Dictiornary-Farsi | زیست تجزیه پذیر | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (3 milliseconds)

English	Persian
biodegradable	زیست تجزیه پذیر


Other Matches

viable	زیست پذیر ماندنی
indissoluble	تجزیه نا پذیر
disintegrable	تجزیه پذیر
dissoluble	تجزیه پذیر
biodegraability	قابلیت تجزیه بیولوژیکی پذیرندگی فروافت زیست شناختی
non degradable pollutant	الاینده تجزیه پذیر
to tip something [British E]	ذخیره کردن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
to tip something [British E]	ته نشین شدن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
to tip something [British E]	رسوب کردن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
eco-branch	شعبه زیست بوم [شاخه اقتصاد مناسب با زیست بوم]
environmental preservation	نگهداشت زیست محیطی حفافت زیست محیطی
reparable	اصلاح پذیر تعمیر پذیر
educatable	تربیت پذیر تعلیم پذیر
educable	تربیت پذیر تعلیم پذیر
ascendible	تفوق پذیر فراز پذیر
repairable	اصلاح پذیر تعمیر پذیر
mixable	امیزش پذیر امتزاج پذیر
ascendable	تفوق پذیر فراز پذیر
adaptable organism	موجود زنده سازش پذیر زیستمند سازش پذیر
adjustable wheel	چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
analysis staff	ستاد تجزیه و تحلیل کننده گروه تجزیه و تحلیل کننده
spectrophotometry	اسپکتروفتومتر [در این روش با تجزیه رنگ ها و مقایسه آن نمونه های مرجع، نوع رنگینه بکار رفته مشخص می شود. این روش خصوصا در تجزیه رنگ های فرش های قدیمی و شناخت رنگینه های آن مورد استفاده قرار می گیرد.]
crater analysis	تجزیه و تحلیل قیف انفجار تجزیه و تحلیل قیف حاصله از انفجار گلوله ها
subsistence	زیست
bio-	زیست -
performance of the dam	زیست سد
symbion	هم زیست
biogen	زیست زا
biochemist	زیست شیمیدان
inhabitant	زیست کننده در
environment	محیط زیست
worked	زیست عمل
biotechnology	زیست فناوری
biochemists	زیست شیمیدان
environments	محیط زیست
biologist	زیست شناس
work	زیست عمل
biophysics	زیست- فیزیک
settlement	زیست گاه
settlements	زیست گاه
subsisted	زیست کردن
subsist	زیست کردن
exvia	برون زیست
biogas	زیست گاز
joie de vivre	زیست شادی
homelands	زیست بوم
biogases	زیست گاز
eco-	زیست بوم
subsisting	زیست کردن
subsists	زیست کردن
homeland	زیست بوم
biosphere	زیست کره
biosphere	فضای زیست
biosphere	زیست سپهر
biological clock	زیست گشت
biogeographic	زیست جغرافیایی
biogeography	زیست جغرافی
biologism	زیست شناسی
biological chemistry	زیست شیمی
libido	زیست مایه
libidos	زیست مایه
bioluminescence	زیست تابی
biomass	زیست توده
biochemistry	زیست- شیمی
biochemistry	زیست شیمی
biogenosphere	زیست سپهر
biogenosphere	زیست کره
liveware	زیست افزار
livability	زیست پذیری
biogenesis	زیست زاد
biogenetic	زیست زادی
life space	فضای زیست
life force	زیست نیرو
libidinal	زیست مایهای
subsistence	وسایل زیست
subsistence	مربوط به زیست
viability	زیست پذیری
biogenic	زیست زاییده
biome	اقلیم زیست
biomechanics	زیست مکانیک
biometrics	زیست سنجی
biometrics	زیست سنجش
existence	زیست موجودیت
existences	زیست موجودیت
biometry	زیست سنجی
modus vivendi	شیوه زیست
biopolymer	زیست بسپار
biospher	زیست کره
biotype	زیست گروه
biology	زیست شناسی
colony	زیست گاه
biologically	زیست شناختی
biological	زیست شناختی
biome	زیست بوم
bioclimatology	زیست اقلیم شناسی
biomass pyramid	هرم زیست توده
biocid	زیست کش مانع حیات
biochron	زیست زمان جانداران
eco-technology	فناوری زیست بوم
