Total search result: 201 (2 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
She wI'll survive . She wI'll pull through. |
زنده خواهد ماند |
|
|
Other Matches |
|
She wI'll never realize this wish. |
این آرزو بدلش خواهد ماند |
that book will immortalize him |
ان کتاب نام اورا تا جاویدان زنده نگاه خواهد داشت |
It will be interesting to see how the first free elections play themselves out. |
خیلی جالب خواهد بود تا ببینید که نتیجه اولین انتخابات آزاد چه خواهد شد . |
it will make against us |
برای مازیان خواهد داشت بزیان ما تمام خواهد شد |
vivisectional |
زنده شکافی تشریح جانور زنده |
vivisection |
زنده شکافی تشریح جانور زنده |
run |
دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد |
runs |
دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد |
vivisect |
موجود زنده را تشریح کردن تشریح زنده |
inertia |
ماند |
residue |
پس ماند |
residues |
پس ماند |
remanence |
پس ماند |
Water staing (long ) in one place becomes putrid . <proverb> |
آب که یک جا ماند مى گندد. |
he did not open his lips |
خاموش ماند |
it was left unfinished |
ناتمام ماند |
inertial force |
نیروی ماند |
storing |
می باقی می ماند |
that borders upon madness |
اینکاربدیوانگی می ماند |
store |
می باقی می ماند |
residual magnetism |
مغناطیس پس ماند |
magnetic inertia |
پس ماند مغناطیسی |
moment of inertia |
گشتاور ماند |
it was snowed under |
زیر برف ماند |
principal moment of inertia |
لنگر اصلی ماند |
principal axis of inertia |
محور اصلی ماند |
He wisely stayed at home . |
عقل کردودرمنزل ماند |
She was left out in the cold . she was left high and dry . |
سرش بی کلاه ماند |
angular mass |
گشتاور ماند [فیزیک] |
I couldnt (failed to) get that long- cherished wish. |
داغش به دلم ماند |
rest mass |
جرم ماند [فیزیک] |
proper mass |
جرم ماند [فیزیک] |
invariant mass |
جرم ماند [فیزیک] |
mass |
جرم ماند [فیزیک] |
rotational inertia |
گشتاور ماند [فیزیک] |
intrinsic mass |
جرم ماند [فیزیک] |
It left a good taste in my mouth . |
مزه اش توی دهانم ماند |
displacement hull |
قسمتی از بدنه قایق که در اب می ماند |
much sugar was left |
قند زیادی باقی ماند |
residual |
آنچه در پشت سر باقی می ماند |
impulse |
پالسی که زمان کوتاهی می ماند |
impulses |
پالسی که زمان کوتاهی می ماند |
The would left a mark. |
جای زخم باقی ماند |
That way, it stays in suspension. |
به این صورت معلق باقی می ماند. |
pratincole |
سکجور مرغ باران که به پرستو می ماند |
The judge remained an honest man all his life . |
قاضی تمام عمرش درستکار ماند |
disclosing |
یات چیزی که باید مخفی می ماند |
disclose |
یات چیزی که باید مخفی می ماند |
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] |
برف روی زمین نمی ماند. |
impulsive |
آنچه برای زمان کوتاهی می ماند |
discloses |
یات چیزی که باید مخفی می ماند |
duration |
مدت زمانی که چیزی سالم می ماند |
dead wood |
میلههای افتاده بولینگ که درجا می ماند |
baby split |
وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند |
A full purse never lacks friends.. <proverb> |
یک کیسه پر هرکز بدون رفیق نمى ماند . |
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. |
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند |
sea echelon |
بخشی از ناوهای هجومی که در عملیات اب خاکی در دریاباقی می ماند |
knuckle sprue |
استخوانهای ریخته گری-فولادی که در داخل کانالهاباقی می ماند |
