Dictiornary-Farsi | زیاد سنگین | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (13 milliseconds)

English	Persian
overburdensome	زیاد سنگین


Search result with all words

overlade	بار زیاد سنگین
overparted	دارای سهم زیاد یا دشوار سنگین بار
overtask	زیاد سنگین بودن برای
Other Matches

load call	وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition	احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep.	زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
overbuild	زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
to hold somebody in great respect	کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
heavy lift	حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
heftiest	سنگین
weightiest	سنگین
hefty	سنگین
weightier	سنگین
hard water	اب سنگین
heavy	سنگین
weighty	سنگین
pressuring	سنگین
heavy	دل سنگین
pressures	سنگین
pressured	سنگین
pressure	سنگین
mim	سنگین
lumpiest	سنگین
lumpy	سنگین
largo a	سنگین
waterlogged	سنگین
heavy footed	دل سنگین
saturnine	سنگین
hulky	سنگین
cumbersome	سنگین
lumpier	سنگین
heavy water	اب سنگین
heft	سنگین
ponderous	سنگین
laden	سنگین پر
stodgy	سنگین
massively	سنگین
massive	سنگین
lumpish	سنگین
lumberingly	سنگین
burdensome	سنگین
logy	سنگین
loggy	سنگین
heavier	سنگین
heavies	دل سنگین
exacting	سنگین
weight ton	تن سنگین
high proof	سنگین
staid	سنگین
unwieldy	سنگین
weighted	سنگین
heavies	سنگین
heavier	دل سنگین
cloggy	سنگین
overweight	سنگین تر از حد
onerous	سنگین
extensive	سنگین
navol	اب سنگین
carking	سنگین
heaviest	دل سنگین
heftier	سنگین
heaviest	سنگین
surcharge	زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges	زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
heavy petroleum	نفتخام سنگین
encumbers	سنگین کردن
heavy hydrogen	هیدروژن سنگین
encumbered	سنگین کردن
encumber	سنگین کردن
loads	سنگین کردن
encumbering	سنگین کردن
heavy hended	سنگین دست
centrosphere	سنگین کره
heavy weight	سنگین وزن
heavy traffic	ترافیک سنگین
behave prettily	سنگین باش
baryon	ذره سنگین
heavy soil	خاک سنگین
heavy shapes	پروفیلهای سنگین
grand opera	اپرای سنگین
slamming	ضربت سنگین
heavy oil	روغن سنگین
slammed	ضربت سنگین
slam	ضربت سنگین
heavyish	کمی سنگین
heavy goods	کالاهای سنگین
load	سنگین کردن
dull	کند سنگین
heavyweights	سنگین وزن
heavyweight	بزرگ و سنگین
laden	سنگین بار
burden	سنگین بارکردن
burdens	سنگین بارکردن
fuller	سنگین کننده
emcumber	سنگین کردن
heavyweight	سنگین وزن
gravity abutment	گرانپایه سنگین
heavyweights	بزرگ و سنگین
to weigh heavy	سنگین بودن
dulled	کند سنگین
duller	کند سنگین
heavy drop	بارریزی سنگین
heavy concrete	بتن سنگین
heavy artillery	توپخانه سنگین
heavy armed	سنگین اسلحه
heavy arm	سلاح سنگین
dulls	کند سنگین
colored crystal	بلور سنگین
d. of hearing	سنگین گوش
heavy alloy	الیاژ سنگین
deep mourning	عزاداری سنگین
dulling	کند سنگین
dullest	کند سنگین
hard colors	رنگهای سنگین
light heavy	نیم سنگین
heavy industry	صنایع سنگین
heavy industries	صنایع سنگین
millstones	بار سنگین
heavy-handed	سنگین دست
heavy handed	سنگین دست
heavy particle	ذره سنگین
millstone	بار سنگین
heavy metal	فلز سنگین
gravely	بطور سنگین
demure	جدی سنگین
stodgy	سنگین وکندرو
light heavyweight	نیم سنگین
loggy	سنگین در فکروحرکت
overbalancing	سنگین تر بودن از
sober	سنگین موقر
soberly	سنگین موقر
overbalances	سنگین تر بودن از
overbalanced	سنگین تر بودن از
mackinaw	کت کوتاه و سنگین
overbalance	سنگین تر بودن از
ham-fisted	سنگین دست
ham handed	سنگین دست
overpoise	سنگین تر بودن از
gravitates	سنگین کردن
overweigh	سنگین تر بودن از
gravitated	سنگین کردن
gravitate	سنگین کردن
sadiron	اتوی سنگین
preponderate	سنگین تر بودن
gravitating	سنگین کردن
ham fisted	سنگین دست
slams	ضربت سنگین
naphtha	بنزین سنگین
grave	موقر سنگین
graves	موقر سنگین
gravest	موقر سنگین
outbalance	سنگین تر بودن از
slugfest	مسابقه سنگین
profound sleep	خواب سنگین
high polymer	بسپار سنگین
titan crane	جرثقیل سنگین
to sit heavy on the stomach	سنگین بودن
high dollar value	سنگین قیمت
sledgehammers	چکش سنگین
clumped	ضربه سنگین
to pound a long	سنگین رفتن
sledgehammer	چکش سنگین
weight	سنگین کردن
clump	ضربه سنگین
high interest	بهره سنگین
clumping	ضربه سنگین
clumps	ضربه سنگین
high proof spirit	عرق سنگین
hard of hearing	سنگین گوش
tie-up	راهبندان سنگین
traffic congestion	راهبندان سنگین
dense traffic	ترافیک سنگین
clogged	: سنگین کردن
clog	: سنگین کردن
be off hand with someone <idiom>	سر سنگین بودن
clogs	: سنگین کردن
incumber	سنگین کردن
heavyish	سنبته سنگین
high speed	با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
trade-off	سبک و سنگین کردن
waddled	کج و سنگین راه رفتن
trade-offs	سبک و سنگین کردن
waddles	کج و سنگین راه رفتن
waddling	کج و سنگین راه رفتن
hulk	کشتی سنگین وکندرو
hulks	کشتی سنگین وکندرو
waddle	کج و سنگین راه رفتن
trade off	سبک و سنگین کردن
overladen	زیر بار سنگین
squids	قلاب سنگین ماهیگیری
principal types of foot	فشرده کننده آب سنگین
She has become rather off hand.	سایه اش سنگین شده
slugs	ضربت سنگین زدن به
slugged	ضربت سنگین زدن به
slug	ضربت سنگین زدن به
to impose conditions	با شرایط سنگین بارکردن
preponderance	فزونی سنگین تری
machetes	کارد بزرگ و سنگین
machete	کارد بزرگ و سنگین
overtaxes	مالیات سنگین بستن بر
clodhopper	کفشهای زمخت سنگین
She is a dignified woman.	زن سنگین وموقری است
clodhoppers	کفشهای زمخت سنگین