Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (21 milliseconds)
English
Persian
oversimplification
زیاد ساده کردن
oversimplified
زیاد ساده کردن
oversimplifies
زیاد ساده کردن
oversimplify
زیاد ساده کردن
oversimplifying
زیاد ساده کردن
Other Matches
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
simple design
طرف کف ساده
[هرگاه قسمتی و تمام فرش را بصورت ساده و بدون هیچگونه طرحی می بافند. نمونه آن فرش قائنات یا آستان قدس است که فضای بین لچک و ترنج کف ساده و قرمز می باشد.]
overbuild
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
basics
یک زبان برنامه نویسی ساده از نظراموزش و بکارگیری و دارای فهرست کوچکی از دستورات وقالبهای ساده
basic
یک زبان برنامه نویسی ساده از نظراموزش و بکارگیری و دارای فهرست کوچکی از دستورات وقالبهای ساده
reducing
ساده کردن
reduces
ساده کردن
simplifies
ساده کردن
simplify
ساده کردن
simplifying
ساده کردن
reduce
ساده کردن
mirror carpet
طرح آینه
[در این طرح زمینه اصلی فرش بصورت کاملا ساده و بدون هیچ نقش و نگاری بافته شده و تنها از یک یا دو حاشیه ساده استفاده می شود.]
simplifying
ساده تر کردن چیزی
streamlines
ساده وموثر کردن
simplify
ساده تر کردن چیزی
simpler
نادان ساده کردن
simple
نادان ساده کردن
simplest
نادان ساده کردن
simplifies
ساده تر کردن چیزی
streamline
ساده وموثر کردن
streamlining
ساده وموثر کردن
load call
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
talk down to someone
<idiom>
از کلمات ساده استفاده کردن
structures
با استفاده از کابل UTP که وارد co hub میشود و طوری طراحی شده است که ترمیم آن ساده است و نیز افزودن ایستگاههای جدید یا کابلهای بیشتر هم ساده است
structuring
با استفاده از کابل UTP که وارد co hub میشود و طوری طراحی شده است که ترمیم آن ساده است و نیز افزودن ایستگاههای جدید یا کابلهای بیشتر هم ساده است
structure
با استفاده از کابل UTP که وارد co hub میشود و طوری طراحی شده است که ترمیم آن ساده است و نیز افزودن ایستگاههای جدید یا کابلهای بیشتر هم ساده است
compression ignition
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
simple
که استفاده و کار کردن با آن ساده است
simpler
که استفاده و کار کردن با آن ساده است
simplest
که استفاده و کار کردن با آن ساده است
spoon-feed
<idiom>
ساده کردن چیزی برای کسی
I didnt get much sleep.
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
frequented
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequents
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequenting
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequent
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
overspend
زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
predigest
بزبان ساده وقابل فهم دراوردن برای استفاده اماده کردن
propagating
زیاد کردن
overloads
زیاد پر کردن
heightened
زیاد کردن
overloaded
زیاد پر کردن
heightens
زیاد کردن
overload
زیاد پر کردن
add
زیاد کردن
heightening
زیاد کردن
to run rup
زیاد کردن
heighten
زیاد کردن
grnish
زیاد کردن
propagated
زیاد کردن
propagates
زیاد کردن
propagate
زیاد کردن
overstock
زیاد پر کردن
increases
زیاد کردن
intensification
زیاد کردن
increased
زیاد کردن
increase
زیاد کردن
overworked
کار زیاد کردن
add
زیاد کردن برد
overcharging
زیاد حساب کردن
elevation of security
زیاد کردن تامین
overwork
کار زیاد کردن
overrating
زیاد براورد کردن
raises
پروراندن زیاد کردن
raise
پروراندن زیاد کردن
strains
کوشش زیاد کردن
strain
کوشش زیاد کردن
overpress
زیاد پافشاری کردن در
overrated
زیاد براورد کردن
overcharge
زیاد حساب کردن
overfreight
زیاد بار کردن
overworks
کار زیاد کردن
over excite
زیاد تحریک کردن
overcharged
زیاد حساب کردن
overrate
زیاد براورد کردن
adds
زیاد کردن برد
over refine
زیاد موشکافی کردن
propagating
زیاد کردن پروردن
overworking
کار زیاد کردن
adding
زیاد کردن برد
overcharges
زیاد حساب کردن
superheat
گرم کردن زیاد
overrates
زیاد براورد کردن
expanded , capacity
زیاد کردن گنجایش
overestimate
زیاد براورد کردن
overloads
زیاد بار کردن
propagates
زیاد کردن پروردن
propagated
زیاد کردن پروردن
overheat
زیاد گرم کردن
ransacks
زیاد کاوش کردن
ransacking
زیاد کاوش کردن
overheated
زیاد گرم کردن
overheats
زیاد گرم کردن
to overwork oneself
زیاد کار کردن
propagate
زیاد کردن پروردن
overestimated
زیاد براورد کردن
overloaded
زیاد بار کردن
ransack
زیاد کاوش کردن
make much of
استفاده زیاد کردن از
ransacked
زیاد کاوش کردن
overestimates
زیاد براورد کردن
to overexert
تقلای زیاد کردن
overestimating
زیاد براورد کردن
to overstrain oneself
تقلای زیاد کردن
overload
زیاد بار کردن
macro
کلمهای که برای بیان تعدادی دستور یا ساده کردن نوشتن برنامه به کار می رود
unix
امکانات نرم افزاری که کپی کردن داده را برای کاربر از یک کامپیوتر ساده تر میکند.