to gloze over one's words |
سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند |
This is an elusive word . |
این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند ) |
I dont quite remembered to post (mail)your letter. |
کاملا" بخاطرم ماند ( یادم نرفت ) که نامه تان را پست کنم |
fairness |
شرایطی که تا اجرای هر عمل درخواستی در سیستم در یک محدوده زمان باقی می ماند |
hypothecate |
در CL به معاملاتی اطلاق میشود که ضمن ان وثیقه دین در اختیارمدیون باقی می ماند |
twill _ |
ان خواهد |
that fauit will right itself |
خواهد شد |
switching |
خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند |
he shall go |
خواهد رفت |
the secret will open to me |
خواهد گردید |
he will go |
خواهد رفت |
it askes for attention |
دقت می خواهد |
it will manifest it self |
اشکار خواهد شد |
input |
دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید |
inputted |
دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید |
the truth will out . <proverb> |
یقیقت بر ملا خواهد شد . |
She wI'll gradually soften . |
تدریجا" نرم خواهد شد |
it will give rise to a quarrel |
مایه ستیزه خواهد شد |
She wI'll regret it bitterly. |
مثل سگ پشیمان خواهد شد |
the lord will provide |
خداوسیله خواهد ساخت |
Well what does he want now ? |
خوب حا لاچه می خواهد ؟ |
i know that he will come |
من میدانم که او خواهد امد |
do as you please |
هر چه دلتان می خواهد بکنید |
The tree wI'll die . |
درخت خشک خواهد شد |
it would be preferble to |
بهتر خواهد بود |
it will manifest it self |
معلوم خواهد گشت |
It wI'll clear up by morning . |
تا صبح هواصاف خواهد شد |
It wI'll prove to be to your disadvantage. |
بضررت تمام خواهد شد |
It wI'll get us into trouble. |
ما را به درد سر خواهد انداخت |
The folwer wI'll die for want of water. |
گل از بی آبی خشک خواهد شد |
criterion |
مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد |
Its color wI'lll fade. |
رنگش خواهد رفت |
What impudence!what never !what cheek! |
واقعا" که خیلی رو می خواهد ! |
It wI'll overtake (befall) everyone. |
دامنگیر همه خواهد شد |
steady state |
مدار یا وسیله یا برنامهای که در وضعیتی می ماند که هیچ عملی انجام نمیدهد ولی ورودی می پذیرد و.. |
accuracy |
تعریف دقیق تر خواهد بود |
it will give rise to a quarrel |
نزاعی تولید خواهد کرد |
if he wishes to be a |
اگرمی خواهد کسی بشود |
near work |
کاری که نگاه نزدیک می خواهد |
i do not u.his wanting to say |
نمیفهم چرامی خواهد بماند |
sticker [guest] |
مهمانی که نمی خواهد برود |
It wI'll spoil my appetite . |
اشتهایم راکور خواهد کرد |
She wI'll arrive on friday morning . |
جمعه صبح وارد خواهد شد |
What must be must be . <proverb> |
آنچه باید بشود خواهد شد . |
There will be a delay of 8 minutes. |
8 دقیقه تاخیر خواهد داشت. |
Surely things wI'll turn out well for him in the end. |
مطمئنا" عاقبت بخیر خواهد شد |
he would be sure to like it |
یقینا انرادوست خواهد داشت |
who will pay for it |
کی هزینه انرا خواهد پرداخت |
Sooner or later , he wI'll find out . |
دیر یا زود خواهد فهمید |
who will pay for it |
کی پول انرا خواهد داد |
He wI'll expedite our case. |
اوکارما ؟ راجلو خواهد انداخت |
I wI'll be greatly ( badly ) disgraced. |
بدجوری آبرویم خواهد رفت |
which diffrence shall be settled only by |
..... و این اختلاف هم ازطریق داوری حل خواهد شد |
whatsoever he doeth shall p |
هرچه میکند نیک انجام خواهد شد |
