Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
endurance time
سرعت حداکثر مداوم
Other Matches
sustained rate
سرعت حرکت مداوم سرعت تکرار مداوم
endurance time
سرعت مداوم
flank speed
حداکثر سرعت
maximum speed
حداکثر سرعت
full speed
حداکثر سرعت
flat out
حداکثر سرعت
peak speed
حداکثر سرعت
pron to
با حداکثر سرعت ممکن
flank speed
حداکثر سرعت قایق
sprinted
با حداکثر سرعت دویدن
sprints
با حداکثر سرعت دویدن
sprint
با حداکثر سرعت دویدن
layer depth
که در ان سرعت صوت به حداکثر می رسد
hull speed
حداکثر سرعت نظری قایق
hard charge
بشدت و حداکثر سرعت راندن
permissible velocity
حداکثر سرعت اب در یک کانال که ایجادفرایش نکند
speed limit
حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره
speed limits
حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره
brushes
به حداکثر سرعت رفتن اسب درمسابقه
brush
به حداکثر سرعت رفتن اسب درمسابقه
supercharge
خرجی که حداکثر سرعت ابتدایی با ان بدست می اید
mach trim compensator
دستگاه تنظیم حداکثر سرعت هواپیما به طور خودکار
max min system
سیستم حداکثر و حداقل سیستم انبارداری که در ان حداقل و حداکثر موجودی تعیین میگردد
maximal aerobic power
بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر اکسیژن مصرفی حداکثر توان توازی
maximal oxygen consumption
حداکثر اکسیژن مصرفی بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر توان هوازی
maximal oxygen uptake
حداکثر اکسیژن مصرفی بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر توان هوازی
capacity cost
هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
speed ring
طوقه تطبیق سرعت توپ پدافند هوایی طبله سرعت نما
combined speed indicator
عقربه نشان دهنده سرعت علمی و عملی سرعت نمای مرکب
inflow ratio
نسبت سرعت واقعی رتورکرافت به سرعت محیطی نوک تیغه ها
burning rate
سرعت سوزش مهمات یا خرج سرعت مصرف سوخت
indicated airspeed
سرعت تعیین شده بوسیله سرعت نمای هواپیما
drags
وضع سرعت حرکت طعمه مصنوعی بیش از سرعت جریان اب بوی روباه روی زمین
dragged
وضع سرعت حرکت طعمه مصنوعی بیش از سرعت جریان اب بوی روباه روی زمین
drag
وضع سرعت حرکت طعمه مصنوعی بیش از سرعت جریان اب بوی روباه روی زمین
rate of flame propagation
سرعت پخش شدن شعله سرعت احتراق
tachometer
اندازه گیر سرعت چرخش سرعت سنج
true air speed
سرعت حقیقی هواپیما یا سرعت تنظیم شده ان
machine number
عدد نسبت سرعت هواپیما به سرعت صوت
ongoing
مداوم
constant
مداوم
sequential
مداوم
continuing
مداوم
unremitting
مداوم
running
مداوم
continuous
مداوم
constants
مداوم
cyclic
مداوم
variable ratio
گیربکسهایی که در ان به منظور ثابت نگاه داشتن سرعت برونگذاشت نسبت تبدیل صرف نظر از سرعت درون گذاشت تغییر میکند
rate of pouring
سرعت سیلان سرعت جاری شدن
muzzle velocity
سرعت دهانهای سرعت اولیه گلوله
fluctuate
تغییر مداوم
steadying
پی درپی مداوم
steadies
پی درپی مداوم
continuous illumination
روشنایی مداوم
fluctuates
تغییر مداوم
drum rolls
ضربات مداوم
discontinuous
غیر مداوم
steady
پی درپی مداوم
fluctuated
تغییر مداوم
steadied
پی درپی مداوم
steadiest
پی درپی مداوم
durably
بطور مداوم
persistent inflation
تورم مداوم
continuous fire
اتش مداوم
sustained fire
تیر مداوم
sustained fire
اتش مداوم
sustained rate
نواخت مداوم
life long education
اموزش مداوم
sustaining growth
رشد مداوم
steady state growth
رشد مداوم
persistent
پایا مداوم
sustained illumination
روشنایی مداوم
running fire
اتش مداوم
halting
غیر مداوم
stand
دفاع مداوم
drum roll
ضربات مداوم
input
فضای ذخیره سازی موقت داده دریافتی با سرعت کند وسیله ورودی /خروجی . پس با سرعت بیشتر به حافظه اصلی ارسال میشود
inputted
فضای ذخیره سازی موقت داده دریافتی با سرعت کند وسیله ورودی /خروجی . پس با سرعت بیشتر به حافظه اصلی ارسال میشود
assiduity
توجه و دقت مداوم
straight pool billiard
بازی مداوم 1/41 بیلیاردکیسهای
steady state
وضعیت بارشد مداوم
stables
مداوم محک کردن
continuous duty
کار مداوم یکنواخت
stable
مداوم محک کردن
continuously pointed fire
اتش روانه شده مداوم
continuation
حرکت مداوم بسوی سبد
yaks
: بطور مداوم حرف زدن
yak
: بطور مداوم حرف زدن
Constant dripping wear away the stone .
