English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
biogeographic زیست جغرافیایی
Other Matches
true convergence سیستم کنترل جغرافیایی یاسیستم مختصات جغرافیایی تقارب حقیقی نصف النهارات
geographic reference سیستم مختصات جغرافیایی سیستم شبکه بندی جغرافیایی
true origin نقطه مبداء یا مبنای مختصات جغرافیایی نصف النهار مبداء مختصات جغرافیایی
to tip something [British E] رسوب کردن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
to tip something [British E] ته نشین شدن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
to tip something [British E] ذخیره کردن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
eco-branch شعبه زیست بوم [شاخه اقتصاد مناسب با زیست بوم]
environmental preservation نگهداشت زیست محیطی حفافت زیست محیطی
geographic جغرافیایی
latitude عرض جغرافیایی
true heading سمت جغرافیایی
longitude طول جغرافیایی
latitudes عرض جغرافیایی
true north شمال جغرافیایی
gazetteer فرهنگ جغرافیایی
land map نقشه جغرافیایی
geographical latitude عرض جغرافیایی
placename نام جغرافیایی
true bearing سمت جغرافیایی
geographical mile مایل جغرافیایی
geographical mile میل جغرافیایی
geographical meridian خط طول جغرافیایی
longitudes طول جغرافیایی
geographic equator استوای جغرافیایی
geographical longitude طول جغرافیایی
geographic coordinates مختصات جغرافیایی
easting طول جغرافیایی
geographical poles قطبهای جغرافیایی
true convergence انحراف جغرافیایی
geographic map نقشه جغرافیایی
latitudinal وابسته بعرض جغرافیایی
longitudinal وابسته بطول جغرافیایی
difference in easting اختلاف طول جغرافیایی
colatitude متمم عرض جغرافیایی
geographical meridian نصف النهار جغرافیایی
parrallels of latitude مدارات عرض جغرافیایی
true course سمت مسیر جغرافیایی
cartogram نقشه اماری جغرافیایی
Longitude and latitude. طول وعرض جغرافیایی
georef grid مختصات جغرافیایی جهانی
latitudinarian وابسته بعرض جغرافیایی
geocentric latitude عرض جغرافیایی زمینی
co latitude متمم عرض جغرافیایی
military area حوزه جغرافیایی نظامی
grid شبکه بندی جغرافیایی
grids شبکه بندی جغرافیایی
locality محل مخصوص مکان جغرافیایی
true azimuth سمت حقیقی گرای جغرافیایی
localities محل مخصوص مکان جغرافیایی
topology مکان شناسی وضعیت جغرافیایی
isobare خط جغرافیایی نشان دهنده نقاط هم فشار
isobars خط جغرافیایی نشان دهنده نقاط هم فشار
boundary disclaimer نشان دهنده حدود جغرافیایی منطقه
isobar خط جغرافیایی نشان دهنده نقاط هم فشار
chorographic وابسته بنقشه برداری جغرافیایی از ناحیهای
aba مقیاس اندازه گیری عرض جغرافیایی
zonation طرز پخش و انتشارموجودات در مناطق جغرافیایی
true course سمت حرکت جغرافیایی ناو یاهواپیما
chorography نقشه برداری وتوضیح وضع جغرافیایی ناحیهای
time zones منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
time zone منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
geocoding روش تهیه یک صفحه گرافیکی اطلاعات در رابطه با یک ناحیه جغرافیایی
variation زاویه افقی بین امتدادمغناطیسی محل و نصف النهارهای جغرافیایی
variations زاویه افقی بین امتدادمغناطیسی محل و نصف النهارهای جغرافیایی
model geometric یک قسمت یا یک ناحیه جغرافیایی که روی یک سیستم گرافیکی کامپیوترطراحی و در یک پایگاه ذخیره شده است
routing indicator گروهی از حروف که برای نشان دادن محل جغرافیایی یک ایستگاه یا یکان یا قرارگاه به کار می رود
geopolitic علمی که روابط بین موقعیت جغرافیایی سرزمینها را باپیدایش و نابودی قدرتهای بزرگ و امپراطوریها مطالعه میکند
bio- زیست -
symbion هم زیست
subsistence زیست
biogen زیست زا
performance of the dam زیست سد
life force زیست نیرو
exvia برون زیست
biological chemistry زیست شیمی
colony زیست گاه
joie de vivre زیست شادی
homelands زیست بوم
homeland زیست بوم
biogas زیست گاز