notron utilities
مجموعهای از برنامههای کوچک که برای ساده کردن عملیات کامپیوتری طراحی گردیده است
call of more
حق تقاضای زیاد کردن مبیع
ingurgitate
فرا گرفتن زیاد پر کردن
to bolt
با سرعت زیاد حرکت کردن
to lavisheffort
زیاد تلاش یا کوشش کردن
extort
اخاذی کردن زیاد ستاندن
gaps
اختلاف زیاد شکافدار کردن
extorts
اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorted
اخاذی کردن زیاد ستاندن
give or take
<idiom>
از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
extorting
اخاذی کردن زیاد ستاندن
to rummage out
با جستجوی زیاد پیدا کردن
To live a long life .
عمر طولانی (زیاد ) کردن
overpress
زیاداصرار کردن در زیاد فشاراوردن بر
gap
اختلاف زیاد شکافدار کردن
boolean algebra
قوانین مربوط به معرفی ساده کردن و تغییر توابع منط قی بر پایه عبارت درست و نادرست
overset
زینت دادن زیاد بار کردن
overbear
مغلوب کردن زیاد میوه دادن
haunt
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
to overeach oneself
زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
to overrun oneself
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
enlarged
توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarging
توسعه دادن زیاد بحث کردن
slash
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
haunts
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
enlarge
توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarges
توسعه دادن زیاد بحث کردن
slashed
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
slashes
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
algebra
ساده کردن و تغییر دادن توابع منط قی بر پایه عبارت درست و نادرست ایجاد شده اند
to hold somebody in great respect
کسی را زیاد محترم داشتن
[احترام زیاد گذاشتن به کسی]
overstay
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overwind
بیش از اندازه کوک کردن زیاد پیچیدن
overstaying
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to dwell on
زیاد وقت صرف کردن روی کشیدن
to occupy much space
فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
to piss off the wrong people
<idiom>
آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
to work hard
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
lionize
مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
inflating
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
overstock
زیاد ذخیره کردن موجودی بیش از حدلزوم داشتن
inflates
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflate
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
pick and choose
در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
decimated
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimating
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimates
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
multiple
حاوی قط عات زیاد بودن یا عمل کردن به روشهای مختلف
religionize
دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
overrated
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrates
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimate
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrating
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrate
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
periphrastic conjugation
صرف افعال با استعمال غیرضروری فعلهای معین بجای ساده صرف کردن
graphics
تعداد توابع ذخیره شده در فایل کتابخانهای که به هر برنامه کاربر اضافه میشود برای ساده کردن عمل نوشتن برنامههای گرافیکی
surf
جستجوی وب سایت با نگاه کردن به صفحات وب به صورت نا مرتب ولی حرکت ساده بین صفحات با استفاده از اتصالات
shim
واشر نازکی از جنس فلز بادقت زیاد جهت پر کردن فاصله بین دو قطعه
ikon
نشانه گرافیکی یا تصویری روی صفحه نمایش که در سیستم محاورهای به کار می رود برای تامین یک روش ساده برای مشخص کردن یک تابع
graphics
پیش نویس توابعی که دستورات گرافیکی استاندارد ایجاد میکنند مثل رسم خط و... که از طریق برنامه قابل صدا کردن هستند تا نوشتن برنامه را ساده کنند
keypad
مجموعه ده کلید با طرح . شامل شده در بیشتر صفحه کلیدها به صورت کلیدهای جداگانه برای وارد کردن حجم زیاد داده عددی
high speed
با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
overloads
زیاد بار کردن اضافه بار
overloaded
زیاد بار کردن اضافه بار
overload
زیاد بار کردن اضافه بار
fructose
ساده
plain hearted
ساده دل
unceremoniously
ساده
slick
ساده
simpleminded
ساده دل
taffetized
ساده
simple minded
ساده دل
clodhopper
ساده
free spoken
ساده گو
unsophisticated
ساده
idiots
ساده
slickest
ساده
fraudless
ساده
unceremonious
ساده
freestanding
ساده
idiot
ساده
simplex
ساده
simple hearted
ساده دل
semplice
ساده
unaadorned
ساده
positive
ساده
clodhoppers
ساده
downright
ساده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com