English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English Persian
public life زندگی در سیاست
Other Matches
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
monetrarist keynesian debate اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
policy maker سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
monetarists طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
lead a dog's life <idiom> زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
king craft سیاست
policies سیاست
kingcraft سیاست
policy سیاست
politcs سیاست
diplomacy فن سیاست
politics سیاست
politic سیاست
politcs علم سیاست
anti development policy سیاست ضد توسعه
anti inflationary policy سیاست انقباضی
policy of contianment سیاست تحدیدی
politicians سیاست مدار
policy makers سیاست گذاران
politics علم سیاست
budgetary policy سیاست بودجهای
new deal سیاست جدید
neutralism سیاست بی طرفی
national policy سیاست ملی
commercial policy سیاست بازرگانی
monopolist سیاست انحصاری
politics سیاست مدون
policy making سیاست گذاری
politcs سیاست شناسی
policy-making سیاست گذاری
tax policy سیاست مالیاتی
stop go policy سیاست تثبیت
the policy of the government سیاست دولت
colonialism سیاست مستعمراتی
politicians وارددر سیاست
wage policy سیاست دستمزد
politician اهل سیاست
politician وارددر سیاست
politician سیاست مدار
restrictionism سیاست محدودیت
public policy سیاست عمومی
politicians اهل سیاست
social policy سیاست اجتماعی
power politics سیاست زور
political sclence سیاست مدن
realpolitik سیاست زور
realpolitik سیاست عملی
policies مسلک سیاست
fiscal policy سیاست مالی
financial policy سیاست مالی
acrobats سیاست باز
acrobat سیاست باز
fair deal سیاست منصفانه
expansionary policy سیاست انبساطی
laissez faire سیاست اقتصادازاد
fiscal policy سیاست مالیاتی
diplomacy سیاست سیاستمداری
economic policy سیاست اقتصادی
employment policy سیاست اشتغال
laisser faire سیاست اقتصادازاد
health policy سیاست بهداشتی
income policy سیاست درامدی
king craft سیاست پادشاهی
realpolitik سیاست تجربی
monetary policy سیاست پولی
mercantilism سیاست بازرگانی
policy مسلک سیاست
development policy سیاست توسعه
foreign policy سیاست خارجی
diplomatically سیاست مابانه
functional finance سیاست مالی اصولی
tight money سیاست پولی انقباضی
import substitution policy سیاست جانشینی واردات
institutionalism سیاست خیریه واخلاقی
intransigeance سخت گیری در سیاست
easy money policy سیاست گشایش پول
tools of fiscal policy ابزار سیاست مالی
expansionary monetary policy سیاست پولی انبساطی
expansionary fiscal policy سیاست مالی انبساطی
To enter politics . وارد سیاست شدن
International politics. سیاست بین الملل
brinkmanship سیاست قبول مخاطره
party politics سیاست بازیهای حزبی
I have nothing to do with politics. کاری به سیاست ندارم
The policy of balance of power. سیاست موازنه قدرت
tools of monetary policy ابزار سیاست پولی
the open door policy سیاست دروازههای باز
labour policy سیاست استخدام کارکنان
austere fiscal policy سیاست مالی مضیق
policy instrument ابزار اجرای سیاست
plateform اعلامیه سیاست دولت
outward looking policy سیاست برون نگر
ostrich policy سیاست خود فریبی
orientalism عقاید یا سیاست شرقی
open door policy سیاست درهای باز
nonintervention سیاست کناره گیری
nonintervention سیاست عدم مداخله
credit squeeze سیاست انقباض اعتبار
contractionary fiscal policy سیاست مالی انقباضی
restrictive fiscal policy سیاست مالی انقباضی
contractionary monetary policy سیاست پولی انقباضی
policy of d. سیاست واگذاری اوضاع
diplomatize سیاست مداری کردن
discount rate policy سیاست نرخ تنزیل
stabilization policy سیاست تثبیت اقتصادی
income policy سیاست مربوط به درامدها
pure monetary policy سیاست پولی خالص
pure fiscal policy سیاست مالی خالص
punitory جزائی سیاست امیز
decision making policy سیاست تصمیم گیری
pricing policy سیاست قیمت گذاری
politick سیاست بافی کردن
active fiscal policy سیاست مالی فعال
political sclence علم سیاست کشورها
agricultural support policy سیاست حمایت از کشاورزی
launch into politics داخل سیاست شدن
discretionary fiscal policy سیاست مالی اختیاری
restrictive monetary policy سیاست پولی انقباضی
to launch in to politics داخل سیاست شدن
