Dictiornary-Farsi | زن طلاق گرفته | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
divorcee	زن طلاق گرفته
divorcees	زن طلاق گرفته


Other Matches

divorsement	طلاق یا مراسم طلاق
patinated	جرم گرفته کبره گرفته
divorces	طلاق
divorce	طلاق
divorcing	طلاق
divorced	طلاق
repudiate	طلاق دادن
revocable divorce	طلاق رجعی
limited divorce	طلاق محدود
repudiating	طلاق دادن
repudiates	طلاق دادن
voidable divorce	طلاق رجعی
divorce	طلاق دادن
revocation of divorce	رجوع از طلاق
divorced	طلاق دادن
irrevocable divorce	طلاق بائن
divorcing	طلاق دادن
permanent divorce	طلاق بائن
divorces	طلاق دادن
repudiation	طلاق شرعی
to be divorced from	طلاق گرفتن از
divorce granted at the a woman's request	طلاق خلع
to get divorce	طلاق گرفتن
bill of divorce	طلاق نامه
be granted a divorce by	طلاق گرفتن از
to get a divorce [from somebody]	طلاق گرفتن [از کسی]
apply for a divorce	تقاضای طلاق کردن
put away	مردود ساختن طلاق دادن
connivance	ی تواند زن خود را طلاق دهد
accolade	[آذینی روی طلاق، در و پنجره]
to put a way childish	رها کردن طلاق دادن
He has divorced his wife.	از زنش جدا شده ( او را طلاق داده است )
effluvium	پخش بخارج هوای گرفته و خفه استشمام هوای خفه و گرفته
cruelty	عقلا" قابل پیش بینی باشد . این چنین رفتاری معمولا" باعث صدورحکم طلاق میشود
low-spirited	گرفته
muzzy	گرفته
dull	گرفته
dulled	گرفته
dullest	گرفته
accustomed	خو گرفته
dulls	گرفته
duller	گرفته
dulling	گرفته
mistful	مه گرفته
rancid	بو گرفته
heartsore	دل گرفته
folded in mist	مه گرفته
darksome	گرفته
comate	مه گرفته
bunged up	قی گرفته
addicted	خو گرفته
gruff	گرفته
muggy	گرفته
choky	گرفته
chock full	گرفته
brumous	مه گرفته
adopted	گرفته
air less	گرفته
clouded	گرفته
fogbound	مه گرفته
low spirited	گرفته
uptight	گرفته
hoarse	گرفته
hoarsest	گرفته
hoarser	گرفته
pokey	گرفته
thicker	گرفته
thickest	گرفته
sombrous	گرفته
fusty	بو گرفته
thick	گرفته
fustier	بو گرفته
fustiest	بو گرفته
wont	خو گرفته عادت
began	دست گرفته
derivatives	گرفته شده
solemn	گرفته موقرانه
verminous	شپش گرفته
addict	خو گرفته معتاد
tristful	گرفته محزون
measly	کرم گرفته
triste	گرفته محزون
to d. itself	گرفته شدن
in mourning	چرک گرفته
Are you kidding ? Are you being funny?	شوخیت گرفته ؟
rainy	تر رگبار گرفته
airless	گرفته یا دم کرده
i have a secure grasp of it	انرا گرفته ام
aeruginous	زنگ گرفته
smoky	دود گرفته
caught	گرفته شده
blear	گرفته وتاریک
blear eyes	چشمان قی گرفته
cerated	موم گرفته
hoarsely	بطور گرفته
drippy	هوای گرفته
derivative	گرفته شده
poky	گرفته دلگیر
pokiest	گرفته دلگیر
pokier	گرفته دلگیر
fonder	انس گرفته
dulling	کندشدن گرفته
filmiest	غبار گرفته
maggoty	کرم گرفته
patinous	کبره گرفته
medalled	مدال گرفته
mistful	میغ گرفته
mity	کزم گرفته
filmy	غبار گرفته
reposing upon	قرار گرفته بر
fond	انس گرفته
patinated	زنگار گرفته
on the panel	جزوصورت گرفته
fondest	انس گرفته
rheumatic	رماتیسم گرفته
dulls	کندشدن گرفته
leaded	سرب گرفته
