English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 100 (6 milliseconds)
English Persian
levied سربازگیری اجباری
levies سربازگیری اجباری
levy سربازگیری اجباری
levying سربازگیری اجباری
Other Matches
enlist اسم نویسی کردن سربازگیری کردن سربازگیری
enlisting اسم نویسی کردن سربازگیری کردن سربازگیری
enlists اسم نویسی کردن سربازگیری کردن سربازگیری
recruitment سربازگیری
enlistments سربازگیری
enlistment سربازگیری
conscription law قانون سربازگیری
drafts سربازگیری کردن
reenlistment سربازگیری مجدد
draft سربازگیری کردن
drafted سربازگیری کردن
conscription سربازگیری کردن
conscript سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripted سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripting سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
voluntaryist طرفدار سربازگیری از میان مردم داوطلب
conscripts سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscription داوطلب شدن برای ارتش سربازگیری
strained اجباری
compulsive اجباری
obliging اجباری
forcible اجباری
bindings اجباری
mandatory اجباری
obligatory اجباری
binding اجباری
of obligation اجباری
compulsory اجباری
constrained اجباری
forced اجباری
de rigueur اجباری
prescribed exercise حرکات اجباری
forced labor کار اجباری
forced labour کار اجباری
compulsory saving پس انداز اجباری
forced movement حرکت اجباری
compulsory education اموزش اجباری
compulsorily بطور اجباری
forced landing فرود اجباری
compulsory freestyle حرکات اجباری
compulsury deduction فرانشیز اجباری
forced saving پس انداز اجباری
blessing in d. توفیق اجباری
compulsory levies مالیات اجباری
coercive اجباری قهری
forced oscillations نوسانهای اجباری
juxtaposition ارتباط اجباری
statute labour کار اجباری
compulsory حرکات اجباری
compulsory hospitalization بستری اجباری
conscription خدمت اجباری
forced sale فروش اجباری
forced withrawal عقب نشینی اجباری
forced move حرکت اجباری شطرنج
forced landing فرود اجباری هواپیما
scoolable مشغول تحصیل اجباری
forced marching راه پیمایی اجباری
impressment بکار اجباری گماری
imperative planning برنامه ریزی اجباری
schoolable مشمول تحصیل اجباری
forced crossing عبور اجباری از رودخانه
commitments بستری کردن اجباری
servitude خدمت اجباری رعیتی
forced page break قطع اجباری صفحه
concentration camp اردوگاه کار اجباری
concentration camps اردوگاه کار اجباری
commitment بستری کردن اجباری
compulsury deduction کسر گذاری اجباری
crossing site محل عبور اجباری
forced convection تبادل حرارت اجباری
retreat عقب نشینی اجباری بازگشتن
work farm اردوی کار اجباری زندانیان
to have compulsory insurance [cover] اجباری [الزامی] بیمه بودن
to be compulsorily insured اجباری [الزامی] بیمه بودن
retreated عقب نشینی اجباری بازگشتن
retreating عقب نشینی اجباری بازگشتن
retreats عقب نشینی اجباری بازگشتن
canalize هدایت اجباری منشعب کردن
closed shops قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
closed shop قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
The convicts are being sent to concentration camps . محکومین به اردوگاههای کار اجباری اعزام می شوند
power approach تقرب به روش فرود اجباری در فرودگاههای نامناسب با سیستم برقی
recruited سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
recruits سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
recruit سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
recruiting سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
commandeers وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeering وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeered وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeer وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
indeterminate change of station انتقال اجباری و موقتی انتقال پیش بینی شده
inductive coordination توافق بین تولیدکننده توان الکتریکی و تولیدکننده ارتباط به روش کاهش واسط های اجباری
levy in mess نام نویسی از مردمان سالم برای جنگ بسیج مردمان سالم به طور اجباری
fatigued کار بیگاری لباس کار کار اجباری درسربازخانه
fatigues کار بیگاری لباس کار کار اجباری درسربازخانه
fatigue کار بیگاری لباس کار کار اجباری درسربازخانه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com