Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 153 (8 milliseconds)
English
Persian
disciplinary barracks
زندان دژبان
Other Matches
picquet
دژبان
picket guard
دژبان
castellan
دژبان
castle ward
دژبان
military police
دژبان
red cap
دژبان
provost marshal
دژبان پادگان
picket
پاسدار یا دژبان
picketed
پاسدار یا دژبان
ship's corporal
دژبان دریایی
shore patrol
دژبان ساحلی
pickets
پاسدار یا دژبان
breakaway
شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
armed forces police
دژبان نیروهای مسلح
provost marshal
رئیس دژبان کوتوال
marshall
رئیس دژبان کوتال
air police
دژبان نیروی هوایی
imprisonment
زندان
prisons
زندان
slammer
زندان
tolbooth
زندان
tollbooth
زندان
dungeons
زندان
dungeon
زندان
grate
زندان
hoosegow
زندان
house of correction
زندان
calaboose
زندان
bridewell
زندان
pokey
زندان
hothouses
زندان
hothouse
زندان
presidio
زندان
qoud
زندان
quod
زندان
grates
زندان
grated
زندان
gaol
زندان
jail
زندان
gaoling
زندان
gaoled
زندان
gaols
زندان
jailed
زندان
jailing
زندان
prison
زندان
jails
زندان
solitary confinement
زندان انفرادی
penology
اداره زندان
sweatbox
زندان مجرد
house of d.
زندان موقتی
to cage up
در زندان افکندن
maximum security prison
زندان فوق امنیتی
solitary confinement
زندان مجرد
state prison
زندان دولتی
state prison
زندان ایالتی
to break the prison
گریختن از زندان
to serve time
در زندان بسربردن
serve time
در زندان به سر بردن
prison camp
زندان صحرایی
prison camps
زندان صحرایی
put in jail
در زندان افکندن
prison breaking
زندان گریزی
prison breaker
زندان گریز
life sentence
حکم زندان
from out the prison
از توی زندان
dunggeon
زندان زیرزمین
cells
زندان انفرادی
incarcerate
در زندان نهادن
incarcerated
در زندان نهادن
incarcerates
در زندان نهادن
incarcerating
در زندان نهادن
warden
رئیس زندان
wardens
رئیس زندان
can
زندان کردن
canning
زندان کردن
cans
زندان کردن
lockups
زندان کردن
lockup
زندان کردن
prison
وابسته به زندان
prison
زندان کردن
prisons
وابسته به زندان
prisons
زندان کردن
cells
زندان تکی
cell
زندان انفرادی
imprisoning
زندان کردن
imprisons
زندان کردن
confinement
زندان بودن
confinement facility
تاسیسات زندان
wards
سلول زندان
imprison
زندان کردن
close confinement
زندان انفرادی
jailbreak
فرار از زندان
jailbreaks
فرار از زندان
bagnio
زندان شرقی
ward
سلول زندان
disciplinary barracks
زندان انضباطی
black holes
زندان تاریک
disprison
از زندان دراوردن
put in jail
به زندان انداختن
disciplinary segregation
زندان انضباطی
black hole
زندان تاریک
cell
زندان تکی
dungeons
سیاه چال ها
[در زندان]
dungeon
سیاه چال
[در زندان]
oubliette
سیاه چال
[در زندان]
He was sent to jail.
اورابه زندان انداختند
ward
حیاط محوطه زندان
clink
زندان
[اصطلاح روزمره]
jug
زندان
[اصطلاح روزمره]
wards
حیاط محوطه زندان
oubliettes
سیاه چال ها
[در زندان]
To beak jail .
از زندان فرار کردن
prisoner of war cage
زندان زندانیان جنگی
prison psychosis
روان پریشی زندان
bastille
زندان عمومی سابق در
breach of prison
جرم فرار از زندان
governor
حاکم رئیس زندان
governors
حاکم رئیس زندان
recommit
دوباره زندان کردن
marshall
مارشال رئیس زندان
lay fast by the heels
در بند یا زندان نهادن
wardress
نگهبان و محافظ زن در زندان
lay by the heels
در بند یا زندان نهادن
coop
اغل گوسفند زندان
extra good time
معافی مشروط از زندان
extra good time
وقت معافیت از زندان
to bail out
با ضمانت از زندان دراوردن
diversion law
استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
quads
زندانی کردن در زندان افکندن
quad
زندانی کردن در زندان افکندن
to dungeon somebody
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
diversion
استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
run (someone) in
<idiom>
به زندان بردن ،دستگیر کردن
send up
<idiom>
حکم به زندان انداختن کسی
to cast
[throw]
somebody into the dungeon
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
prison bird
کسیکه زندان خانه او شده است
jailŠetc
کسیکه زندان خانه اوشده است
penitentiary
دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
penitentiaries
دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
turnkey
کلید دار زندان دستگاه انحراف سنج زاویه
oubiette
زندان پنهان که در بالای ان یک روزنه هست و بس سیاه چال
negligent escape
فرار از زندان بدون اطلاع ورضایت مامور محافظش
colony
موسسه ای دور از تمدن برای گروهی از مردم
[مانند زندان]
court of record
در CL فقط اینگونه محاکم حق صدور حکم جریمه و زندان را دارند
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence.
قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
contempt
در CLممکن است این جرم به وسیله جریمه یا زندان یا هردو کیفر داده شود اهانت
division police petty officer
درجه دار دژبان قسمت درجه دار انتظامات قسمت
Hard architecture
[ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
habeas corpus
دستور احضار زندانی دستوری که دادگاه به زندان محل توقیف زندانی یی که توقیفش را غیر قانونی می داند
to release
آزاد کردن
[رها کردن ]
[از زندان]
ransom
وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
ransoms
وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com