان
incarcerating
در زندان نهادن
prisons
وابسته به زندان
imprison
زندان کردن
imprisoning
زندان کردن
imprisons
زندان کردن
lockup
زندان کردن
lockups
زندان کردن
incarcerate
در زندان نهادن
incarcerated
در زندان نهادن
incarcerates
در زندان نهادن
bagnio
زندان شرقی
from out the prison
از توی زندان
disprison
از زندان دراوردن
confinement facility
تاسیسات زندان
dunggeon
زندان زیرزمین
disciplinary barracks
زندان دژبان
prison breaking
زندان گریزی
close confinement
زندان انفرادی
dungeon
سیاه چال
[در زندان]
oubliettes
سیاه چال ها
[در زندان]
jug
زندان
[اصطلاح روزمره]
clink
زندان
[اصطلاح روزمره]
ward
حیاط محوطه زندان
dungeons
سیاه چال ها
[در زندان]
oubliette
سیاه چال
[در زندان]
lay fast by the heels
در بند یا زندان نهادن
lay by the heels
در بند یا زندان نهادن
extra good time
معافی مشروط از زندان
extra good time
وقت معافیت از زندان
marshall
مارشال رئیس زندان
wards
حیاط محوطه زندان
prisoner of war cage
زندان زندانیان جنگی
breach of prison
جرم فرار از زندان
wardress
نگهبان و محافظ زن در زندان
prison psychosis
روان پریشی زندان
recommit
دوباره زندان کردن
He was sent to jail.
اورابه زندان انداختند
To beak jail .
از زندان فرار کردن
bastille
زندان عمومی سابق در
governor
حاکم رئیس زندان
governors
حاکم رئیس زندان
coop
اغل گوسفند زندان
to bail out
با ضمانت از زندان دراوردن
disciplinary control board
کمیسیون 5 نفری یکانها کمیسیون 5 نفری شورای انضباطی یکان
to dungeon somebody
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
to cast
[throw]
somebody into the dungeon
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
quad
زندانی کردن در زندان افکندن
quads
زندانی کردن در زندان افکندن
diversion law
استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
diversion
استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
run (someone) in
<idiom>
به زندان بردن ،دستگیر کردن
send up
<idiom>
حکم به زندان انداختن کسی
jailŠetc
کسیکه زندان خانه اوشده است
penitentiary
دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
prison bird
کسیکه زندان خانه او شده است
penitentiaries
دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
oubiette
زندان پنهان که در بالای ان یک روزنه هست و بس سیاه چال
turnkey
کلید دار زندان دستگاه انحراف سنج زاویه
negligent escape
فرار از زندان بدون اطلاع ورضایت مامور محافظش
court of record
در CL فقط اینگونه محاکم حق صدور حکم جریمه و زندان را دارند
colony
موسسه ای دور از تمدن برای گروهی از مردم
[مانند زندان]
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence.
قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
contempt
در CLممکن است این جرم به وسیله جریمه یا زندان یا هردو کیفر داده شود اهانت
Hard architecture
[ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
habeas corpus
دستور احضار زندانی دستوری که دادگاه به زندان محل توقیف زندانی یی که توقیفش را غیر قانونی می داند
to release
آزاد کردن
[رها کردن ]
[از زندان]
ransoms
وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
ransom
وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com