English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
Other Matches
to strike a spark out of جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
say one's piece <idiom> آشکارا نظر خودرا گفتن
my words hurt his feelings سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
he took my words in good part سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
planned economy اقتصاد سنجیده
planned economies اقتصاد سنجیده
weightier سنجیده با نفوذ
weighty سنجیده با نفوذ
weightiest سنجیده با نفوذ
thought out سنجیده مطالعه شده
with measured step با اقدام مناسب [سنجیده]
thought-out سنجیده مطالعه شده
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
mumbo jumbo سخنان نامفهوم
tease سخنان نیشدارگفتن
teases سخنان نیشدارگفتن
he was provoked by my words از سخنان من رنجید
and all that و از اینگونه سخنان
teased سخنان نیشدارگفتن
voice-over سخنان افزوده
soothingly با سخنان نرم
voice-overs سخنان افزوده
teaze سخنان نیشدارگفتن
your words offended her از سخنان شمارنجید
w.wordsŠyelk=yolk سخنان بی مغز
get a rise out of someone <idiom> سخنان نیش دارزدن
he was provoked by my words سخنان من باو برخورد
your words offended her سخنان شما به احساسات اوبرخورد
to pour out abusive words سخنان فحش امیزپی در پی اداکردن
sharp tongued بکار برنده سخنان زننده
pert chart نمودار وابستگیهای داخلی عناصر کاری که نسبت به زمان سنجیده می شوند
reference junction اتصالی در سیستم ترموکوپل که دمای اتصال دیگر نسبت به ان سنجیده میشود
I take exception to the tone of your remarks. من به لحن سخنان شما اعتراض می کنم.
to pour oil on troubled water خشم کسیرا با سخنان نرم فرونشاندن
to over hear any one سخنان کسی را بطور غیرمستقیم یا بدون میل اوشنیدن
appraisal ارزش فرش که عموما با قدمت، وضعیت ظاهری، طرح، رنگ، یکنواختی و هماهنگی سنجیده می شود
echolalia تکرار و تقلید سخنان دیگران که گاهی نوعی مرض میشود
to gloze over one's words سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
to answer in the a اری گفتن بله گفتن
greet درود گفتن تبریک گفتن
greets درود گفتن تبریک گفتن
greeted درود گفتن تبریک گفتن
sputters تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputtered تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
examine سنجیدن
study سنجیدن
rates سنجیدن
weighs سنجیدن
survey سنجیدن
weighing سنجیدن
weighed سنجیدن
assay سنجیدن
analyze [American] سنجیدن
weigh سنجیدن
evaluate سنجیدن
evaluate سنجیدن
enquire into سنجیدن
inspect سنجیدن
measure سنجیدن
to put together با هم سنجیدن
evaluating سنجیدن
evaluates سنجیدن
determine سنجیدن
check سنجیدن
bolt [examine] سنجیدن
rate سنجیدن
evaluated سنجیدن
gage سنجیدن
essay سنجیدن
ponders سنجیدن
counterweight سنجیدن
dissect [analyse] سنجیدن
counterweights سنجیدن
explore سنجیدن
assessing سنجیدن
assessed سنجیدن
look into سنجیدن
pondering سنجیدن
essays سنجیدن
pondered سنجیدن
assesses سنجیدن
figure out سنجیدن
counterpoise سنجیدن
scrutinize سنجیدن
investigate سنجیدن
analyse [British] سنجیدن
ponder سنجیدن
assess سنجیدن
gauge سنجیدن نمونه
gauged سنجیدن نمونه
gauges سنجیدن نمونه
clocks سنجیدن باساعت
tries سنجیدن ازمایش
try سنجیدن ازمایش
assays سعی سنجیدن
assay سعی سنجیدن
accurate to gage دقت در سنجیدن
clock سنجیدن باساعت
compares برابرکردن باهم سنجیدن
measure پیمانه کردن سنجیدن
comparing برابرکردن باهم سنجیدن
compared برابرکردن باهم سنجیدن
telemeter بامسافت سنج سنجیدن
compare برابرکردن باهم سنجیدن
deliberate تعمق کردن سنجیدن
deliberates تعمق کردن سنجیدن
deliberating تعمق کردن سنجیدن
deliberated تعمق کردن سنجیدن
to rangeoneself خودرا
to dress up خودرا اراستن
to suppress one's propensities خودرا فرونشاندن
to d. oneself up خودرا گرفتن
to a onself خودرا اراستن
he pretended to be asleep خودرا بخواب زد
metres بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
metre بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
meter بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
meters بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
to veil oneself روی خودرا پوشاندن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
back-pedal حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalled حرف خودرا پس گرفتن
To step aside . to shy from . To withdraw . خودرا کنا رکشیدن
topull oneself together خودرا جمع کردن
to breakin خودرا داخل کردن
back-pedalling حرف خودرا پس گرفتن
to boure one's way راه خودرا بزوربازکردن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
to try one's luck بخت خودرا ازمودن
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
To go through fire and water. خودرا به آب وآتش زدن
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to sun one self خودرا افتاب دادن
self assertion خودرا جلو اندازی
to plume oneself با پیرایه خودرا اراستن
one's accomplice همدست خودرا لودادن
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
insconce خودرا جای دادن
flatten روحیه خودرا باختن
flattens روحیه خودرا باختن
minces حرف خودرا خوردن
he betray himself او خودرا رسوا ساخت
to pay one's way خرج خودرا دراوردن
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
mince حرف خودرا خوردن
pontify خودرا مقدس نمودن
to compromise oneself خودرا مظنون یا رسواکردن
to slake one's revenge انتقام خودرا گرفتن
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
to a. one selt انتقام خودرا کشیدن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
transvaluate سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
transvalue سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
To weight the pros and cons of something. خوب وبد چیزی را بررسی کردن (سنجیدن )
to change one's course خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
to stay one's stomach شکم خودرا اندکی سیرکردن
to keep the wolf from the door خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
to protrude one's tongue زبان خودرا بیرون انداختن
to lay down ones arms سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
to cut ones way راه خودرا ازموانع بازکردن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
to use one's d. عقل یا نظر خودرا بکاربردن
underplays دست خودرا ادا نکردن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
o bey your parents والدین خودرا اطاعت کنید
underplayed دست خودرا ادا نکردن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
underplaying دست خودرا ادا نکردن
for all one is worth <idiom> تمام سعی خودرا کردن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
underplay دست خودرا ادا نکردن
wrathful عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
To set ones hopes on something. امید خودرا به چیزی بستن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
take in stride <idiom> خودرا به باد سرنوشت دادن
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
slosh خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshes خودرا بالجن وگل ولای الودن
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
sloshing خودرا بالجن وگل ولای الودن
to bridle one's anger خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
to calculate on فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com