English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
incommodity زیان ناراحتی
Other Matches
scitovsky double criterion که براساس ان تغییری ایده ال استکه دران کسانیکه بهره برده اند بتوانندکسانیراکه زیان میبرند جبران نموده و در مقابل زیان کنندگان قادر نباشند که ازتغییر جلوگیری نمایند
inconvenience ناراحتی
hazards ناراحتی
unease ناراحتی
turmoil ناراحتی
incommodiousness ناراحتی
hazard ناراحتی
inquietude ناراحتی
hazarded ناراحتی
hazarding ناراحتی
uneasiness ناراحتی
inconveniencing ناراحتی
discommodity ناراحتی
disquietude ناراحتی
queasiness ناراحتی
inconvenienced ناراحتی
inconveniences ناراحتی
heavy heart <idiom> احساس ناراحتی
discomfort ناراحتی رنج
discomforts ناراحتی رنج
discomfiture ناراحتی رنج
malease ناراحتی بیقراری
thorn موجب ناراحتی
worriment ناراحتی غم زدگی
irritations خشم ناراحتی
irritation خشم ناراحتی
thorns موجب ناراحتی
ailments درد ناراحتی
ailment درد ناراحتی
worrisome مسبب ناراحتی
dyspnea ناراحتی درتنفس
disturbances ناراحتی مزاحمت
disturbance ناراحتی مزاحمت
kiaugh اضطراب ناراحتی
flea bite اندک ناراحتی
malaise ناراحتی بیقراری
upset stomach ناراحتی معده [پزشکی]
squirms ناراحتی نشان دادن
discomfort relief ratio بهر راحتی- ناراحتی
get (someone) down <idiom> باعث ناراحتی شدن
dyspepsy ناراحتی معده [پزشکی]
squirmed ناراحتی نشان دادن
squirm ناراحتی نشان دادن
indigestion ناراحتی معده [پزشکی]
tummy upset [coll.] ناراحتی معده [پزشکی]
squirming ناراحتی نشان دادن
stomach upset ناراحتی معده [پزشکی]
psychoneurotic مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
conscience-stricken دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
psychoneurosis ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
foofaraw ریزه کاری پر زرق وبرق ناراحتی
What's up with him? این چه ناراحتی دارد؟ [اصطلاح روزمره]
air one's dirty laundry (linen) in public <idiom> مسئلهای که فاش شدنش باعث ناراحتی شود
nuisance tax مالیات پرسر و صدا که با ناراحتی زیادوصول شود
Her teacher's presence caused her considerable discomfort. بودن دبیر او [زن] احساس ناراحتی زیادی برای او [زن] ایجاد کرد.
contrasts فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
contrasting فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
contrasted فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
contrast فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
wash out زیان
total losses زیان کل
phytobentos ته- زیان
scathe زیان
detrime زیان
hurting زیان
hazard زیان
drawbacks زیان
hazarded زیان
forfeiture زیان
hurtfulness زیان
maleficium زیان
hazards زیان
disservice زیان
drawback زیان
noxiousness زیان
hazarding زیان
prejudices زیان
loss زیان
disadvantages زیان
ill زیان
disadvantage زیان
hurt زیان
hurts زیان
ills زیان
detriment زیان
ill- زیان
lesion زیان
lesions زیان
evils زیان
prejudice زیان
ravaging زیان
injures زیان
evil زیان
forfeit زیان
forfeited زیان
forfeiting زیان
forfeits زیان
ravages زیان
injuring زیان
damage زیان
ravaged زیان
ravage زیان
injure زیان
malefic زیان اور
to suffer [from] زیان دیدن [از]
i am 0 rials out of pocket 05 ریال زیان
harmfulness زیان رسانی
loss and gain زیان و سود
disserviceable زیان اور
gain or loss سود یا زیان
nocuous زیان اور
maleficent زیان اور
profit and loss سود و زیان
windfall loss زیان اتفاقی
suffring ابتلا زیان
sessile benthos کف زیان برجا
sessile benthos ته زیان برجا
smart money پاداش زیان
suffer loss زیان دیدن
willful misconduct زیان عمدی
to do harm زیان رسانیدن
to incur a loss زیان دیدن
to suffer a loss زیان دیدن
to sustain a loss زیان دیدن
perniciousness زیان اوری
perfect loss زیان خالص
no known loss زیان نامعلوم
nobbeing زیان اور
nocent زیان رسان
offense,etc تهاجم زیان
operating loss زیان عملیاتی
partial loss زیان جزئی
perfect loss زیان مطلق
perfect loss زیان خاص
vagrantbenthos ته زیان جنبا
risk احتمال زیان
harming زیان ضرر
lost زیان دیده
harmed زیان ضرر
harm زیان ضرر
deleterious زیان اور
suffering ابتلاء زیان
sufferings ابتلاء زیان
disadvantageous زیان اور
forfeiture زیان ضرر
harms زیان ضرر
risks احتمال زیان
suffer زیان دیدن
loses زیان کردن
lose زیان کردن
slaughters به زیان فروختن
suffers زیان دیدن
slaughtered به زیان فروختن
slaughter به زیان فروختن
risked احتمال زیان
capital loss زیان سرمایه
risking احتمال زیان
suffered زیان دیدن
actual loss زیان واقعی
consequential loss زیان تبعی
suicidal زیان اور
derogatory to زیان رساننده
evil زیان اور
evils زیان اور
break even بی سود و زیان
hazardous زیان اور
pernicious زیان اور
detrimental زیان بخش
malignancy زیان اوری
dead loss زیان ناخالص
noisome زیان بخش
actual total loss کل زیان وارده
detrimental زیان اور
cause to sustain a loss زیان رساندن به
neuritis التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
to do somebody harm به کسی زیان رسانیدن
risk احتمال زیان و ضرر
indemnities جبران زیان بخشودگی
risked احتمال زیان یاخطر
indemnity جبران زیان بخشودگی
account وضع سود و زیان
ills زیان اور ببدی
bad مضر زیان اور
ill زیان اور ببدی
windfall loss زیان باد اورده
ill- زیان اور ببدی
to sell at a loss بضر یا زیان فروختن
risking احتمال زیان و ضرر
profit and loss account حساب سود و زیان
risk احتمال زیان یاخطر
perils بیم زیان مسئولیت
side effect اثر زیان اور
delayed payment penalty زیان دیر کرد
side-effect اثر زیان اور
side-effects اثر زیان اور
my losses were great بسیار زیان دیدم
destructive competition رقابت زیان اور
malignly بطور زیان اور
break even بی سود و زیان شدن
indemnify غرامت بیمه زیان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com