executive [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
polities طرز اداره سیاست
conservatism سیاست محافظه کاری
polity طرز اداره سیاست
executive council [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
opposition party حزب مخالف [سیاست]
to retire from politics از سیاست بازنشسته شدن
Pied Piper عوام انگیز [سیاست]
rabble-rouser عوام انگیز [سیاست]
parliamentary term دوره مقننه [سیاست]
legislative periode دوره مقننه [سیاست]
citizenship [status of a citizen] ملیت [حقوق] [سیاست]
electoral term دوره مقننه [سیاست]
isolationism پیروی از سیاست انزوا
policy of pandering سیاست خودشیرین بودن
executive [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
nationality [citizenship] ملیت [حقوق] [سیاست]
executive council [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
die hard پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
begger my neighbour policy سیاست فقیر کردن کشورهمسایه
mercantilist طرفدار سیاست موازنه اقتصادی
passive fiscal policy سیاست مالی غیر فعال
policy dilemma تناقض سیاست ها مشکل سیاستی
carpetbag سیاست بازی ودغلکاری کردن
mercantilism سیاست موازنه بازرگانی کشور
clericalism سیاست واصول واعمال روحانیون
radicals اصل سیاست مدار افراطی
radical اصل سیاست مدار افراطی
brinkmanship سیاست رفتن تا مرز جنگ
politics علم سیاست امور سیاسی
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
He takes ( heels) much interest in politics. به سیاست خیلی علاقه دارد
centrist wing طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
power politics سیاست جبر زور طلبی
land policy سیاست اقتصادی مربوط به زمین
intransigency سخت گیری در سیاست ناسازگاری
He is through ( done ) with politics . سیاست را بوسیده وکنار گذاشته
intransigence سخت گیری در سیاست ناسازگاری
wire pulling گربه رقصانی تحریک سیاست بازی
fusionist هواخواه اصول پیوستگی وسازش در سیاست
geopolitics درمشی سیاسی و سیاست خارجی کشور
rabble-rouser تحریک کننده توده مردم [سیاست]
to break off diplomatic relations روابط دیپلماتیکی را قطع کردن [سیاست]
[extreme] right-wing scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
far-right extremist scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
to have a closed meeting نشست محرمانه داشتن [بخصوص سیاست]
Pied Piper تحریک کننده توده مردم [سیاست]
closed-door meeting مجلس جدا از مردم عمومی [سیاست]
isolationist طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
mugwump سیاست و حزب بازی دوری میکند
Politics someone hell. سیاست پدر ومادرندارد ( نمی شناسد )
austerity package بسته صرفه جویی [اقتصاد] [سیاست]
glasnost سیاست بحث آزاد مطالب و مسائل
agricultural price policy سیاست تعیین قیمت محصولات کشاورزی
radicalism گرایش به سیاست افراطی تندروی و افراط
individualism اصول ازادی فردی در سیاست واقتصاد
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
opposition parliamentary group گروه مخالف در مجلس پارلمانی [سیاست]
politicization سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
irredentism سیاست اعاده نقاط ایتالیایی زبان بایتالیا
He is not tactful (diplomatic)in dealing with people. دررفتارش با مردم سیاست بخرج نمی دهد
environmental refugee پناهنده محیط زیستی [بوم شناسی ] [سیاست]
politicizing سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicizes سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicised سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
militarist ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
mc carthyism سیاست دست راستی افراطی و مخالفت بالیبرالیزم
politicises سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicising سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
militarists ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
dumping سیاست تبعیض قیمت در تجارت بین الملل
politicize سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicized سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
libertarian طرفدارآزادی [جدا از حکم دولت] فردی [فلسفه] [سیاست]
functional finance سیاست مالی دولت برای تثبیت وضع اقتصادی
lives of great men زندگی
habitance زندگی
togetherness زندگی با هم
wile a در زندگی
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com