environmental costs	مضار زیست محیطی
biologism	زیست شناختی نگری
coexistent	باهم زیست کننده
biological control	کنترل زیست شناختی
eco-tech	فناوری زیست بوم
environmental protection	حفاظت محیط زیست
biochemical catalyst	کاتالیزور زیست شیمیایی
limicoline	زیست کننده درساحل
fluvial	زیست کننده در رودخانه
environmental conservation	حفافت محیط زیست
psychobiology	روانشناسی زیست شناختی
amylum	نشاسته [زیست شیمی]
biological chemistry	بیوشیمی [زیست شیمی]
biochemistry	بیوشیمی [زیست شیمی]
stenobathic	درعمق کم زیست کننده
lacustrine	زیست کننده دردریاچه
environmental impact	نشانزد زیست محیطی
phenology	زیست پدیده شناسی
environmentalism	محیط زیست گرایی
life zone	منطقه زیست شناسی
limnic	زیست کننده در اب شیرین
limnetic	زیست کننده در اب شیرین
proclimax	منطقه زیست جانوریاگیاهی
geobiology	زمین زیست شناسی
environmentalism	محیط زیست شناسی
human biometric	زیست سنجی انسانی
environmentalist	محیط زیست شناس
environmentalist	محیط زیست گرا
environmentalists	محیط زیست شناس
environmental benefit	فواید زیست محیطی
saltwater	زیست کننده در اب شور
environmentalists	محیط زیست گرا
host	ارگانیسم میزبان [زیست شناسی]
gene analysis	بررسی ژن [پزشکی] [زیست شناسی]
biomass feedstock	مواد اولیه زیست توده
genetic analysis	بررسی ژن [پزشکی] [زیست شناسی]
genetic screen	بررسی ژن [پزشکی] [زیست شناسی]
lentic	زیست کننده در ابهای راکد
bionic	وابسته به زیست سازه شناسی
live-in	زیست کننده در محل کار
saxatile	درسنگ زیست کننده یا روییده
biologic	زیست شناسی معرفت الحیات
to be parasitic [on]	پارازیتی شدن [زیست شناسی]
host organism	ارگانیسم میزبان [زیست شناسی]
b.o.d	نیاز زیست شیمیایی به اکسیژن
biochemical oxygen demand	نیاز زیست شیمیایی به اکسیژن
biological oxygen demand	نیاز زیست شیمیایی به اکسیژن
xerophile	قابل زیست در محیطهای خشک
xerophilous	قابل زیست درمحیطهای خشک
green PC	رایانه زیست بوم دوستانه
may fly	حشرهای که یک روز زیست میکند
mesarch	زیست کننده درناحیه مرطوب
to be parasitic [on]	انگلی شدن [زیست شناسی]
limnologist	زیست شناس جانوران اب شیرین
bio-	پیشوند وابسته به زیست یا زیستشناسی
halobiont	موجود زیست کننده دراب شور
nasopharyngeal tonsil	لوزه سوم [کالبدشناسی] [زیست شناسی]
pharyngeal tonsil	لوزه سوم [کالبدشناسی] [زیست شناسی]
xerophyte	گیاه زیست کننده درنواحی خشک و بی اب
genetic screen	بررسی ژنتیکی [پزشکی] [زیست شناسی]
genetic analysis	بررسی ژنتیکی [پزشکی] [زیست شناسی]
gene analysis	بررسی ژنتیکی [پزشکی] [زیست شناسی]
stenohaline	زیست کننده در اب شور به غلظت بخصوصی
starch [Amylum]	نشاسته [زیست شیمی] [غذا و آشپزخانه]
paleontology	مبحث زیست شناسی دوران قدیم
environmental services	دوایر خدمات بهسازی محیط زیست
adenoid	لوزه سوم [کالبدشناسی] [زیست شناسی]
medial meniscus	منیسک داخلی [زیست شناسی] [کالبدشناسی]
biotecture	[معماری تاثیر گرفته از زیست شناسی]
severance	تجزیه
parsing	تجزیه
decomposition	تجزیه
analyzer	تجزیه گر
break down	تجزیه
break up	تجزیه
separations	تجزیه
separation	تجزیه
cracking	تجزیه
dissection	تجزیه
resolutions	تجزیه
disintegration	تجزیه
resolution	تجزیه
anatomy	تجزیه
anatomies	تجزیه
segregation	تجزیه
shake down	تجزیه
sequestration	تجزیه
decay	تجزیه
analysis	تجزیه
dialysis	تجزیه
decoupling	تجزیه
separates	تجزیه
decayed	تجزیه
dissolution	تجزیه
catalysis	تجزیه
separate	تجزیه
dissociation	تجزیه
breaks	تجزیه
separated	تجزیه
decays	تجزیه
decaying	تجزیه