<proverb>
قطرات مداوم آب سنگ را مى ساید.
ribbon switch
مبدل فشار مداوم به الکتریسیته
one-night stands
رابطهی جنسی یک شبه نه مداوم
uninterrupted duty
کار مداوم غیر یکنواخت
one-night stand
رابطهی جنسی یک شبه نه مداوم
support
CI مخصوص که با cpu کار میکند و یک تابع جمع یا عملیات استاندارد را به سرعت انجام میدهد و سرعت پردازش را افزایش میدهد
chocked nozzle
خروجی موتور جت که سرعت جریان گازهای خروجی دران به سرعت صوت رسیده است
continuous strip camera
دوربین عکسبرداری به طریق نوار مداوم
memory sniffing
ازمایش مداوم حافظه به هنگام پردازش
accelerate
سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerated
سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerates
سرعت دادن سرعت گرفتن
accelerating
سرعت دادن سرعت گرفتن
subsonic
با سرعت کمتر از سرعت صوت
mach hold
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
dragger
شرکت کننده در مسابقه اتومبیلرانی سرعت شرکت کننده درمسابقه سرعت موتورسیکلت رانی شرکت کننده در مسابقه قایقرانی سرعت
lindy
رقص دارای حرکات سریع وجهشهای مداوم
zero wait state
که آن قدر سریع است که با سرعت قط عات دیگر در کامپیوتر کار میکند و نیاز نیست به صورت مصنوعی سرعت آن کم شود یا وضعیت انتظار درج شود
continuous strip photography
عکاسی به طریق نوار مداوم عکسبرداری هوایی با نوارمداوم
transonic
سرعت سیال بین مافوق صوت و زیر سرعت صوت
cut off velocity
سرعت موشک در لحظه جداشدن موتور سرعت صعودنهایی موشک
air plot wind velocity
سرعت باد در مسیر هواپیما سرعت باد محاسبه شده
fasts
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fastest
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fasted
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
airspeed
سرعت هواپیما در لحظه پرش با چتر سرعت پرش
declared speed
سرعت اعلام شده به ناوگان سرعت استاندارد ناوگان
airspeeds
سرعت هواپیما در لحظه پرش با چتر سرعت پرش
to be exposed to a constant stream of something
در معرض چیزی به طور مداوم بودن
[بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
automatic terminal information service
ارسال مداوم اطلاعات غیرکنترلی ثبت شده در مناطق ترمینالهای دذارای ترافیک سنگین
supersonic
هواپیمای مافوق سرعت صوت با سرعت مافوق سرعت صوت
creeps
تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
seen fire
اتش مداوم و دیدبانی شده پدافند هوایی که روی سبقت معین در جلوی هواپیما اجرامیشود
creep
تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
outsides
حداکثر
maximal
حداکثر
maximum
حداکثر
outside
حداکثر
peak
حداکثر
peaking
حداکثر
peaks
حداکثر
endurance
حداکثر
uttermost
حداکثر
command speed
سرعت تعیین شده هواپیما سرعت پیش بینی شده برای هواپیما
ground speed
سرعت دویدن هواپیما در روی باند سرعت دویدن روی باند سرعت گرفتن هواپیما روی زمین
aircraft block speed
سرعت خالص هواپیما سرعت هواپیما از نظرتئوریکی
maximum slope
حداکثر شیب
maximum output
خروجی حداکثر
maximum frequency
فرکانس حداکثر
peaks
حداکثر کاکل
maximum thermometer
گرماسنج حداکثر
optimum height
حداکثر ارتفاع
maximum energy
انرژی حداکثر
maximum value
مقدار حداکثر
maximum efficiency
حداکثر کارائی
maximum efficiency
راندمان حداکثر
maximum moment
حداکثر لنگر
peaking
حداکثر کاکل
high tide
حداکثر مد دریا
high tides
حداکثر مد دریا
full bore
حداکثر تلاش
maximum work
کار حداکثر
payload
حداکثر بار
payloads
حداکثر بار
maximum limited stress
تنش حداکثر
peak
حداکثر کاکل
global maximum
حداکثر مطلق
maximum gain
تقویت حداکثر
maximum performance
کارایی حداکثر
maximum load
بار حداکثر
intensity maximum
حداکثر شدت
maximum duration
زمان حداکثر
maximum ratings
مقدار حداکثر
maximum current
جریان حداکثر
maximum of intensity
حداکثر شدت
relative maximum
حداکثر نسبی
peak current
جریان حداکثر
peak load
بار حداکثر
maximum deviation
انحراف حداکثر
maximum demand
بار حداکثر
maximum density
حداکثر تراکم
price ceilings
حداکثر قیمت
maximum performance
عملکرد حداکثر
peak output
حداکثر تولید
peak voltage
ولتاژ حداکثر
maximum capacity
فرفیت حداکثر
maximum detector
اشکارساز حداکثر
maximum power demand
مصرف حداکثر
peak demand
حداکثر تقاضا
supercharge
خرج حداکثر
submaximal
زیر حداکثر
maximal
وابسته به حداکثر
maximum deflection
انحراف حداکثر
maximization
به حداکثر رسانیدن
maximum price
حداکثر بها
maximum profit
حداکثر سود
maximum amplitude
دامنه حداکثر
peak load
حداکثر بار
maximum available powere
توان حداکثر
maximum prr ermissible
مجاز حداکثر
wage ceiling
حداکثر دستمزد
profit maximization
به حداکثر رسانیدن سود
daily flood peak
حداکثر سیل روزانه
maximum power gain
تقویت توان حداکثر
maximum permissible voltage
ولتاژ مجاز حداکثر
maximum permissible load
بار مجاز حداکثر
maximum output voltage
ولتاژ خروجی حداکثر
angle of repose
حداکثر شیب استقرار
maximum gate trigger current
جریان احتراق حداکثر
maximum natality
حداکثر زاد و ولد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com