Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 90 (2 milliseconds)
English
Persian
fertile land
سرزمین حاصلخیز
Other Matches
fertile
حاصلخیز
prolific
حاصلخیز
fecund
پرثمر حاصلخیز
productive soil
خاک حاصلخیز
pergnant
حاصلخیز متضمن
fertilely
بطور حاصلخیز
f.soil or land
خاک یازمین حاصلخیز
breadbasket
معده ناحیه حاصلخیز
productively
بطور باراور یا حاصلخیز سودمندانه
eldorado
سرزمین زر
terren
سرزمین
clime
سرزمین
climes
سرزمین
territory
سرزمین
terrain
سرزمین
mainland
سرزمین
land n
سرزمین
territories
سرزمین
region
سرزمین
regions
سرزمین
land
سرزمین
land masses
سرزمین بزرگ
wonderlands
سرزمین عجایب
fertile land
سرزمین بارور
terrene
زمین سرزمین
wonderlands
سرزمین پرنعمت
el dorado
سرزمین زر کشورزرخیز
wonderland
سرزمین پرنعمت
ice field
سرزمین یخی
immeasureable land
سرزمین بیکران
wonderland
سرزمین عجایب
spatial planning
امایش سرزمین
southland
سرزمین جنوب
mother land
سرزمین مادری
no man's land
سرزمین بی صاحب
rough country
سرزمین ناهموار
cloud-cuckoo-land
سرزمین اوهام
cloudworld
سرزمین پریان
Wales
سرزمین ویلز
wildernesses
سرزمین نارام
land mass
سرزمین بزرگ
wilderness
سرزمین نارام
land
سرزمین عرصه
land
سرزمین دیار
canaan
سرزمین موعوداسرائیل
annexation of territory
الحاق سرزمین
homeland
سرزمین پدر و مادر
cloud-cuckoo-land
سرزمین خواب و خیال
in iranian territory
در خاک
[سرزمین]
ایران
homeland
سرزمین ابا و اجدادی
homelands
سرزمین ابا و اجدادی
ornis
کلیه مرغان یک سرزمین
occupied territory
سرزمین اشغال شده
mandated territory
سرزمین تحت قیمومت
home
سرزمین پدر و مادر
dreamland
سرزمین خواب وخیال
soiling
سرزمین مملکت پوشاندن باخاک
soils
سرزمین مملکت پوشاندن باخاک
soil
سرزمین مملکت پوشاندن باخاک
A part of Iranian territory.
بخشی از خاک ( سرزمین) ایران
light latitudes
نواحی یا سرزمین دور از خط استوا
shangri
شهر زیبا سرزمین دلخواه
fauna
کلیه جانوران یک سرزمین یایک زمان
wildernesses
صحرا سرزمین نامسکون و رام نشده
wilderness
صحرا سرزمین نامسکون و رام نشده
swale
سرزمین گود و مرطوب تلوتلو خوردن
avifauna
کلیه مرغان یک سرزمین پرندگان یک ناحیه
flora
کلیه گیاهان یک سرزمین گیاه نامه
no man's land
سرزمین میان دو کشور که متعلق به هیچ یک از ان دو نباشد
A prophet is not without honour, save in his own c.
<proverb>
یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
mandatory power
دولتی که قیم و سرپرست دولت یا حکومت یا سرزمین دیگری باشد
condominiums
اعمال حاکمیت مشترک دو یا چند کشور بریک سرزمین را به نحو اشاعه گویند
condominium
اعمال حاکمیت مشترک دو یا چند کشور بریک سرزمین را به نحو اشاعه گویند
luxuriates
حاصلخیز شدن پرپشت شدن
enrich
پر قوت کردن حاصلخیز کردن
enriches
پر قوت کردن حاصلخیز کردن
luxuriating
حاصلخیز شدن پرپشت شدن
luxuriated
حاصلخیز شدن پرپشت شدن
luxuriate
حاصلخیز شدن پرپشت شدن
fertilizes
حاصلخیز کردن لقاح کردن
fertilized
حاصلخیز کردن لقاح کردن
fertilising
حاصلخیز کردن لقاح کردن
fertilises
حاصلخیز کردن لقاح کردن
fertilised
حاصلخیز کردن لقاح کردن
enriching
پر قوت کردن حاصلخیز کردن
fertilize
حاصلخیز کردن لقاح کردن
encroachments
تخطی به حقوق دیگران یا سرزمین دیگران
encroachment
تخطی به حقوق دیگران یا سرزمین دیگران
Middle East
سرزمین های میان خاور نزدیک East Near و خاور دور East Far
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com