English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
The thief surrender himself to the police. سارق خود را تسلیم پلیس کرد
Other Matches
district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
precinct [American E] ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
policing district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
police district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
deliveries تسلیم در CL یکی ازشرایط اساسی اعتبار سند این است که پس از تنظیم و امضاو مهر به طرف " تسلیم "شود
delivery تسلیم در CL یکی ازشرایط اساسی اعتبار سند این است که پس از تنظیم و امضاو مهر به طرف " تسلیم "شود
thief سارق
robbers سارق
robber سارق
kidnappers سارق
kidnapper سارق
thieves سارق
burglars سارق منازل
plagiarist سارق ادبی
burglar سارق منازل
bandits سارق مسلح
bandit سارق مسلح
plagiary سارق اثار ادبی و هنری دیگران
brigand سارق مسلح سرباز پیاده سبک اسلحه
brigands سارق مسلح سرباز پیاده سبک اسلحه
to give up the ghost جان تسلیم کردن روح تسلیم کردن
waifs اموالی که سارق حین فراربیرون از محل سرقت به جامی گذارد
identic notes منظوریادداشتهایی با مضمون واحداست که چند دولت به یک دولت می دهند . چون این یادداشتها جداگانه تسلیم میشود عمل هر دولت فاهرا"مستقل از عمل دولت دیگراست تسلیم این یادداشتهاعمل غیردوستانه تلقی میشود
theft bote استرداد مال مسروقه ازسارق به این شرط که مال باخته از تعقیب سارق منصرف شود
police dog سگ پلیس
constables پلیس
guard dog سگ پلیس
K9 [canine] سگ پلیس
police پلیس
policed پلیس
polices پلیس
cop پلیس
gendarmes پلیس
gendarme پلیس
cops پلیس
constable پلیس
bobby پلیس
german shepherd سگ پلیس
bobbies پلیس
police calls استمداد پلیس
vice squads جوخه پلیس
police forces دادگاه پلیس
policemen مامور پلیس
policeman مامور پلیس
Interpol پلیس بینالمللی
police reporter مخبر پلیس
patrolmen پلیس گشتی
patrolman پلیس گشتی
police officer مامور پلیس
local building inspector پلیس ساختمان
police officer افسر پلیس
police officers افسر پلیس
paddywagon اتومبیل پلیس
border police پلیس مرزبانی
border guard پلیس مرزبانی
frontier police پلیس مرزبانی
shore patrol پلیس ساحلی
police office پاسگاه پلیس
plainclothesman پلیس مخفی
battle lights چراغ پلیس
patrol wagon اتومبیل پلیس
flatfoot پلیس گشتی
vice squad جوخه پلیس
police forces نیروی پلیس
police force دادگاه پلیس
police force نیروی پلیس
road guard پلیس راه
police power نیروی پلیس
runner افسر پلیس
police station مرکز پلیس
police station ایستگاه پلیس
police power دادگاه پلیس
police stations مرکز پلیس
police officers مامور پلیس
runners افسر پلیس
police stations ایستگاه پلیس
round-up حمله ناگهانی پلیس
posse comitatus دسته افراد پلیس
give in charge تحویل پلیس دادن
black Maria اتومبیل گشتی پلیس
round-up ورود ناگهانی پلیس
bust [colloquial] ورود ناگهانی پلیس
black Marias اتومبیل گشتی پلیس
The police stopped me. پلیس جلویم را گرفت
The police held the crowd back. پلیس جمعیت را عقب زد
cop پلیس [اصطلاح روزمره]
peeler اسباب پوست کن پلیس
raids ورود ناگهانی پلیس
raiding ورود ناگهانی پلیس
raided ورود ناگهانی پلیس
raid ورود ناگهانی پلیس
police raid حمله ناگهانی پلیس
peelers اسباب پوست کن پلیس
mountie پلیس سوار کانادا
rozzer [British E] پلیس [اصطلاح روزمره]
filth [British E] پلیس [اصطلاح روزمره]
turn over to the police تحویل پلیس دادن
police raid ورود ناگهانی پلیس
bust [colloquial] حمله ناگهانی پلیس
under police surveillance تحت نظر پلیس
constableship وفیفه یا رتبه پلیس
shore patrol پلیس نیروی دریایی
posse دسته افراد پلیس جماعت
concierge پلیس محافظ درب ورودی
concierges پلیس محافظ درب ورودی
squad car اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
pig [American E] پلیس [اصطلاح تحقیر آمیز]
posses دسته افراد پلیس جماعت
squad cars اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
gestapo گشتاپو سازمان پلیس مخفی
give a person in charge کسی را تحویل پلیس دادن
Please call the police. لطفا پلیس را خبر کنید.
large scale raid حمله ناگهانی تعداد زیاد پلیس
dog watch پلیس یا نگهبان عصر و غروب افتاب
nark مامور خفیه پلیس جاسوسی کردن
police مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
policed بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
He is known to the police . هویتش نزد پلیس معلوم است
The police officer took down the car number . افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
police بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
polices مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
police state اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police states اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
surrender تسلیم
non resistance تسلیم
self submission تسلیم
surrendered تسلیم
consignation تسلیم
compromis تسلیم
rendition تسلیم
renditions تسلیم
deference تسلیم
livery تسلیم
resign تسلیم
resigns تسلیم
capitulation تسلیم
quietism تسلیم
compliance تسلیم
resignation تسلیم
resignations تسلیم
delivery تسلیم
liveries تسلیم
surrendering تسلیم
submission تسلیم
deliveries تسلیم
surrenders تسلیم
The details of the report were verified by the police. جزییات گزارش توسط پلیس تصدیق وتأیید شد
copper [police officer] پلیس [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
to search [for] [someone] دنبال [کسی] گشتن [ برای مثال پلیس]
to report to the police خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
Police are out in force. نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
to call 911 [American English] تلفن اضطراری کردن [به پلیس یا آتش نشانی]
yield stress تنش تسلیم
Unconditional surrender. تسلیم بلاشرط
pushover زود تسلیم
to give in charge تسلیم کردن
submission of a claim تسلیم دادخواست
yeild point نقطه تسلیم
yield point نقطه تسلیم
never say die تسلیم نشو
to knock under تسلیم شدن
to put by تسلیم نشدن
yielder تسلیم کننده
give oneself up <idiom> تسلیم شدن
to give ground تسلیم شدن
to fork over تسلیم کردن
to deliver up تسلیم کردن
to submit to تسلیم شدن
to cry craven تسلیم شدن
time yield limit حد تسلیم زمانی
time yield تسلیم زمانی
tap out تسلیم شدن
self surrender تسلیم نفس
throw in the towel <idiom> تسلیم شدن
recreant تسلیم شونده
hold the line <idiom> تسلیم نشدن
prehension گرفتن تسلیم
to give in تسلیم شدن
betrayed تسلیم کردن
addicted تسلیم شده
capitulating تسلیم شدن
surrendering تسلیم شدن
submitting تسلیم کردن
capitulates تسلیم شدن
delivering تحویل تسلیم
capitulate تسلیم شدن
surrendered تسلیم شدن
capitulated تسلیم شدن
surrender تسلیم شدن
submitted تسلیم کردن
committing تسلیم کردن
acquiesces تسلیم شدن
commits تسلیم کردن
commit تسلیم کردن
betrays تسلیم کردن
betraying تسلیم کردن
acquiescing تسلیم شدن
betray تسلیم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com