biotechnology زیست فناوری
libidinal زیست مایهای
life space فضای زیست
biogases زیست گاز
livability زیست پذیری
liveware زیست افزار
eco- زیست بوم
biological clock زیست گشت
biochemistry زیست- شیمی
environments محیط زیست
biogenesis زیست زاد
biogenetic زیست زادی
environment محیط زیست
biophysics زیست- فیزیک
biogenic زیست زاییده
biogenosphere زیست کره
biogenosphere زیست سپهر
biosphere زیست سپهر
existence زیست موجودیت
biogeography زیست جغرافی
inhabitant زیست کننده در
subsist زیست کردن
biochemistry زیست شیمی
biologically زیست شناختی
biological زیست شناختی
biology زیست شناسی
worked زیست عمل
work زیست عمل
biochemists زیست شیمیدان
biochemist زیست شیمیدان
subsists زیست کردن
subsisted زیست کردن
biosphere فضای زیست
biosphere زیست کره
biomechanics زیست مکانیک
biometrics زیست سنجی
biometrics زیست سنجش
biometry زیست سنجی
viability زیست پذیری
biopolymer زیست بسپار
biospher زیست کره
libido زیست مایه
biotype زیست گروه
modus vivendi شیوه زیست
existences زیست موجودیت
biome زیست بوم
biome اقلیم زیست
subsistence مربوط به زیست
biologism زیست شناسی
subsisting زیست کردن
subsistence وسایل زیست
bioluminescence زیست تابی
settlements زیست گاه
libidos زیست مایه
settlement زیست گاه
biomass زیست توده
biologist زیست شناس
biochemistry بیوشیمی [زیست شیمی]
amylum نشاسته [زیست شیمی]
biological chemistry بیوشیمی [زیست شیمی]
eco-tech فناوری زیست بوم
environmentalists محیط زیست شناس
environmentalist محیط زیست گرا
environmentalist محیط زیست شناس
biodegradable زیست تجزیه پذیر
environmentalists محیط زیست گرا
environmental protection حفاظت محیط زیست
eco-technology فناوری زیست بوم
viable زیست پذیر ماندنی
biologism زیست شناختی نگری
bioclimatology زیست اقلیم شناسی
biochron زیست زمان جانداران
fluvial زیست کننده در رودخانه
environmental benefit فواید زیست محیطی
limnetic زیست کننده در اب شیرین
geobiology زمین زیست شناسی
psychobiology روانشناسی زیست شناختی
coexistent باهم زیست کننده
proclimax منطقه زیست جانوریاگیاهی
phenology زیست پدیده شناسی
biomass pyramid هرم زیست توده
biocid زیست کش مانع حیات
life zone منطقه زیست شناسی
limicoline زیست کننده درساحل
human biometric زیست سنجی انسانی
lacustrine زیست کننده دردریاچه
biological control کنترل زیست شناختی
environmental conservation حفافت محیط زیست
environmental impact نشانزد زیست محیطی
environmental costs مضار زیست محیطی
environmentalism محیط زیست شناسی
biochemical catalyst کاتالیزور زیست شیمیایی
limnic زیست کننده در اب شیرین
saltwater زیست کننده در اب شور
stenobathic درعمق کم زیست کننده
environmentalism محیط زیست گرایی
may fly حشرهای که یک روز زیست میکند
mesarch زیست کننده درناحیه مرطوب
to be parasitic [on] پارازیتی شدن [زیست شناسی]
host ارگانیسم میزبان [زیست شناسی]
biologic زیست شناسی معرفت الحیات
to be parasitic [on] انگلی شدن [زیست شناسی]
lentic زیست کننده در ابهای راکد
host organism ارگانیسم میزبان [زیست شناسی]
limnologist زیست شناس جانوران اب شیرین
green PC رایانه زیست بوم دوستانه
xerophile قابل زیست در محیطهای خشک
biochemical oxygen demand نیاز زیست شیمیایی به اکسیژن
biomass feedstock مواد اولیه زیست توده
bionic وابسته به زیست سازه شناسی
saxatile درسنگ زیست کننده یا روییده
bio- پیشوند وابسته به زیست یا زیستشناسی
biological oxygen demand نیاز زیست شیمیایی به اکسیژن
genetic screen بررسی ژن [پزشکی] [زیست شناسی]
genetic analysis بررسی ژن [پزشکی] [زیست شناسی]
gene analysis بررسی ژن [پزشکی] [زیست شناسی]
xerophilous قابل زیست درمحیطهای خشک
b.o.d نیاز زیست شیمیایی به اکسیژن
live-in زیست کننده در محل کار
environmental services دوایر خدمات بهسازی محیط زیست
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com