Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 216 (32 milliseconds)
English
Persian
prison
زندان کردن
prisons
زندان کردن
imprison
زندان کردن
imprisoning
زندان کردن
imprisons
زندان کردن
lockup
زندان کردن
lockups
زندان کردن
can
زندان کردن
canning
زندان کردن
cans
زندان کردن
Search result with all words
quad
زندانی کردن در زندان افکندن
quads
زندانی کردن در زندان افکندن
recommit
دوباره زندان کردن
To beak jail .
از زندان فرار کردن
run (someone) in
<idiom>
به زندان بردن ،دستگیر کردن
to release
آزاد کردن
[رها کردن ]
[از زندان]
Other Matches
breakaway
شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
gaoling
زندان
tollbooth
زندان
gaol
زندان
gaoled
زندان
hoosegow
زندان
slammer
زندان
dungeons
زندان
grate
زندان
dungeon
زندان
pokey
زندان
imprisonment
زندان
presidio
زندان
hothouses
زندان
hothouse
زندان
house of correction
زندان
bridewell
زندان
gaols
زندان
grates
زندان
tolbooth
زندان
prisons
زندان
qoud
زندان
jailing
زندان
prison
زندان
jails
زندان
quod
زندان
grated
زندان
calaboose
زندان
jail
زندان
jailed
زندان
jailbreak
فرار از زندان
cell
زندان انفرادی
cell
زندان تکی
wards
سلول زندان
serve time
در زندان به سر بردن
jailbreaks
فرار از زندان
cells
زندان تکی
house of d.
زندان موقتی
bagnio
زندان شرقی
state prison
زندان دولتی
disprison
از زندان دراوردن
state prison
زندان ایالتی
disciplinary segregation
زندان انضباطی
disciplinary barracks
زندان دژبان
disciplinary barracks
زندان انضباطی
sweatbox
زندان مجرد
prisons
وابسته به زندان
to serve time
در زندان بسربردن
incarcerating
در زندان نهادن
cells
زندان انفرادی
dunggeon
زندان زیرزمین
incarcerates
در زندان نهادن
incarcerated
در زندان نهادن
incarcerate
در زندان نهادن
confinement
زندان بودن
warden
رئیس زندان
wardens
رئیس زندان
prison
وابسته به زندان
put in jail
در زندان افکندن
maximum security prison
زندان فوق امنیتی
life sentence
حکم زندان
close confinement
زندان انفرادی
confinement facility
تاسیسات زندان
solitary confinement
زندان مجرد
solitary confinement
زندان انفرادی
penology
اداره زندان
from out the prison
از توی زندان
prison breaker
زندان گریز
prison breaking
زندان گریزی
prison camp
زندان صحرایی
ward
سلول زندان
black holes
زندان تاریک
black hole
زندان تاریک
put in jail
به زندان انداختن
prison camps
زندان صحرایی
to cage up
در زندان افکندن
to break the prison
گریختن از زندان
oubliette
سیاه چال
[در زندان]
to bail out
با ضمانت از زندان دراوردن
coop
اغل گوسفند زندان
governors
حاکم رئیس زندان
bastille
زندان عمومی سابق در
breach of prison
جرم فرار از زندان
extra good time
وقت معافیت از زندان
extra good time
معافی مشروط از زندان
prison psychosis
روان پریشی زندان
wardress
نگهبان و محافظ زن در زندان
prisoner of war cage
زندان زندانیان جنگی
governor
حاکم رئیس زندان
lay by the heels
در بند یا زندان نهادن
He was sent to jail.
اورابه زندان انداختند
lay fast by the heels
در بند یا زندان نهادن
jug
زندان
[اصطلاح روزمره]
dungeon
سیاه چال
[در زندان]
ward
حیاط محوطه زندان
marshall
مارشال رئیس زندان
clink
زندان
[اصطلاح روزمره]
wards
حیاط محوطه زندان
oubliettes
سیاه چال ها
[در زندان]
dungeons
سیاه چال ها
[در زندان]
send up
<idiom>
حکم به زندان انداختن کسی
to dungeon somebody
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
diversion
استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
diversion law
استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
to cast
[throw]
somebody into the dungeon
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
prison bird
کسیکه زندان خانه او شده است
jailŠetc
کسیکه زندان خانه اوشده است
penitentiaries
دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
penitentiary
دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
oubiette
زندان پنهان که در بالای ان یک روزنه هست و بس سیاه چال
negligent escape
فرار از زندان بدون اطلاع ورضایت مامور محافظش
turnkey
کلید دار زندان دستگاه انحراف سنج زاویه
court of record
در CL فقط اینگونه محاکم حق صدور حکم جریمه و زندان را دارند
colony
موسسه ای دور از تمدن برای گروهی از مردم
[مانند زندان]
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence.
قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
contempt
در CLممکن است این جرم به وسیله جریمه یا زندان یا هردو کیفر داده شود اهانت
Hard architecture
[ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
habeas corpus
دستور احضار زندانی دستوری که دادگاه به زندان محل توقیف زندانی یی که توقیفش را غیر قانونی می داند
ransom
وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
ransoms
وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com