Dictiornary-Farsi | زننده اغراق امیز | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)

English	Persian
fulsome	زننده اغراق امیز


Other Matches

sententious	اغراق امیز
exaggeratory	اغراق امیز
exaggerative	اغراق امیز
hyperbolic	اغراق امیز
high flown	اغراق امیز
exaggerating	اغراق امیز کردن
overstate	اغراق امیز کردن
reclame	اگهی اغراق امیز
overstates	اغراق امیز کردن
overstated	اغراق امیز کردن
talll	بلند قد اغراق امیز
exaggerated	مبلغ اغراق امیز
overstating	اغراق امیز کردن
exaggerates	اغراق امیز کردن
exaggerate	اغراق امیز کردن
highfalutin	اغراق امیز قلنبه
apotheosis	ستایش اغراق امیز
apotheoses	ستایش اغراق امیز
to take with a grain of salt	اغراق امیز دانستن
overstrain	اغراق امیز کردن
boasted	سخن اغراق امیز گفتن
boasts	سخن اغراق امیز گفتن
boast	سخن اغراق امیز گفتن
bighead	عقیده اغراق امیز شخص نسبت بخودش
apotheosize	تکریم اغراق امیز نمودن بدرجهء خدایی پرستیدن
deceptive	گول زننده فریب امیز
nippingly	بطور زننده یا طعنه امیز
concussive	ضربت زننده صدمه زننده
rat race	عملیات رقابت امیز عنیف وشتاب امیز
expostulatory	سرزنش امیز تعرض امیز
tricky	خدعه امیز مهارت امیز
trickiest	خدعه امیز مهارت امیز
gratulant	تهنیت امیز تبریک امیز
admonitory	نصیحت امیز توبیخ امیز
trickier	خدعه امیز مهارت امیز
suasive	ترغیب امیز تحریک امیز
antagonistic	خصومت امیز رقابت امیز
incriminatory	تهمت امیز اتهام امیز
fulsomeness	اغراق
exaggerator	اغراق گو
overstatement	اغراق
overstatements	اغراق
extravaganza	اغراق
exaggeration	اغراق
hyperbole	اغراق
high-flown	با اغراق
extravaganzas	اغراق
magnifcation	اغراق
hyperbolist	اغراق گو
to draw the long	اغراق گفتن
hyperbolically	از روی اغراق
overstate	اغراق گفتن در
overstates	اغراق گفتن در
overstated	اغراق گفتن در
hyperbolize	اغراق گفتن
to put it on	اغراق گفتن
to pull	اغراق گفتن
to throw the hatchet	اغراق گفتن
to pile it on	اغراق گفتن
to draw the long bow	اغراق گفتن
overstating	اغراق گفتن در
draw it mild	اغراق نگو
hyperbole	صنعت اغراق
overcolour	اغراق امیزکردن
extolling	ارتقاء دادن اغراق گفتن
extols	ارتقاء دادن اغراق گفتن
longbow	اغراق گویی کمان دستی
mythomania	جنون دروغ یا اغراق گویی
extolled	ارتقاء دادن اغراق گفتن
extol	ارتقاء دادن اغراق گفتن
to overshoot oneself	پرت شدن اغراق گفتن
longbows	اغراق گویی کمان دستی
funfair	تبلیغات اغراق آمیز [اصطلاح روزمره]
razzmatazz	تبلیغات اغراق آمیز [اصطلاح روزمره]
hoopla	تبلیغات اغراق آمیز [اصطلاح روزمره]
ham	بطور اغراق امیزی عمل کردن
hyperbolize	بدرجه اغراق امیزی بزرگ کردن
hustle and bustle	تبلیغات اغراق آمیز [اصطلاح روزمره]
carnival [American E]	تبلیغات اغراق آمیز [اصطلاح روزمره]
razzamatazz	تبلیغات اغراق آمیز [اصطلاح روزمره]
shivaree	تبلیغات اغراق آمیز [اصطلاح روزمره]
twister	کسی که اغراق میگویدیا تحریف میکند
twisters	کسی که اغراق میگویدیا تحریف میکند
media circus	تبلیغات اغراق آمیز رسانه های گروهی
media hype	تبلیغات اغراق آمیز رسانه های گروهی
it is safe to say	بدون ترس ازاشتباه یا اغراق گویی میتوان گفت
acrid	زننده
repeller	زننده
repellents	زننده
repercussive	پس زننده
stinking	زننده
pungent	زننده
squalid	زننده
scabrous	زننده
repellent	زننده
odoriferous	زننده
loathful	زننده
biting	زننده
nippy	زننده
knocker	زننده
knockers	زننده
pit a pat	زننده
pinching	زننده
percutient	زننده
poignant	زننده
prickling	زننده
garish	زننده
acrimonious	زننده
applauder	کف زننده
tarts	زننده
forbidding	زننده
vilest	زننده
bitten	زننده
wetter	نم زننده
water repellent	پس زننده اب
loathsome	زننده
nauseam	زننده
clappers	کف زننده
clapper	کف زننده
hideous	زننده
unlovely	زننده
striking	زننده
strikingly	زننده
tart	زننده
vile	زننده
shuffler	زننده
beater	زننده
striker	زننده
starring	زننده
mordant	زننده
nastier	زننده
staring	زننده
nasties	زننده
nastiest	زننده
nasty	زننده
viler	زننده
strikers	زننده
gaunt	زننده ساختن
beater	کتک زننده
revolting	بهم زننده
calumnious	تهمت زننده
calumniator	افترا زننده
crying	جار زننده
appellant	تهمت زننده
accusant	تهمت زننده
acrimoniousness	سخن زننده
dozer	چرت زننده
repulsive	زننده تنفراور
catterer	چهچه زننده
gaunt	زننده بی ثمر
bubbly	جوش زننده
bubbliest	جوش زننده
bubblier	جوش زننده
cornerman	زننده کرنر
coruscant	برق زننده
disturber	برهم زننده
estimator	تخمین زننده
pickier	ضربه زننده
pickiest	ضربه زننده
flagellator	شلاق زننده
repugnant	تنفرانگیز زننده
germinant	جوانه زننده
gasper	نفس زننده
garishly	بطور زننده
galssy	بی نور زننده
fizzy	جوش زننده
accusers	تهمت زننده
accuser	تهمت زننده
flogger	زننده شلاق
flogger	تازیانه زننده
flagellator	تازیانه زننده
picky	ضربه زننده
napper	چرت زننده
libellant	تهمت زننده
puddler	بهم زننده
sharpest	زننده زیرک
libelant	تهمت زننده
lasher n	سد شلاق زننده
knotter	گره زننده
kicker	زننده ضربه با پا
scarifier	تیغ زننده
inveigler	گول زننده
scintillating	جرقه زننده
pertubative	برهم زننده
glare	روشنایی زننده
glares	روشنایی زننده
pricker	سیخ زننده
callers	صدا زننده
malodor	بوی زننده
ad nauseam	بسیار زننده
pacer	گام زننده
caller	صدا زننده
sharps	زننده زیرک
scintillant	جرقه زننده
harshest	ناگوار زننده
shackler	بخو زننده
shouter	فریاد زننده
tacker	کوک زننده
seasoner	چاشنی زننده
sourish	به ترشی زننده