dullest	کندشدن گرفته
eerie	ترساننده گرفته
dulled	کندشدن گرفته
duller	کندشدن گرفته
resolved that ......	تصمیم گرفته شد که
filmier	غبار گرفته
addicts	: خو گرفته معتاد
dull	کندشدن گرفته
mossy	خزه گرفته باتلاقی
My left leg is in plaster .	پای چپ؟ را گچ گرفته اند
foul house	چشمی گرفته لنگر
She was depressed.	دلش گرفته بود
i had been caught	گرفته شده بودم
He was choking .	گلویش گرفته بود
included	دور گرفته شده
skimmed milk	شیرخامه گرفته ورقیق
AC	گرفته شده است
to be tuned in to a channel	کانالی را گرفته باشند
followed by <adj.>	دنباله گرفته شده با
patinous	زنگارگرفته جرم گرفته
cut nails	ناخنهای گرفته یا چیده
assumed	بخود گرفته عاریتی
funky	بوی ناه گرفته
skims	شیر خامه گرفته
lour	گرفته شدن عبوس
underlying	در زیر قرار گرفته
game	شکار گرفته شده
malty	خو گرفته به ابجو خوری
lour	هوای گرفته وابریwerewolf
low key	دارای صدای گرفته
low-key	دارای صدای گرفته
sultrily	بطور دم گرفته یا گرم
skim	شیر خامه گرفته
skimmed	شیر خامه گرفته
mucid	بوزک زده بو گرفته
in contemplation	درنظر گرفته شده
lowers	هوای گرفته وابری
my time is occupied	وقتم گرفته است
lowered	هوای گرفته وابری
skim milk	شیرخامه گرفته ورقیق
lower	هوای گرفته وابری
nidicolous	در اشیانه قرار گرفته
putrid flesh	گوشت گندیده یا بو گرفته
lowering	هوای گرفته وابری
pokerface	قیافه گرفته وخشک بیعلاقه
semidiurnal	در نصف روز انجام گرفته
captured material	وسایل گرفته شده از دشمن
integrated intensity	شدت انتگرال گرفته شده
she had him in her pocket	خوب جلوش را گرفته بود
hard bitten	سخت گاز گرفته شده
bloods hot eyes	چشمان قرمز و خون گرفته
jugate	روی هم قرار گرفته جفت
parrot learned	طوطی وار یاد گرفته
woofer	دارای صدای کوتاه و گرفته
weanling	کودک تازه از شیر گرفته
we are beset with dangers	خطرها ما را فرا گرفته اند
borrowed money	پول قرض گرفته شده
subereous	از چوب پنبه گرفته شده
capsulate	درمحفظه یاحفره قرار گرفته
he drives a roaring trade	کارش خوب گرفته است
applique	مورد استفاده قرار گرفته
designed	در نظر گرفته شده مخصوص
tried	در محک ازمایش قرار گرفته
blinked	نادیده گرفته نگاه مختصر
blink	نادیده گرفته نگاه مختصر
throatiest	دارای صدای گرفته وخشن
blinks	نادیده گرفته نگاه مختصر
throaty	دارای صدای گرفته وخشن
throatier	دارای صدای گرفته وخشن
blighted	زنگ زده شپشه گرفته
oppressed	تحت ستم قرار گرفته
it follows necessarily that	ناچار این نتیجه گرفته میشود
The rumour is gaining ground that …	این شایعه قوت گرفته است که ...
The car is on fire.	اتومبیل آتش گرفته (دارد می سوزد )
Everybody stands in awe of him.	ازهمه زهر چشم گرفته است
Silence prevailed every where.	سکوت همه جا را فرا گرفته بود
blue	مستعد افسردگی دارای خلق گرفته
bluest	مستعد افسردگی دارای خلق گرفته
zero hour <idiom>	لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
bluer	مستعد افسردگی دارای خلق گرفته
prussic acid	اسیدی که ازنیل فرنگی گرفته میشود
loan word	واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
bloodshot	سرخ وورم کرده خون گرفته