English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
fryer سرخ کننده چیزهای سرخ کردنی
Other Matches
intercurrent مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
wadeable کپه کردنی توده کردنی قابل ریه گذاری
the inevitable چیزهای عادی
scatterings چیزهای پراکنده
the sublime چیزهای بلندوعالی
oddment چیزهای متفرقه
inflammables چیزهای اتشگیر
inflammable substances چیزهای اتشگیر
incidentals چیزهای کوچک
trivia چیزهای بی اهمیت
inanimate objects چیزهای بیجان
bygone چیزهای گذشته
munch چیزهای جویدنی
gaudery چیزهای کم بها
post matter چیزهای پستی
munched چیزهای جویدنی
munches چیزهای جویدنی
munching چیزهای جویدنی
by gone چیزهای گذشته
valuables چیزهای بهادار
cates چیزهای لذیذ
impediments چیزهای دست و پاگیر
impediment چیزهای دست و پاگیر
Well what do you know!Well i never! بحق چیزهای نشنیده !
inter alia میان چیزهای دیگر
coconsciousness ادراک چیزهای یکسان
paleology دانش چیزهای کهنه
available amount مقدار [چیزهای] در دسترس
coconscious ادراک چیزهای یکسان
to compare oppsites چیزهای ضد را با هم مقایسه کردن
microtomy بریدن چیزهای ریز
among others میان چیزهای دیگر
among other things میان چیزهای دیگر
impedimenta چیزهای دست و پا گیر
appurtenence اسباب چیزهای وابسته
pretty pretties چیزهای قشنگ و نادان فریب
microphotography عکس برداری از چیزهای خرد
to i. on particulars به چیزهای جزئی اهمیت دادن
plexus چیزهای درهم پیچیده پیچیدگی
byes چیزهای کناری یاثانوی فرعی
bye چیزهای کناری یاثانوی فرعی
gimceackery چیزهای قشنگ وبی مصرف
interposition چیزی که در میان چیزهای دیگرگذارند
to compare apples and oranges <idiom> چیزهای کاملا گوناگون را با هم برابرکردن
supemundane بالاتراز چیزهای وابسته به این جهان
She is fond of sweet things. از چیزهای شیرین ( شیرینی ) خوشش می آید
irrespectively بدون ملاحظه چیزهای دیگر مستقلا
other things being equal اگر برای چیزهای دیگر نباشد
see things <idiom> چیزهای غیر واقعی راتصور کردن
scrape together <idiom> پول یا چیزهای دیگر جمع کردن
luff قلاب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگین
littered تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
forklift ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین
litter تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
drainer خشک اندازنده فرفی که اب چیزهای دیگرراخشک میاندازد
litters تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
littering تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
bathos تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده
gutter man دوره گردیکه چیزهای ارزان وکهنه می فروشد
penny-wise and pound-foolish <idiom> توجه به چیزی کوچک وکم توجهای به چیزهای با اهمیت
papier یکجور مقوای سخت که چسب و گل رس و چیزهای دیگربخمیران میزنند
nympholepsy جنون و علاقه شدید برای دسترسی به چیزهای غیرقابل حصول
object lessons درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
object lesson درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
object method of teaching شیوه امزش بانشان دادن چیزهای موضوع درس یاتصویرانها
matelote یکجور خوراک ماهی که باشراب و پیاز و چیزهای دیگر درست می کنند
I am a great believer in using natural things for cleaning. من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
rejectable رد کردنی
challengeable رد کردنی
doable کردنی
discountable کم کردنی
confutable رد کردنی
refutable رد کردنی
rebuttable رو کردنی
rebuttable رد کردنی
forfoitable گم کردنی
solvency حل کردنی
presentationism عقیده باینکه چیزهای واقعی هنگام درک در مغز انسان نمایش داده میشوند
eliminable بیرون کردنی
predicable اطلاق کردنی
farmable زراعت کردنی
seizable ضبط کردنی
vindicatory ثابت کردنی
refillable دوباره پر کردنی
reprehensible سرزنش کردنی
interchangeable با هم عوض کردنی
wadable کپه کردنی
condemnable محکوم کردنی
notifiable اخطار کردنی
sinkable نشست کردنی
suggestible اشاره کردنی
referable مراجعه کردنی
suggestible پیشنهاد کردنی
wadable توده کردنی
dispensable صرفنظر کردنی
dispensable معاف کردنی
conquerable فتح کردنی
resectable قطع کردنی
concealable پنهان کردنی
fair game مسخره کردنی
erectile راست کردنی
escapable فرار کردنی
quotable نقل کردنی
communicable ابلاغ کردنی
excludable محروم کردنی
fleeceable لخت کردنی
fixable محکم کردنی
compassable احاطه کردنی
compellable مجبور کردنی
repealable لغو کردنی
filtrable صافی کردنی
contrivable تدبیر کردنی
framable درست کردنی
constrainable مجبور کردنی
relatable نقل کردنی
extraditable تسلیم کردنی
weighable وزن کردنی
fellable قطع کردنی
receivable دریافت کردنی
satisfiable راضی کردنی
punishability مجازات کردنی
enunciable اعلام کردنی
conceivable تصور کردنی
wettable خیس کردنی
erasable پاک کردنی
believable باور کردنی
collectable جمع کردنی
collectible جمع کردنی
extinguishable خاموش کردنی
filterable صافی کردنی
interpretable تفسیر کردنی
palpable پرماسیدنی حس کردنی
tangible لمس کردنی
inscribable محاط کردنی
tangibly لمس کردنی
supposable فرض کردنی
demurrable اشکال کردنی
insurable بیمه کردنی
suppressible متوقف کردنی
tarnishable کدر کردنی
tameable رام کردنی
inflictable تحمیل کردنی
abolishable منسوخ کردنی
includable شامل کردنی
devisable تعبیه کردنی
appraisable قیمت کردنی
subduable مطیع کردنی
includible شامل کردنی
subjugable مطیع کردنی
inducible وادار کردنی
submergible غوطه ور کردنی
applicative اعمال کردنی
thinkable فکر کردنی
tamable رام کردنی
adoptable اتخاذ کردنی
tactile لمس کردنی
surmountable برطرف کردنی
leviable وضع کردنی
deprivable محروم کردنی
leasable اجاره کردنی
issuable صادر کردنی
applicable <adj.> مصرف کردنی
suitable <adj.> مصرف کردنی
usable <adj.> مصرف کردنی
useful <adj.> مصرف کردنی
utilisable [British] <adj.> مصرف کردنی
utilizable <adj.> مصرف کردنی
iterable تکرار کردنی
storable انبار کردنی
smokeable دود کردنی
persuasible وادار کردنی
violable غصب کردنی
declinable صرف کردنی
calculable حساب کردنی
smokable دود کردنی
pracitcable گذار کردنی
covetable طمع کردنی
spottable پیدا کردنی
partible جدا کردنی
participable شرکت کردنی
denotable دلالت کردنی
spendable خرج کردنی
separable جدا کردنی
persuadable وادار کردنی
credible باور کردنی
triable ازمایش کردنی
steerable هدایت کردنی
defensible دفاع کردنی
operable عمل کردنی
tractable رام کردنی
importable وارد کردنی
preachable وعظ کردنی
assumable فرض کردنی
assurable بیمه کردنی
defeasible فسخ کردنی
opposable مخالفت کردنی
vindicable حمایت کردنی
impotable وارد کردنی
tax-deductible کسر کردنی از مالیات
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com