output |
ذخیره موقت داده که خارج خواهد شد |
outputs |
ذخیره موقت داده که خارج خواهد شد |
She said it would rain and sure enough it did . |
گفت باران خواهد آمد و همینطور هم شد |
This book wI'll be a great success . |
این کتاب خیلی گه خواهد کرد |
A new government wI'll take office . |
حکومت جدیدی سر کار خواهد آمد |
We shall look into the matter in due ( good ) time . |
درموقع مناسب باین مطلب رسیدگه خواهد شد |
He gave us to understand that he would help us. |
او [مرد] وعده داد که به ما کمک خواهد کرد. |
he is sanguine of success |
خوش بین یادلگرم است که کامیاب خواهد شد |
on shall from a quo rum |
جلسهای که باحضورنصف اعضابعلاوه یک تن رسمیت خواهد داشت |
Things wI'll be looking up .Things wI'll be assuming a better shape (complexion). |
اوضاع صورت بهتری پیدا خواهد کرد |
it will wear to your shape |
بپوشیدبهترمیشود درنتیجه پوشیدن قالب تن شما خواهد شد |
genial <adj.> |
دل زنده |
coiner |
زنده |
biotic |
زنده |
biogen |
زنده زا |
vivific |
زنده |
alacritous |
زنده |
cheerful <adj.> |
دل زنده |
animate |
زنده |
above ground |
زنده |
animates |
زنده |
viviparous |
زنده زا |
skylarker |
زنده دل |
live bearing |
زنده زا |
lighthearted |
زنده دل |
cheerful <adj.> |
زنده دل |
lively <adj.> |
دل زنده |
full of life |
سر زنده |
life full |
سر زنده |
fresh |
زنده |
quickest |
زنده |
quick |
زنده |
live |
:زنده |
live |
زنده |
quicker |
زنده |
lived |
:زنده |
lived |
زنده |
dapper |
زنده دل |
plaster of Paris |
گچ زنده |
living |
زنده |
lively |
زنده |
dashing |
زنده دل |
fresh- |
زنده |
freshest |
زنده |
liveliest |
زنده |
vivid |
زنده |
livelier |
زنده |
alive |
زنده |
end user |
شخصی که از وسیله یا برنامه یا محصول استفاده خواهد کرد |
gigo |
اگر اطلاعات ورودی بد باشد خروجی هم بد خواهد بود |
contingency plan |
برنامه دوم که در صورت خرابی اولی انجام خواهد شد |
While the grass grows the cow starves . <proverb> |
تا علفها رشد کند گاو از گرسنى خواهد مرد . |
He threatened to thrash the life out of me . |
تهدیدم کردکه آنقدر کتکم خواهد زد تا جانم دربیاید |
Let him go jump in the lake . He can go and drown himself . |
بگذار هر غلطی می خواهد بکند ( از تهدیدش ترسی ندارم ) |
He is trying to prove himself all the time. |
او [مرد] همیشه می خواهد نشان بدهد از پس کار بر می آید. |
stagnation thesis |
ایجاد رکود اقتصادی اجتناب ناپذیر خواهد بود |
Your train will leave from platform 8. |
قطار شما از سکوی شماره 8 حرکت خواهد کرد. |
The judge will have the final say on the matter. |
قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت. |
quick clay |
بتن زنده |
quick ening |
زنده کننده |
quick lime |
اهک زنده |
restoration to life |
زنده سازی |
liveliness |
زنده دلی |
restore to life |
زنده کردن |
resurge |
زنده شدن |
resuscitator |
زنده کننده |
live steam |
بخار زنده |
resusctate |
زنده کردن |
live load |
بار زنده |
revives |
زنده شدن |
reviviscence |
زنده سازی |
survive |
زنده ماندن |
resurrects |
زنده کردن |
living environment |
محیط زنده |
survived |
زنده ماندن |
revive |
زنده شدن |
revived |
زنده شدن |
lucubration |
شب زنده داری |
long live |
زنده باد |
long little |
زنده باد |
living soil |
خاک زنده |
living polymer |
بسپار زنده |
living organisms |
موجودات زنده |
liven |
زنده شدن |
surviving |
زنده ماندن |
survivors |
زنده ماندگان |
pernoctation |
شب زنده داری |
playable |
توپ زنده |